بن عمر، حدثنا يزيد بن اسلم عن ابيه اسلم انه حين بويع، لابى بكر بعد رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- كان على والزبير يدخلان على فاطمه بنت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- و يشاورنها و يرتجعون فى امرهم فلما يبلغ ذلك عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمه- سلام الله عليها- فقال: يا بنت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- والله ما من احد احب الينا من ابيك و ما من احدا احب الينا بعد ابيك منك وايم الله ماذاك بما نعيى ان اجتمع هولاء النفر عندك ان آمرنهم ان يحرق عليهم البيت، قال: فلما خرج عمر جاوها فقالت: تعلمون ان عمر قد جاءنى وقد حلف بالله لئن عدتم ليحرقن عليكم والبيت وايم الله ليمضن لما حلف عليه فانصرفوا راشدين فروا رايكم و لاترجعون الى فانصرفوا عنها فلم يرجعوا اليها حتى بايعوا لابى بكر» [ كنزالعمال، ج 5، ص 651، اين روايت را منتخب كنزالعمال، ج 2، ص 174 و شرح نهج ابن ابى الحديد، ج 2، ص 45، الوافى بالوفيات، ج 17، ص 311، در شرح حال عبدالله بن عثمان بن ابوبكر و سقيفه جوهرى، ص 38، تحقيق دكتر محمد هادى امينى البته با اندك تفاوت عبارات والمصنف ابن ابى شيبه، ج 14، ص 567 و ص 568 و كتاب المغازى حديث 18891 نسخه ى 8 جلدى، ج 8، ص 572 والاستيعاب، ج 2، ص 254 و ص 255 در حاشيه الاصابه.] : محمد بن بشر مى گويد: هنگامى كه بعد از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- با ابوبكر بيعت شد، على و زبير در خانه ى فاطمه- سلام الله عليها- دختر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- بودند و با وى مشورت و شور مى كردند، خبر به عمر بن خطاب رسيد، آمد و داخل خانه ى فاطمه- سلام الله عليها- شد و گفت: اى دختر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- قسم به خدا هيچ احدى محبوب تر از پدرت در نزد ما نبود و نيز هيچ احدى بعد از پدرت در نزد ما محبوب تر از تو نمى باشد و به ذات خدا قسم اين افراد كه در نزد تو جمع شده اند اگر آنها را از بيعت منع كنى و يا اينكه بيعت نكنند، به اينها (گروه مهاجم) دستور مى دهم كه خانه را با كسانى كه در آن جمع شده اند آتش بزنند. بعد راوى (كه اسلم است) گفته است: وقتى كه عمر خارج شد و رفت، فاطمه- سلام الله عليها- وارد منزل شده فرمود: مى دانيد عمر به نزد من آمد و قسم اگر بيعت نكنيد و با خليفه دشمنى كنيد هر آينه خانه را با شما آتش مى زنم و به خدا قسم ياد كه آن گروه (مهاجم) به آن چه كه عمر قسم خورده است عمل مى كنند، پس برويد در حالى كه هدايت كننده هستيد و نظر و رايتان را بررسى كنيد و تصميم بگيرند، به طرف من برنگرديد، همه رفتند و ديگر برنگشتند تا اينكه با ابوبكر بيعت كردند.
شما خواننده گرامى ملاحظه فرموديد كه متقى هندى جريان يورش به خانه ى وحى را تا اندازه اى اشاره كرده ى ولى تمام ماوقع را نگفته است. اينكه وى گفته است: فاطمه- سلام الله عليها- به كسانى كه در خانه ى وحى جمع بودند گفته باشد برويد و با ابوبكر بيعت كنيد و ديگر برنگرديد، اين حقيقت ندارد، براى اينكه حضرت زهرا- سلام الله عليها- از مخالفين خلافت او بود و اصلا خلافت پسر ابى قحافه را قبول نداشت، بنابراين ذيل روايت متقى هندى ندارد و يا اينكه تحريف شده است (البته نظر اين جانب است).
مدرك ديگر يورش به خانه ى وحى اينكه مسعودى مى گويد: «و كان عروه بن الزبير يعذر اخاه عبدالله فى حصر بنى هاشم فى الشعب و جمعه الحطب ليحرقهم و يقول: انما اراد بذلك الا تنتشر الكلمه، و لايختلف المسلمون و ان يدخلوا فى الطاعه، فتكون الكلمه واحده، كما فعل عمر بن الخطاب بنبى هاشم لما تاخروا عن بيعه ابوبكر، فانه احضر الحطب ليحرق عليهم الدار» [ مروج الذهب، ج 3، ص 86 و انساب الاشراف، ج 1، ص 282 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 147 و بنابر گفته نويسنده چشمه در بستر به غير از طبع الميمنه مروج الذهب نسخه هاى ديگر عبارت «كما فعل عمر بن الخطاب» را حذف كرده اند.] : عروه بن زبير از اينكه بنى هاشم را در شعب در محاصره قرار داد و هيزم جمع كرد قرار داد تا اينكه آنها را بسوزاند براى برادرش عبدالله عذر مى آورد و در جواب عروه مى گفت: اين كار را كردم تا اينكه وحدت كلمه حفظ شود و مردم از هم متفرق نشوند، و مطيع و فرمانبر حكومت باشند و اتحاد و وحدت را حفظ كنند، همان طور كه عمر بن خطاب نسبت به بنى هاشم كه از بيعت با ابوبكر تخلف كردند و حكومت او را قبول نداشتند همين برخورد را كرد و هيزم جمع كرد تا آنها را در خانه فاطمه- سلام الله عليها- بسوزاند!!!
ابن ابى الحديد در رابطه با سوزاندن در خانه فاطمه- سلام الله عليها- مى گويد: «اما حديث التحريق و ما جرى مجره من الامور الفظيعه و قول من قال: انهم اخذو عليا- عليه السلام- يقاد بعمامته والناس حوله، فامر بعيد والشيعه تنفرد به، على ان جماعه من اهل الحديث قد رووا نحوه»: [ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 21.] حادثه ى سوزاندن در خانه و يا چيزى شبيه سوزاندن، از امور ناگوار وزشت و قبيحى است، و سخن كسى كه گفته است عمر و دار و دسته ى وى على- عليه السلام- را گرفتند او را به عمامه اش مى كشيدند، و مردم هم اطراف ايشان بودند، اين يك امر بعيد است، و تنها شيعه اين موضوع را گفته است. (بعد ابن ابى الحديد) مى گويد: علاوه بر اين اهل حديث (اهل سنت) حادثه مزبور را روايت كردند و در كتب حديث نوشتند.
شما خواننده ى عزيز ملاحظه فرموديد كه ابن ابى الحديد سوزاندن بيت وحى را امر بعيد مى داند، ولى بعد كه ملاحظه كرده كه اكثر روات آنها اين حادثه را در كتب تاريخ و سيرشان نوشته اند، مجبورا آتش زدن درب خانه ى وحى را قبول كرده است.
مقاتل بن عطيه مى گويد: «ان ابوبكر بعد ما اخذ البيعه لنفسه من الناس بالارهاب والسيف والقوه و ارسل عمر و قنفذ و جماعه الى دار على و فاطمه- عليهماالسلام- و جمع عمر الحطب على دار فاطمه- سلام الله عليها- و احرق باب الدار و لما جائت فاطمه- سلام الله عليها- خلف الباب لترد عمر و اصحابه عصر عمر فاطمه خلف الباب حتى اسقطت جنينها و نبت مسمار الباب فى صدرها و سقطت مريضه حتى ماتت» [ الامامه والخلافه، ص 160 و 161 والمعارف ابن قتيبه، ص 310.] : ابوبكر وقتى كه با ترس و زور اسلحه و قهر و غضب از مردم بيعت گرفت، آن گاه عمر و قنفذ را با گروهى به سوى خانه ى على و فاطمه- عليهماالسلام- فرستد و گروه مهاجم وقتى كه به در خانه وحى رسيدند، عمر هيزم ها را بر در خانه ى فاطمه- سلام الله عليها- جمع كرد و در خانه را آتش زد، وقتى كه فاطمه- سلام الله عليها- پشت در آمد، تا اينكه عمر و گروه مهاجم را برگرداند و از جلو در خانه دور كند، همان لحظه عمر فاطمه- سلام الله عليها- را پشت در و ديوار فشار داد تا اينكه جنينى كه در شكم داشت ساقط كرد، و ميخ هاى پشت در به سينه ى وى رفت و سينه پاك او را مجروح كرد و از اين عمل ناجوان مردانه ى عمر و فشار در و ديوار فاطمه بيمار شد و اين بيمارى ادامه داشت تا اينكه از دنيا رفت.
اين آقا كه ادعا مى كرد كه تو (فاطمه) محبوب ترين مردم در نزد من هستى، و هيچ احدى را به اندازه تو دوست ندارم، پس چه شد كه مبحوب ترين انسان را آن گونه بين در و ديوار فشار بر او آورد و فرزندش را كشت و صورت مباركش را به ضرب سيلى سياه گردانيد؟! اينجا بايد همان حرف استاد عبدالفتاح عبدالمقصود را گفت كه: همان كينه و خشم جاهليت قبل از اسلام را بعد از رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نسبت به خانه ى دخت گرامى او انجام دادند، و يا به قول ذهبى در التخليص: اين قول از عمر عجيب و غريب است يعنى آن رفتار و كردار و اين گفتار با هم قابل جمع نيست.
عسقلانى در لسان الميزان مى گويد: «اخبرنى على بن محمود قال كان البلخى الواعظ كثيرا ما يدمن فى مجالسه سب الصحابه فحضرت مره مجلسه فقال: بكت فاطمه يوما من الايام فقال لها على- عليه السلام- يا فاطمه لم تبكين على ااخذت منك فيئك (فدك) اغضبتك حقك، افعلت كذا، افعلت كذا، عد الاشياء مما يزعم الروافض ان الشيخين فعلاها فى حق فاطمه- سلام الله عليها- قال: فضج المجلس بالبكاء من الرافضه الحاضرين، توفى فى صفر سنه ستت و تسعين و خمس ماه (596): [ لسان الميزان، ج 5، ص 218 در شرح حال محمد بن عبدالله بن عمر بن محمد بن الحسن الفارسى الواعظ البلخى والوافى بالوفيات، ج 3، ص 344.] على بن محمود گفته است در بلخ واعظى بود به نام بلخى كه در مجالس وعظ خود هميشه صحابه ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- (ابوبكر) را فحش مى داد، يك دفعه در مجلس وعظ وى حاضر شدم كه مى گفت: روزى از روزها فاطمه- سلام الله عليها- گريه مى كرد، على- عليه السلام- خطاب به وى فرمود: اى فاطمه- سلام الله عليها- براى چه بر من گريه مى كنى! آيا من از تو فدك را گرفتم؟ آيا حق تو را من غصب كردم؟ آيا اين كار و آن كار را من كردم؟ چند چيزى را كه (شيعه) گمان مى كنند كه شيخين در حق فاطمه- سلام الله عليها- انجام داده اند شمرد. و واعظ بلخى وقتى اينها را گفت: مجلس يك صدا شروع به گريه كرد، و ضجه و ناله ى روافض (شيعه) بلند شد و واعظ بلخى در سال پانصد و نود شش هجرى فوت كرد».
دليل ديگر يورش به خانه ى وحى اين است كه ذهبى در شرح حال احمد بن محمد بن سرى بن يحيى بن ابى دارم (محدث) كه در سال 357 فوت كرده مى گويد: «و قال محمد بن احمد بن حماد الكوفى الحافظ بعد ان ارخ موته: كان مستقيم الامر عامه دهره، ثم آخره ايامه كان اكثر ما يقراء عليه المثالب، و رجل يقرا عليه: «ان عمر رفس فاطمه- سلام الله عليها- حتى اسقطت بمحسن»: [ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 139 و لسان الميزان، ج 1، ص 268 و اعلام النبلاء ج 15، ص 578، الرفس، الصدمه ترجمه بالرجل فى الصدر (قاموس).] محمد بن احمد بن حماد كوفى حافظ بعد از آن كه مرگ برايش آسان شد (يعنى عمر طولانى كرد) در تمام سالهاى در كارهايش با استقامت بود، و در روزهاى آخر زندگى اش بود كه بسيار مصائب و گرفتاريهاى روزگار بر او خوانده مى شد، روزى مردى براى او خواند: عمر با پايش به سينه ى فاطمه- سلام الله عليها- زد تا اينكه فرزندش به نام محسن سقط و كشته شد.
دليل ديگر يورش به خانه ى وحى اين است كه ابن شهر آشوب از كتاب «المعارف» ابن قتيبه نقل مى كند: «ان محسنا فسد من زخم قنفذ العدوى» [ المعارف، ص 210.] : همانا محسن فرزند فاطمه- سلام الله عليها- بر اثر ضربه قنفذ دشمن سقط شده و به هلاكت رسيد و كشته شد. گنجى شافعى از قول شيخ مفيد مى گويد: «و قال: ان فاطمه- سلام الله عليها- اسقطت بعد النبى ذكرا، كان سماه رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- محسنا» [ كفايه الطالب، ص 413.] : همانا فاطمه- سلام الله عليها- پس از فوت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرزند پسرى را سقط كرد كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- او را از قبل محسن نام نهاده بود.
بلاذرى مى گويد: در بين شيعه مشهور شده است: «انه حصر فاطمه- سلام الله عليها- فى الباب حتى اسقطت محسنا مع علم كل احد بقول ابيها فاطمه بضعه منى من آذاها فقد آذانى» [ به نقل از قول بلاذرى در انساب الاشرف، در كتاب صراط المستقيم».] همانا او (عمر) فاطمه- سلام الله عليها- را بين در و ديوار قرار داد تا اينكه محسن را سقط كرد و با اينكه همه مى دانستند كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- درباره ى او فرموده بود: فاطمه- سلام الله عليها- پاره ى تن و هستى من است، هر كه او را بيازارد، مرا آزرده است.
ابن بطريق مى گويد: «و فى روايه: ان فاطمه صلوات الله عليها اسقطت بعد رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- ذكرا كان سماه النبى و هو حمل، محسنا»: در روايتى آمده است: همانا فاطمه- سلام الله عليها- بعد از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فرزند پسرى را سقط كرد كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-، از قبل او را محسن نام نهاده بود و فاطمه- سلام الله عليها- موقع رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به محسن حامله بود. ابن صباغ مالكى مى گويد: «و ذكروا ان فيهم محسنا شقيفا للحسن والحسين- عليهماالسلام- ذكرته الشيعه و انه كان سقطا»: [ الفصول المهمه، ص 135.] اهل حديث و روات يادآور شدند: همانا در خانه ى على و فاطمه- سلام الله عليها- فرزندى به نام محسن كه برادر حسن و حسين- عليهم السلام- بوده و شعيه يادآور شده است كه او را در حالى كه جنين بود بر اثر فشار در و ديوار سقط كرده است.
صفورى شافعى گفته است: فرزندان فاطمه- سلام الله عليها- پنج تا بودند حسن، حسين، محسن كه سقط شده است و زينب و كلثوم. [ نزهه المجالس، ج 2، ص 194.] مقدسى در كتاب البدء و تاريخ خود مى گويد: فاطمه- سلام الله عليها- از على- عليه السلام- فرزندى به نام محسن را به دنيا آورد، شيعه گمان دارند كه فاطمه- سلام الله عليها- او را از ضربتى كه عمر به او زد سقط كرده است. [ البدء و تاريخ، ج 5، ص 20.] باز هم مقدسى در همان كتاب مى گويد: على- عليه السلام- بيست و هشت فرزند داشت، يازده پسر و هفده دختر، از جمله ى فرزندان وى از فاطمه- سلام الله عليها- پنج تا بود، حسن، حسين، محسن، ام كلثوم و زينب كبرى و باقى از زنهاى ديگرى آزاده و يا كنيز بودند و نيز همو در صفحه ى 75 همان كتاب مى گويد: اما محسن بن على- عليه السلام- همانا او در حالى كه صغير بود كشته شده است.
ابن جوزى حنفى در كتاب تذكره الخواص مى گويد: زبير بن بكار گفته است كه فرزند ديگرى از فاطمه- سلام الله عليها- دختر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- به اسم محسن بوده، در حالى كه طفل بوده فوت كرده است. و باز ابن جوزى از قول ابن اسحاق درباره ى فرزندان فاطمه- سلام الله عليها- از على- عليه السلام- محسن را ياد نموده كه در حالى كه صغير بوده فوت كرده است. [ تذكره الخواص، ص 54 و 322.] و همين روايت را همين خواند مير در تاريخ حبيب السير و صفوه الصفوه روايت كرده اند [ حبيب السير، ج 1، ص 436. چاپ ايران، صفوه الصفوه، ج 2، ص 5.] و بلاذرى در انساب الاشراف مى گويد: فاطمه- سلام الله عليها- براى على- عليه السلام- فرزندانى به دنيا آورد 1- حسن مكنى به ابا محمد 2- حسين مكنى به اباعبدالله 3- محسن در حالى كه صغير بود فوت كرده است. [ انساب الاشراف، ج 1، ص 404.] ابن برى در تاج العروس گفته است: ابن خالويه را ديدم كه به تحقيق شرح اين اسماء را يادآور شده و گفته ى شبر و شبير، مبشر اينها فرزندان هارون- عليه السلام- بودند و معانى آنها در عربى حسن، حسين، و محسن، و به همان معانى كه على - عليه السلام- اولاد خود را شبر، شبير و مبشر، يعنى حسن، حسين و محسن نام نهاد». [ لسان العرب، ج 4، ص 393 و قاموس اللغه، ج 2، ص 79.] خواننده ى گرامى آنچه در اين فصل ملاحظه فرموديد ذكر بيش از 66 روايت و حديث و نيز مدارك تاريخى از اهل سنت در رابطه با يورش به خانه وحى بود كه از منابع دست اول و درجه يك آنها جمع آورى و ترجمه شده است. و در رابطه با يورش به خانه وحى، بعضى از آنها مسئله ى آتش زدن را بدون ملاحظه كارى و تعصب بيان كرده و بعضى ديگر فقط تا حد تهديد مسئله را بيان كرده است. و از مجموع آنها اين نتيجه قطعى به دست مى آيد كه مسئله ى آتش زدن در خانه ى وحى در نزد علماى اهل سنت هم يك مسئله ى قطعى مى باشد. و تا آن جايى كه اين جانب وسع و توان داشتم منابع دست اول را بررسى و تحقيق و تفحص را جمع آورى كردم.
البته رابطه با يورش به خانه وحى، منابع به همين مقدار كه ذكر شده است ختم نمى شود، بلكه اين منابع و مدارك فقط آنهايى است كه اين جانب در اختيار داشتم. و مسئله ى يورش به خانه وحى در منابع ارزشمند شيعه آن هم از زبان مبارك شيخ مفيدها و شيخ طوسى ها و علامه مجلسى ها و شيخ محدث قمى ها رحمه الله عليهم لاتعد و لاتحصى بيان شده است. و چون روش اين حقير اين بوده است كه در ابعاد زندگى گوهر دو سرا و دخت پيامبر رحمت، مجموعه اى از منابع اهل سنت تهيه شود و لذا از ذكر منابع و مدارك علماى شيعه خوددارى شده است.
ابى طاهر طيفورى در كتاب «بلاغات النساء» با دو سند خطبه ى حضرت فاطمه- سلام الله عليها- را نقل كرده است، در سند اول از زيد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب- صلواه الله عليهم- نقل كرده است و متن خطبه اين است: «قال: لما اجمع ابوبكر رحمه الله على منع فاطمه بنت رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- و عليها فدك و بلغ فاطمه لاثت [و فى شرح النهج البلاغه ثم اهلت هنيهه.] خمارها [ سوره توبه، آيه 128.] على راسها و اقبلت فى لمه [و فى شرح ابن ابى الحديد «تعزوه».] من حفدتها [ فبلغ الرساله صادعا بالنذاره شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 250 ما سائلا عن سنن المشركين- ضاربا ثبجهم، يدعوا الى سبيل ربه بالحكمه والموعظه الحسنه، اخذا باكظام المشركين، بهشم الاصنام، و يغلق الهام، حتى انهزم الجمع...] تطا (5) ذيولها (6) ما تخرم (7) مشتيها مشيه رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- شيئا حتى دخلت على ابوبكر و هو فى حشد (8) من المهاجرين والانصار، فنيطت (9) دونها ملاءه (10) ثم انت انه (11) اجهش (12) القوم لها بالبكاء، و ارتج (13) المجلس فامهلت حتى سكن نشيج (14) القوم (1) و هدات (15) فورتهم (16) بكائهم فافتتحت الكلام بحمدالله والثناء عليه والصلوه على رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- فعاد القوم فى بكائهم فلما امسكوا عادت فى كلامها فقالت: و لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين روف رحيم (2) فان تعرفوه تجدوه ابى دون آبائكم و اخا ابن عمى دون رجالكم، فبلغ النذاره (17) صادعا (4) مائلا على مدرجه (18) المشركين ضاربا لشجنهم (19) اخذا بكظمهم (20) يهشم (21) الاصنام و ينكث (22) الهام (23) حتى هزم الجمع (24) و ولو الدبر (25) و تغرى الليل عن صبحه (26) و اسفر الحق ( 27) عن محضه (28) و نطق (29) زعيم الدين و خرست شقائق (30) الشياطين [و تمت كلمه الاخلاص.] و كنتم على شفا (31) حفره من النار [ سوره آل عمران، آيه 103.] نهزه الطامع (32) و مذقه الشارب (33) و قبسه العجلان (34) و موطئى الاقدام (35) و تشربون الطرق (36) و تقتاتون الورق (37) اذله خاشعين (38) تخافون ان يتخطفكم الناس من حولكم (39) [و فى شرح ابن ابى الحديد: و تقاتون القد اذله خاسئين يختطفكم الناس من حولكم، حتى انقذكم الله برسوله- صلى الله عليه و آله و سلم-.] فانقذكم الله برسوله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- بعد التياو التى (40) و بعد مامنى (41) ببهم الرجال (42) [و عبد ان منى بهم الرجال (شرح ابن ابى الحديد).] و ذوبان العرب (43) (و مرده اهل الكتاب) كلما حشوا (44) نارا للحرب اطفاها (45) [و «كلما اوقدوا نارا للحرب اطفاءها الله»، سوره مائده، آيه 64، (شرح ابن ابى الحديد).] و نجم قرن (46) للضلال فغرت فاغره (47) من المشركين قذ (48) باخيه فى لهواتها (49) [ (شرح ابن ابى الحديد)، او نجم قرن الشيطان، او فغرت قذف اخاه فى لهواتها.] فلا ينكفى (50) حتى يطا (51) صماخها (52) باخمصه (53) و يخمد لهبها (54) بحده (55) مكدودا (56) [ (شرح ابن ابى الحديد)، و يطفى عاديه لهبها بسفه- او قالت: يخمد لهبها بحده - مكدودا فى ذات الله، و انتم فى رفاهيه فكهون آمنون وادعون.] فى ذات الله قريبا من رسول الله سيدا فى اولياء الله وانتم فى بلهنيه (57) وادعون الدين (58) آمنون حتى اذا اختار الله لنبيه دار انبيائه ظهرت فله النفاق (59) [ (شرح ابن ابى الحديد)، حسيكه النفاق... و نبغ خامل.] و شمل (60) جلباب الدين (61) و نطق كاظم (62) الغاوين (63) و نبغ (64) خامل الافلين (65) و هدر (66) فنيق (67) المبطلين، فخطر فى عرصاتكم (68) واطلع الشيطان راسه من مفرزه (69) صارخا بكم (70) فوجدكم لدعائه مستجبين (71) و للغره فيه ملاحظين (72) فاستنهضكم فوجدكم (73) خفافا (74) واحمشكم (75) فالفاكم غضابا فوسمتم (76) غير ابلكم و اورد تموها غير شربكم (77) هذ والعهد قريب والكلم (78)