فدك - فاطمه (سلام الله علیها) واژه بی خاتمه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه (سلام الله علیها) واژه بی خاتمه - نسخه متنی

محمدرضا رنجبر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فدك

دخترم!

اگر كنون ، به سمت شمال شهر مدينه به راه افتيم ، فردا ، همين وقت ها ، در پيش چشمان خويش خواهيم ديد ، دهكده اى را ، همه اش خرمى ، با چه نخل ها! و چه ثمرها! و آبهاش نيز پر انبوه!

آرى آنجا را «فدك» مى نامند، و فدك از آن «پيامبر»- ص- بود! و پيامبر- ص-، «تهيدستان» را در مى يافت، و «بينوايان» را، و نيز راه «ماندگان»، و به «شوى» مى داد «دختران» بى سر پناه را ، با همان درآمدهاى سالانه اش از «ثمر» هاى كلان فدك، كه تا 70 هزار دينار طلا، گاه مى رسيد!

خانم!

«فدك» را چگونه اش به جنگ آورد ، پيامبر- ص- را مى گويم؟!

دخترم!

جماعتى بودند افزون بر 20 هزار نفر، و ساكن، در وادى خيبر، و همه «يهود»! و در تمامت «رفاه»، كه سرمايه هاشان انبوه بود! و در نهايت «امن»، كه چه دژهايى محكم و استوار در گرداگرد خويش بر پا داشته بودند! و چه جنگاورانى دلير كه صيانت «جان» شان و «مال» شان را عهده دار بودند! [تا ريخ الامم و الملوك ج 20 ص 46، السيره الحلبيه ج 3 ص 36. ] و در سايه اين همه امن، و آن همه رفاه ، هماره در يك «انديشه» بودند ، انديشه اى پر «شوم»! و آن برچيدن ، برچيدن «كانون» نشر اسلام ، يعنى، «مدينه»! و چه «تحريكات» كه بنمودند، و نيز «تحرك ها»!

اينجا بود كه پيامبر- ص- در انديشه ى «دفاع» برآمد، و مسلمانان را، همه، فرمان داد ، «يورش» را، و «فرجام» ماجرا نيز با مسلمانان بود، و آن، پيروزى! و در اين هنگام ساكنان فدك كه نيز يهودان بودند اطلاع يافتند ماجراى خيبر را! و چه هراس و ارعاب كه بر آنان چيره آمد، و در انديشه چاره جويى، و نيز در همين ميان، پيامبر- ص- پيش خويش را به «فدك» گسيل داشت، و آنان را به «اسلام» دعوت نمود ، نپذيرفتند!

اما پذيرفتند كه در «صلح» باشند، و نشان صلح آنكه نيمى از باغاتشان را به پيامبر خداى اهداء بدارند! و پيامبر پذيرفت ، زيرا كه سرمايه هاشان انبوه بود، و آن، در دست نااهلان، هميشه آسيب طغيان در پى! و از آن پس پيامبر- ص- درآمدهاى حاصل را به همان مصارفى كه پيش از اين تو را گفتمى مصروف داشت! [ تفسير در المنثور ج 4 ص 177، تفسير ابن كثير ج 3 ص 36 به نقل از شهيدى. ] ديرى نپائيد كه خداوند پيامبرش را مامور داشت ، آرى، تا فدك را به فاطمه اش اهداء بدارد [ بحار ج 21 ص 22 و 25 ج 29 ص 15 و 110 و 115 و 118 و 121 و 195 به نقل از اسرار فدك. ] و پيامبر- ص- فاطمه اش را گفت:

دخترم!

فدك از آن توست! و آنگاه بر برگه اى كه «سند» را مى مانست همين را ثبت داشت ، با حضور دو شاهد ، يكى «على»- ع-، و آن ديگر پرستار پيامبر، «ام ايمن» ، همان كه پيامبر در وصفش مى گفت:

زنى است از زنان بهشت. [ بحارالانوار ج 21 ص 23. ] و سپس پيامبر- ص- جماعتى از مردان را در خانه فاطمه جمع داشت و بگفت كه فدك از آن فاطمه است، و در حال، از درآمدهاى باقيمانده فدك بعنوان اعطايى فاطمه در ميان مردم تقسيم نمود! و از آن پس نيز فاطمه- س- هر ساله، به قدر قوت كه از نان جوينى تجاوز نمى نمود برمى داشت و مانده اش را كه به واقع همه اش بود به فقرا مى بخشود! و اين شيوه هماره او را بود، تا ارتحال پدرش، پيامبر خداى، [ بحارالانوار ج 29 ص 123. ] و با ارتحال پيامبر- ص- ماجراى خلافت آن شد كه شنيدى! و نيز در پى اش خلافى ديگر، و آن غصب بود ، غصب فدك! و فاطمه- س- را از اين ماجرا با خبرش داشتند! و او ديگر نتوانست كه تحمل دارد! و برآشفت، و چه فريادها! و اين نه از آن روزى بود كه فاطمه- س- ثروتيش از دست رفته باشد! و يا سرمايه اى به تاراج!

نه! كه فاطمه در همان سالهاى ثروت فدك، همان فاطمه پيش از فدك بود!

در خانه اش گاه تا سه روز غذايى يافت نمى شد! و گاه نيز تا سه روز روزه دار، و روزه ها را با آب افطار!

چادرش در همان ايام چه «وصله» ها كه با خود داشت! و شويش هم كه مى گفت!

از دنيا به دو جامه كهنه، و از غذايش به دو قرص نان بسنده دارم! و بنزد من بى ارزش تر باشد ، همين دنيا ، از آب بينى يكى بز! و مى گفت:

من را با فدك؟! و با غير فدك چكار؟! [ نهج البلاغه نامه 45. ] خانم!

پس، از چه روى فاطمه طاقت نتوانست آورد؟!

دخترم!

فردا خواهمت گفت.

طعمه!

دخترم!

فدك يك «طعمه» بود ، در دستان صيادى چونان على- ع-، تا كه بتواند به «دام» دارد دل هاى دنيازدگان را، و سپس با نور قرآن «آتشى» از عشق برافروزد، و «خامى» هاشان را همه، بزدايد!

اما، فسوسا! كه خليفه وقت اندى پس از غصب خلافت ، بگرفت ، آن را، كه او هم صياد بود، و در هواى صيد، و طعمه مى خواست، و فدك بود چه طمعه اى!

اما چه بايد نمودن كه نبودش ، «نور» ى، و نه «آتش» عشقى ، اين بود كه نه تنها «خامى» ها را نمى توانست زدود، كه «متعفن» نيز مى داشت! و فاطمه در حسرت همين «تعفن» ها، و مى سوخت از براى آدميان اندر صيد!

آرى، دخترم!

دنائيان «قرآن» را نمى فهميدند ، اما «فدك» را چه خوب! و به هواى فدك مى آمدند ، اما در طور «قرآن» مى ماندند!

آنچنان كه خداى نيز خود را «فدكى» است، كه «بهشتش» نامند، و مردمان به هواى آن روند ، اما در تورش...!

/ 22