آبيارى - فاطمه (سلام الله علیها) واژه بی خاتمه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه (سلام الله علیها) واژه بی خاتمه - نسخه متنی

محمدرضا رنجبر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آبيارى

دخترم!

چيست اين ، اينكه با تو همراه است؟!

«فانوس» است، خانم!

دخترم!

هوا كه «روشن» است، و اين فانوس هم كه «خاموش» ، پس از چه با خودت به همراه است؟!

خانم!

پدرم، «باغبان» است ، باغبان يكى «باغ» ، باغى «بزرگ» و آن بزرگ باغ را «مالكى» است ، پدرم را گفته است كه امشب باغش را «آبيارى» نمايد.

دخترم!

«آب» كه يار نمى خواهد ، يارى نمى خواهد! و خود، در جوى روان خواهد شدن، و مى رود به آنجا كه بايد ، نه خانم!

چنين نباشد، كه آب ها اگر يارى نشوند، و هدايتشان ندارند ، هرز خواهند رفت، و هدر ، خراب خواهند شد، و چه خرابى ها كه به بار آرند، و به جاى آنكه به ثمرى بنشينند، و با وجود خود «جنات» و «باغاتى» را بر پاى بدارند ، اسير چاله ها شوند، و چاه ها! و آنجا كه نبايد، بروند و آنچه نشايد، بشوند ، آرى مى بايد كه راهنماشان باشد تا كه نگذارد ، هر جا كه خواهند روند، و اگر به خودشان واگذارند به «شيب ها» تن دردهند، و «راحت» ها!

خوب، دخترم!

پدرت باغبان است!

اما نگفتى كه اين فانوس چرا...؟!

خانم!

خراب است، فتيله گردانش، و پدرم گفت: پيش فلان برم، تا كه تعميرش بدارد ، براى چه؟!

براى «امشب» ، شب «آبيارى»، كه بى «فانوس» نخواهد شدن، و پدرم با كمك «نور» همين فانوس، «راه» هاى آب را مشخص مى دارد، و نيز راهنمايى شان نمايد!

دخترم! و اين دنيا نيز چونان «شب» است، و اين زندگى همان «جوى»، و ما نيز همان «آب» ها، كه به «هدايت» نيازمنديم، و با هدايت به «ثمر» خواهيم نشست، و «عبث» و «بيهوده» نخواهيم شدن، و چه «بهشتى» كه بر پا خواهيمش ساخت! و اگر نباشد اين «هدايت» ، «نابود» خواهيم شدن، و «خراب»، و چه «خرابى» ها كه به بار آريم!

اين بود كه خداى پيامبر- ص- را از جهت همين هدايت فرستادش، و به او نيز «فانوسى» بداد، كه آن فانوس را، «قرآنش» بخوانند، و همه اش «نور»، كه بفرمود: انا انزلناه نورا ، اما چه بايد كرد كه پيامبر- ص- نيز از مردم است، و چونان مردمان ، پايانيش باشد ، يعنى، «مرگ»! و او نيز از اين ماجرا با خبر! و با خبر داشت، نيز، همه را، از اين ماجرا! و همينجا بود كه خداى از جهت تداوم آن هدايت پيامبرش- ص- را مامور داشت تا باغبانى ديگر، كه او نيز «امينى» است «مهربان»، اعلامش بدارد ، اين بود كه در «آخرين» بازگشت ، از شهر خداى، «مكه» ، در آن نقطه كه كاروانيان از هم «جدايى» شان مى بود، و هر كس راه خود را مى گرفت ، «فرياد» برآورد، و آن جماعت «انبوه» را مخاطب داشت كه:

على خير من اخلفه فيكم، و هو الامام و الخليفه بعدى ، على- ع- «بهترين» كسى باشد كه او را «جانشين» خويش مى دانم در ميان «شما» ، «او» پس از من «امام» است شما را، و «خليفه». و نپاييد چندان زمانى كه پيامبر خداى از «دنيا» برفت، و «خانه»، خانه «عايشه» بود، همسر پيامبر- ص-، و پيامبر- ص- آسوده، و آرام، آرميده بود، و على ، در كار «تغسيل» و «شستشوى» آن اندام مطهر، و «فاطمه»- س-، و فرزندانش «حسن»- ع- و «حسين»- ع-، و «زينب» و «ام كلثوم»، و نيز «عباس» عموى على، و «زبير» ، نشسته، و مى باريدند ، چه «اشك ها» را!

در همان لحظه هاى سنگين غم كه مى شست دستان على- ع- پيامبر را ، به گوش هامان رسيد ، يكى «بانگ» بلند! و آن نبود ، جز، الله اكبر!

على- ع- با شگفت عمويش عباس را، خطاب داشت:

عمو! اين چه «تكبير» است؟!

يعنى چه؟! و عباس گفتش: معنى اش آنست كه شد ، آنچه نبايد شدن! و همه در شگفت تمام كه فريادى برآمد، و هر لحظه اش فراتر و رساتر، كه:

بيرون بياييد!

بيرون بياييد! و گرنه به «آتش» خواهيم كشيدن «همه» تان را!

دخت والاى پيامبر اسلام به در خانه آمد، و روبرويش ديد «عمر»! كه آتشيش در دست بود، و بگفتش: عمر! ماجرا از چه قرار است؟!

خبر چيست؟! و او بگفت:

«على»، «عباس» و «بنى هاشم»، با هم به «مسجد» آيند، و با «خليفه» پيامبر- ص- بيعت نمايند!

فاطمه اش گفت: كدام «خليفه»؟!

خليفه مسلمانان كه هم اكنون در درون خانه است، و بر بالين پيكر پاك پيامبرش- ص- بنشسته است! و او گفت: «نه» ، از اين لحظه ، امام المسلمين «ابوبكر» است، و مردم نيز با او «بيعت» نمودند، و «على» نيز بايد...! و اگر نيايد ، خانه را به آتش خواهيم كشيد ، مگر بپذيرد آنچه پذيرفته اند جماعت مسلمين!

خانم!

آخر چرا؟!

مگر نه آنست كه «مالك» هر چه هست يعنى خداى، پيامبرش را مامور داشت تا ابلاغ دارد كه از پس او كيست؟ و فانوس به دست كدام است؟!

آرى، دخترم!

ابلاغ داشت ، اما!

اما چه؟!

دخترم!

«فانوس» را درياب! كه پدر به انتظار است، و اين رشته نيز سرى دراز دارد ، اگر خدايم خواهد ، فردا خواهمت گفت.

/ 22