افسوس! - فاطمه (سلام الله علیها) واژه بی خاتمه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه (سلام الله علیها) واژه بی خاتمه - نسخه متنی

محمدرضا رنجبر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

افسوس!

دخترم!

اندك بودند ياران على- ع-، و همين اندك نيز «مختلف»! و هر كدام راهى در پيش ، يكى «سكوت»!

يكى «فرياد»!

يكى «انزوا»!

چونان دانه هايى از تسبيح، كه رشته اش را كشيده باشند!

و اما «بيشتر» ها، كه بيشترين شان نيز نا آگاه ، همه در خيال «خويش» بودند، و «تسليم»! كه هر چه پيش آيد ، خوش آيد!

به شرط آنكه:

حاجاتشان رفع، و يورش ها دفع، و ماهيانه هاشان دريافت، و در يك كلمه اوضاعشان همواره «هموار» و به «سامان» باشد! و ديگر ، «كه» بيايد، مهم نيست، و «چه» بشود، نيز نه! و اينها را گفتند:

همه آنچه را كه خواهيد ، خواهد شدن آنهم به يكى شرط: و آن اينكه:

ز عامت يكى را باشد، و زمام امور نيز يكى را بدست، و آن نباشد جز ابابكر!

همه گفتند:

ما نمى خواهيم ، ما نمى خواهيم ، جز همين را!

يعنى ابابكر را! و از ديگر سوى چه انبوه بودند آن تبهكاران فاسد كه بدست على بر گرده هاشان، چه شلاق ها كه فرود آمده بود! و نيز آنانكه در جنگ ها كشته ها داده بودند، و يا صدمه هايى جانى، و يا مالى كشيده بودند! و يا كسى شان اعدام! و ديگر نيز، كسانى كه «منفعت» هاشان همه شيطانى بود، و در معرض مى ديدند همه را در دست فناء! و نيز ديگرها، همچون يهوديان، و مسيحيان كه روزى از خوف ، فوج فوج به اسلام روى آورده بودند، [ ر. ك: ره آورد مبارزات فاطمه زهرا (س)، «محمد دشتى». ] و ... و... و...

آرى، دخترم!

باعث، همين بود، و همين ها، كه كوچه ها، و پس كوچه هاى شهر مدينه را پشت در پشت انبوه مى ساخت ، از جماعتى كه به انتظار بودند تا خليفه را ببينند، و بيعتشان را اعلام!

افسوس، و صد دريغ! كه اين مردمان ناآگاه ، قدموا من اخره الله، و اخروا من قدمه الله ، آن را پيش داشتند، و پيشوا، كه خدايش به كنارش زد، و آن را به كنارش بردند، كه خدايش پيشوايى اش مى خواست!

هيهات!

بسطوا فى الدنيا امالهم، و نسوا اجالهم ، فتعسالهم، و اضل اعمالهم ، فسوسا! كه آن نابكاران ، اهواء، آمال، و اميال خويش را پيجور بودند، و از مرگ و فرداى اين روزگار در غفلت، خدايا!

نابودشان گردان! و حيران، در كارهاشان! [ اسمى المناقب، ص 32، به نقل از نهج الحياة. ] خانم!

على پس از اين ماجرا چگونه بود؟! و چه كرد؟!

سكوت كرد، دخترم!

سكوت!

چرا؟ سكوت!

چرا؟ حق خود را نگرفت!

دخترم!

با آنهمه كه تو را گفتم ، نه «مقدور» بود، و نه «مقدّر»، و از اين كه بگذريم ، رسول خداى مى فرمود:

مثل الامام مثل الكعبه ، اذ توتى، و لا تاتى!

«امام» كعبه را مى ماند، و آن كعبه نيست كه مى آيد به سوى مردمان ، بل، مردمانند كه به سويش روان! و ديگر آنكه فاطمه مى گفت:

عميت عليكم، انلز مكموها و انتم كارهون [ هود 28. ] بر ما تاوان نيست، و نمى توانيم ، شما را به كارى واداريم كه خوش نداريد! را ستى، خانم!

در اين ماجرا، فاطمه چه مى گفت؟!

مى گفت:

به خداى سوگند آنچه نبايد، نمودند! و نگذاشتند حق در مدار خويش قرار يابد!

شگفتا! كه اين روزگار چه ها كه در پى دارد! و چه بازيچه ها در پس، كه يكى پس از ديگرى برون آيد!

لبئس المولى! و لبئس العشير! [ الحج 13. ] و بئس للظالمين بدلا [كه ف 50. ] چه بد سرپرستى، و چه بد دوستانى را برگزيدند! و ستمكاران كه به جاى خداوند شيطان را اطاعت داشتند چه بد مبادله كردند!

استبدلوا و الله، الذنابى بالقوادم، و العجز بالكاهل!

بگذاشتند «سر» را، و «دم» را بگرفتند!

پى «عامى» رفتند، و «عالم» را رها نمودند!

فرغما لمعاطس قوم «يحسبون انهم و يحسبون صنعا» [كه ف 104. ] اى! به خاك مذلت سوده باد بينى آن قوم تبهكار را كه «نيكوكارى» انگارند «تبهكارى» خويش را!

خانم!

چه تلخ بود اين ماجرا!

دخترم! و تلختر آنكه بگفتند على نيز بايست چون ديگرها بيعت نمايد!

بيعت؟!

آرى، دخترم! و اين را خود ماجرايى است كه فردايت بگويم.

شگفتا!

نخست بارى بود، كه چوبين درب خانه فاطمه ، آن چنانش ، مى كوفتند!!! و هم، بارى نخست بود، كه بالا مى گرفت ، منفور نفيرى ، آن چنان ، از شريرى شرور!

آرى ، فرياد ، فرياد همان لا يعقل شياد بود ، «ريشه ى» هر تباهى ، هر سياهى!

اما، چه بايد نمودن كه پاسخ ريشه را از ريشه بايد شنود!

ريشه ى همه آنچه مى بايد، و مى شايد!

اين بود كه هواى «نسيم» وار، اما غم انگيز فاطمه، از روزن و شكاف درب خانه اش به بيرون مى نوازيد ، اما، نه بر «غنچه» ها، تا كه واشكفند ، بل، بر چوبك هاى خس گون خشك و خشن! و مى گفتشان:

نديده ام، تا كنون، كه حضور آيند كسى را ، اين سان! را ستى كه چه خشم آگين! و خشونت باريد شما! و آن «شما» يكى شان همان... بود ، آرى، عمر! و آتشيش در دست!

شگفتا!

آتش در دست آتش!

فاطمه اش گفت:

يابن الخطاب!

اجئت لتحرق دارنا؟!

پسر خطاب!

آمده اى براى «آتش»!

آتش كشيدن «خانه» مان؟! و آن... گفت:

نعم ، آرى ، آمده ام...!

او تدخلوا فيما دخل فيه الامه!

جز آنكه شما نيز گردن نهيد ، آنچه را كه اسلاميان به گردن نهادند!

يعنى كه، همدست بايد شويد، و همداستان ، ما را، و بيعت داريد، و تبعيت ، خليفه مان را ، ابوبكر را! و رنه ، به خدايم سوگند به آتش خواهم كشيدن ، «خانه» را ، با «ساكنانش» ، هر «چه» باشد ، هر «كه» باشد! و احسرتا!

عزتمند آن همه روزها ، به ديگر بار ، بخواست ، خسته ى حنجره اش را، تا كه بگويد، و گفت، و چه آرام ، اما پر بغض:

اى عمر!

ما را كه با تو كارى نيست!

ما را رها كن!

با ما چه كاريت هست؟! و ايم و صد واى! كه آن پر پناه سنگين دل، كه به دنبال داشت دجالگان ناغيرتمند را، بسى ،

/ 22