دخترم!چيست اين ، اينكه با تو همراه است؟!«فانوس» است، خانم!دخترم!هوا كه «روشن» است، و اين فانوس هم كه «خاموش» ، پس از چه با خودت به همراه است؟!خانم!پدرم، «باغبان» است ، باغبان يكى «باغ» ، باغى «بزرگ» و آن بزرگ باغ را «مالكى» است ، پدرم را گفته است كه امشب باغش را «آبيارى» نمايد.دخترم!«آب» كه يار نمى خواهد ، يارى نمى خواهد! و خود، در جوى روان خواهد شدن، و مى رود به آنجا كه بايد ، نه خانم!چنين نباشد، كه آب ها اگر يارى نشوند، و هدايتشان ندارند ، هرز خواهند رفت، و هدر ، خراب خواهند شد، و چه خرابى ها كه به بار آرند، و به جاى آنكه به ثمرى بنشينند، و با وجود خود «جنات» و «باغاتى» را بر پاى بدارند ، اسير چاله ها شوند، و چاه ها! و آنجا كه نبايد، بروند و آنچه نشايد، بشوند ، آرى مى بايد كه راهنماشان باشد تا كه نگذارد ، هر جا كه خواهند روند، و اگر به خودشان واگذارند به «شيب ها» تن دردهند، و «راحت» ها!خوب، دخترم!پدرت باغبان است!اما نگفتى كه اين فانوس چرا...؟!خانم!خراب است، فتيله گردانش، و پدرم گفت: پيش فلان برم، تا كه تعميرش بدارد ، براى چه؟!براى «امشب» ، شب «آبيارى»، كه بى «فانوس» نخواهد شدن، و پدرم با كمك «نور» همين فانوس، «راه» هاى آب را مشخص مى دارد، و نيز راهنمايى شان نمايد!دخترم! و اين دنيا نيز چونان «شب» است، و اين زندگى همان «جوى»، و ما نيز همان «آب» ها، كه به «هدايت» نيازمنديم، و با هدايت به «ثمر» خواهيم نشست، و «عبث» و «بيهوده» نخواهيم شدن، و چه «بهشتى» كه بر پا خواهيمش ساخت! و اگر نباشد اين «هدايت» ، «نابود» خواهيم شدن، و «خراب»، و چه «خرابى» ها كه به بار آريم!اين بود كه خداى پيامبر- ص- را از جهت همين هدايت فرستادش، و به او نيز «فانوسى» بداد، كه آن فانوس را، «قرآنش» بخوانند، و همه اش «نور»، كه بفرمود: انا انزلناه نورا ، اما چه بايد كرد كه پيامبر- ص- نيز از مردم است، و چونان مردمان ، پايانيش باشد ، يعنى، «مرگ»! و او نيز از اين ماجرا با خبر! و با خبر داشت، نيز، همه را، از اين ماجرا! و همينجا بود كه خداى از جهت تداوم آن هدايت پيامبرش- ص- را مامور داشت تا باغبانى ديگر، كه او نيز «امينى» است «مهربان»، اعلامش بدارد ، اين بود كه در «آخرين» بازگشت ، از شهر خداى، «مكه» ، در آن نقطه كه كاروانيان از هم «جدايى» شان مى بود، و هر كس راه خود را مى گرفت ، «فرياد» برآورد، و آن جماعت «انبوه» را مخاطب داشت كه:على خير من اخلفه فيكم، و هو الامام و الخليفه بعدى ، على- ع- «بهترين» كسى باشد كه او را «جانشين» خويش مى دانم در ميان «شما» ، «او» پس از من «امام» است شما را، و «خليفه». و نپاييد چندان زمانى كه پيامبر خداى از «دنيا» برفت، و «خانه»، خانه «عايشه» بود، همسر پيامبر- ص-، و پيامبر- ص- آسوده، و آرام، آرميده بود، و على ، در كار «تغسيل» و «شستشوى» آن اندام مطهر، و «فاطمه»- س-، و فرزندانش «حسن»- ع- و «حسين»- ع-، و «زينب» و «ام كلثوم»، و نيز «عباس» عموى على، و «زبير» ، نشسته، و مى باريدند ، چه «اشك ها» را!در همان لحظه هاى سنگين غم كه مى شست دستان على- ع- پيامبر را ، به گوش هامان رسيد ، يكى «بانگ» بلند! و آن نبود ، جز، الله اكبر!على- ع- با شگفت عمويش عباس را، خطاب داشت:عمو! اين چه «تكبير» است؟!يعنى چه؟! و عباس گفتش: معنى اش آنست كه شد ، آنچه نبايد شدن! و همه در شگفت تمام كه فريادى برآمد، و هر لحظه اش فراتر و رساتر، كه:بيرون بياييد!بيرون بياييد! و گرنه به «آتش» خواهيم كشيدن «همه» تان را!دخت والاى پيامبر اسلام به در خانه آمد، و روبرويش ديد «عمر»! كه آتشيش در دست بود، و بگفتش: عمر! ماجرا از چه قرار است؟!خبر چيست؟! و او بگفت:«على»، «عباس» و «بنى هاشم»، با هم به «مسجد» آيند، و با «خليفه» پيامبر- ص- بيعت نمايند!فاطمه اش گفت: كدام «خليفه»؟!خليفه مسلمانان كه هم اكنون در درون خانه است، و بر بالين پيكر پاك پيامبرش- ص- بنشسته است! و او گفت: «نه» ، از اين لحظه ، امام المسلمين «ابوبكر» است، و مردم نيز با او «بيعت» نمودند، و «على» نيز بايد...! و اگر نيايد ، خانه را به آتش خواهيم كشيد ، مگر بپذيرد آنچه پذيرفته اند جماعت مسلمين!خانم!آخر چرا؟!مگر نه آنست كه «مالك» هر چه هست يعنى خداى، پيامبرش را مامور داشت تا ابلاغ دارد كه از پس او كيست؟ و فانوس به دست كدام است؟!آرى، دخترم!ابلاغ داشت ، اما!اما چه؟!دخترم!«فانوس» را درياب! كه پدر به انتظار است، و اين رشته نيز سرى دراز دارد ، اگر خدايم خواهد ، فردا خواهمت گفت.