ادعا نياز به اقامه بينه نداشت ولى از آن جا كه حكومت از وى شاهد و بينه خواست، او حضرت على- عليه السلام- و ام ايمن بهشتى را به عنوان شاهد آورد و شهادت آنان مورد قبول واقع نشد. آيات شهادت اگر چه عام است و عموميت دارد كه بايد دو مرد و يا يك مرد و دو زن باشد، ولى تخصيص هم مى خورد، و همه جا عموميت ندارد. و در بعضى موارد يك مرد با قسم مدعى هم كافى است و اين تخصيص را اكثر محدثين اهل سنت از پيامبر اسلام- صلى الله عليه و آله و سلم- نقل كرده اند.
در اينكه ابوبكر از نظر زهرا- سلام الله عليها- و على- عليه السلام- متهم به غصب فدك و (ولايت) و خمس ذوى القربى بود، شك و شبهه اى نيست و مطلب روشن تر از آن است كه درباره آن به احاديث و روايات و جريان هاى تاريخى استشهاد شود. زيرا كه ابوبكر در نقل حديث عدم ارث انبيا نفر واحد بود و حتى عمر هم تا زمانى كه ابوبكر آن را بيان نكرده بود از آن بى خبر بود، ولى از آن جا كه حديث عدم ارث انبيا اضطراب دارد و مردود مى باشد، اين حقيقت بايد از بيانات و توجيهات خود اهل سنت بررسى شود تا روشن گردد حديث عدم ارث واقعيت دارد يا خير؟ ابن ابى الحديد از قول استادش ابوجعفر نقيب مى گويد: على و زهرا- عليهم السلام- و عباس نه يك بار و دو بار بلكه همواره حديث ابوبكر را در نفى توريث انبيا تكذيب مى كردند و هم صدا اعلام مى كردند كه اين حديث جعلى است و چطور ممكن است كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- چنين مطلبى را به ديگرى بگويد، ولى از ورثه ى خود كه اين حكم با آنها مناسبت دارد كتمان كند. [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 200، و صحيح مسلم، ج 12، باب الفئى و صحيح بخارى، كتاب خمس، ج، ص 8، و كتاب مغازى، ج 1، ص 150 و سنن الكبرى، ج 9، ص 13، باب الفئى و الصواعق المحرقه، فصل چهار، ص 59 و وفاء الوفاء، ج 3، ص 997.] و بزرگ ترين دليل بر ميراث گذاشتن انبياء از نظر على- عليه السلام- و زهرا- سلام الله عليها- و عباس، جريانى است كه مسلم در صحيح خود در باب «ما يصرف الفى ء الذى لم يوجف عليه بقتال» و بخارى در صحيح خود در كتاب خمس و واحدى در مغازى و ابن حجر در الصواعق و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه بيان كرده اند: «... ثم توفى، فقال ابوبكر: انا ولى رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- فقبضه الله، و قد عمل فيها بما عمل به رسول الله - صلى الله عليه و آله و سلم- و انتما حينئذ و التفت الى على و العباس تزعمان ان ابوبكر فيها ظالم، فاجر، والله يعلم انه فيها لصادق بار، راشد، تابع للحق ثم توفى الله ابوبكر، فقلت: انا اولى الناس بابوبكر و برسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم-... اعمل فيها مثل ما عمل به رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- و ابوبكر! ثم قال: و انتما (و اقبل على العباس و على) تزعمان انى فيها ظالم فاجر و الله يعلم انى فيها بار راشد للحق... فجئتنى (يعنى العباس) تسالنى نصيبك من ابن اخيك و جاءنى هذا- عليا- يسالنى نصيب امراته من ابيها...» [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 222.] عمر به على- عليه السلام- و عباس گفت: هنگامى كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- وفات كرد ابوبكر مدعى شد كه من ولى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- هستم و شما دو نفر از وى ارث خود را مطالبه كرديد و تو اى عباس از او ارث برادر زاده ى خود را خواستى و على هم ميراث همسر خود را مى خواست، ابوبكر در جواب شما گفت: «پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده: ما ارث نمى گذاريم، و متروكه ى ما صدقه است» شما در مقابل او را دروغگو و مجرم و مكار و خائن پنداشتيد، در حالى كه خدا مى داند او مرد راستگو، نيكوكار و تابع حق است و اينك من ولى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-! و ولى ابوبكر هستم [ ابوبكر و عمر خود را ولى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى خوانند در حالى كه رسول خدا آنها را در هنگام رحلت از رعاياى لشكر اسامه بن زيد قرار داده بود.] و اكنون شما مرا هم دروغگو و مجرم و مكار و خائن مى پنداريد...
اين حرف عمر با كمال صراحت دلالت مى كند كه على- عليه السلام- و عباس، ابوبكر و عمر را در مقابل جعل حديث نفى وراثت انبيا و توقيف فدك و املاك خالصه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- دروغگو و مجرم مى دانستند. در دو موردى كه اين حديث نقل شده است اگر دقت شود، مردوديت و جعليت و اضطراب آن معلوم و واضح است.
1- ابن ابى الحديد و باقى روات نقل كرده اند: «ان فاطمه طلبت فدك من ابوبكر، ففال انى سمعت رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- يقول: «ان النبى لا يورث»، من كان النبى يعوله فانا اعوله. و من كان رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- ينفق عليه فانا انفق عليه...» [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 275.] فاطمه- سلام الله عليها- فدك را از ابوبكر مطالبه كرد، ابوبكر گفت: من از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيدم كه فرمود: نبى و پيامبر ارث نمى گذارد، كسى را كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از نظر هزينه و مصرف زندگى كفالت مى كرد و من كفالت مى كنم.
2- متقى هندى در باب خلافت ابوبكر از قول عمر روايت كرده است: [ كنز العمال، ج 4، ص 140، باب خلافت ابوبكر.] ابوبكر به من گفت كه از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيدم كه فرمود: «پيامبر ارث نمى گذارد، و ميراث او بايد به فقرا و مساكين داده شود.
در متن اين دو حديث جمله ى «ما تركنا صدقه» ذكر نشده و آنچه كه از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در اين دو مورد به وسيله ى ابوبكر و عمر نقل شده فقط نفى توريث پيامبران است. و جمله «من كان يعوله فانا اعوله» (هر كس را كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كفالت مى كرده من كفالت مى كنم) در روايت اول از پيامبر اسلام- صلى الله عليه و آله و سلم- نقل نشده و از كلمات آن حضرت نبوده و اين جمله گفتار خود ابوبكر بوده است. و باز هم جمله ى «انما ميراثه فى الفقراء المساكين» ميراث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به فقرا و مساكين متعلق است، در روايت دوم از عمر است و معلوم مى شود كه اين دو جمله يك نوع اجتهادى از ابوبكر و عمر بوده و گويا آن دو نفر صدقه بودن ما ترك پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را اجتهاد كرده بودند، در حالى كه نفى اعم است از صدقه بودن و صدقه نبودن آن. اگر اين حديث ابوبكر بر فرض اينكه راست باشد و قبول كنيم كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده كه ما پيامبران ارث نمى گذاريم، اين كلام عام است و يك نوع عموميت دارد، و مفهوم آن اين است كه متروكه اى از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- باقى بماند تا به بازماندگانش برسد و يا نرسد و يا اينكه اصلا باقى نماند، كما اينكه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- دارايى شان را در زمان حيات مباركشان كه عبارت بود از حوايط سبعه (باغهاى هفتگانه) وقف فرموده و شمشير و عمامه و مركب سوارى و عصاى خود را به على- عليه السلام- بخشيده و حجرات و منازل مسكونى خود را به همسران تمليك فرمود و فدك را به دخترش فاطمه- سلام الله عليها- بخشيد و فدك در هنگام مرگ پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ملك زهرا- سلام الله عليها- و در تصرف وى بود كه على- عليه السلام- و ام ايمن بر آن شهادت دادند.
پس چيزى از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- باقى نمانده بوده است تا اينكه مورد ارث بازماندگان او قرار گرفته باشد و به قول اهل منطق «سالبه به انتفاء موضوع» است، يعنى از ما چيزى باقى نمى ماند تا مورد ارث باشد.
در روايات شيعه آمده است كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در ذيل حديث «علما ورثه ى انبيا هستند»، فرموده است «پيامبران درهم و دينار ارث نمى گذارند ولى علم را ارث مى گذارند» [ اصول كافى، ج 1، ص 34.] و معناى اين جمله اين است كه انبيا درهم و دينار از خود باقى نمى گذارند كه ديگران ارث ببرند، ولى معنى حديث اين نيست كه اگر پيامبران در زمان حيات و زندگى شان اگر چيزى را به كسى يا كسانى بخشيدند، بعد از مرگشان از دست آنها گرفته شود، زيرا كه پيامبران ارث نمى گذارند، و اين را هيچ عقل و فكر سليمى قبول نمى كند.
فخر رازى مى گويد: «من تخصيصات هذه الايه ما هو مذهب اكثر المجتهدين ان الانبياء- عليهم السلام- لا يورثون والشيعه خالفوا فيه، روى ان فاطمه- سلام الله عليها- لما طلبت الميراث و منعوها منه، احتجوا بقوله- عليه (و آله) الصلوه والسلام- «نحن معاشر الانبياء لا نورث ما تركناه صدقه» فعند هذا احتجت فاطمه- سلام الله عليها- بعموم قوله «للذكر مثل حظ الانثيين» و كانها اشارت الى ان عموم القرآن لايجوز تخصيصه بخبر الواحد» [ تفسير كبير، ج 9، ص 210، ذيل آيه 11 سوره نساء. و همين سخن فخر رازى را سهمودى در الوفاء، ج 3، ص 996 تحت عنوان غضبها مختصر ذكر كرده است.] مذهب اكثر مجتهدين اين است كه انبيا ارث نمى گذارند، ولى شيعه در اين مسئله با آنها مخالفت دارند، چون روايت شده است كه وقتى فاطمه- سلام الله عليها- ميراث خود را مطالبه كرد و ابوبكر او را منع از ارث كرد به اين دليل كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: «ما پيامبران ارث نمى گذاريم» آن وقت زهرا- سلام الله عليها- به حكم كلى و عمومى آيه ى شريفه ى «يوصيكم الله...» احتجاج فرمود و اين سخن را رد كرد و گويا مراد فاطمه- سلام الله عليها- از اين استدلال اين بوده كه خبر واحد نمى تواند حكم كلى و عمومى قرآن را تخصيص بزند.
در جواب فخر رازى بايد گفت كه فاطمه- سلام الله عليها- هم به عموم اين آيه و هم به خصوص آيات ديگر استدلال فرمود و واقعا جاى تعجب است كه ايشان گفته است: فقط شيعه با حديث نفى وراثت مخالف است، در حالى كه خود فخر رازى مى داند كه على و فاطمه و عباس و زنان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و عموم اهل بيت رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- با ابوبكر در مورد حديث مزبور و جمله ى «ما تركناه صدقه مخالف بودند و در مقام احتجاج به عموم آيه مزبور و آيه 6 سوره مريم و آيه 16 سوره ى نمل و وراثت زكريا و داود استدلال نمودند. و از آنجا كه مذهب اهل بيت بر حق است و از باب اينكه عترت را تصديق مى كنند، بنابراين هر چيزى كه از راه تصديق عترت نباشد رد مى كنند، براى اينكه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده است هر كس به عترت تمسك جويد و از آنها صرف نظر نكند و به غير آنها رو نياورد نجات مى يابد، و لذا آن حديث جعلى را منكر شدند.
اصولا حديث نفى توريث به ابوبكر مربوط نيست كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- حديث را به او گفته باشد و از اهل بيت و عترت خود كتمان كرده باشد!!!
باز هم فخر رازى در ذيل آيه ى شريفه ى «يوصيكم الله» مى گويد: «ان المحتاج الى معرفه هذه المساله ما كان الا فاطمه و على والعباس و هولاء كانوا من اكابر الزهاد والعلماء و اهل الدين و اما ابوبكر فانه ما كان محتاجا الى معرفه هذه المساله البته، لانه ما كان ممن يخطر بباله انه يرث من الرسول عليه (و آله) الصلاه والسلام، فكيف يليق بالرسول- عليه (و آله) الصلاه والسلام- ان يبلغ هذه المساله الى من لا حاجه به اليها و لايبلغها الى من له الى معرفتها اشد الحاجه» [ تفسير كبير، ج 9، ص 210.] اين مسئله نسبت به زهرا- سلام الله عليها- موضوعيت داشت و لازم بود كه اين حكم را زهرا و على- عليهماالسلام- و عباس بدانند و اينها خودشان از بزرگان و زهاد و دانشمندان دين اسلام بودند، ولى نياز نبود كه ابوبكر اين حديث را بداند، زيرا هرگز به فكر او خطور نمى كرد كه روزى از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ارث ببرد، چون در هيچ طبقه اى از وراث پيامبر قرار نداشته است، پس با اين كيفيت چگونه سزاوار بود كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- اين حديث را به فردى كه مورد ندارد فرموده باشد و از افرادى كه نسبت به آن موضوعيت دارند كتمان كند.
سخن فخر رازى اين را مى رساند كه هدف از نزول قرآن اين است كه آنچه كه واجب است مردم آن را انجام دهند و آنچه كه لازم نيست آن را ترك كنند، قرآن همه ى آنها را بطور كامل بيان كرده است. و منظور از ارسال پيامبران هم همين است كه مردم را از ارتكاب آنچه كه خدا نهى فرموده است باز دارند و بترسانند و چنانچه در آيات قرآن كريم هم آمده است: «فاتقوا الله يا اوليى الالباب الذين آمنوا قد انزل الله اليكم ذكرا، رسولا يتلو عليكم» [ سوره طلاق، آيات 10 و 11.] پس شما اى خردمندان كه ايمان آورده ايد از خدا بترسيد (و راه طاعت پيش گيريد) كه خدا براى (هدايت) شما قرآن را نازل كرد و رسول بزرگوارى را فرستاد كه براى شما آيات روشن خدا را بيان و تلاوت كند. و نيز آمده است: «و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما انزل اليهم» [ سوره نحل، آيه 44.] و بر تو قرآن را (كه جامع و كاملترين كتاب الهى است) نازل كرديم تا بر امت آنچه كه فرستاده شده بيان كنى... و هم در قرآن آمده است: «و انه لذكر لك و لقومك و سوف تسالون...» [ سوره زخرف، آيه 44.] قرآن براى تو و (مومنان) قومت شرف و نام بلنديست و البته از شما مى پرسند (كه با قرآن از اطاعت و عصيان چه كرديد). و باز هم در قرآن كريم آمده است: «و انذر عشيرتك الاقربين» [ سوره شعراء، آيه 214.] نخست خويشان نزديك خود را (از خدا) بترسان.
اگر به اين آيات دقت كنيم به اين نتيجه مى رسيم كه خداوند به بيان تمام احكام قرآن دستور مى دهد و اين آيات مقتضى اين است كه اگر بنا بود بازماندگان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از آن حضرت ارث نبرند بر او واجب بود كه اين حكم را به على- عليه السلام- و فاطمه- سلام الله عليها- و عباس و زنان خود ابلاغ و اعلام كند، و حتى تاخير بيان اين حكم به كسانى كه موضوعيت براى حكم دارد و مكلف به امتثال هستند جايزه نبوده و نيست و چگونه جايزه بوده كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- اين حكم را با بازماندگان خود در ميان نگذارند و به فردى كه اصلا مناسبتى با ارث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ندارد بيان كند؟ آيا بر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از باب اينكه خدا فرموده كه احكام قرآن را به مردم بگو واجب نبوده است كه اين حكم نفى وراثت را (بر فرض) براى كسانى كه موضوعيت دارند و مكلف به آن هستند اعلام كند؟ آيا ابلاغ نكردن اين حكم توسط پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- موجب نمى شد كسانى كه مكلف به اين حكم بودند گرفتار جهل شوند و در گمراهى قرار گيرند؟ بنابراين اگر اين حديث را پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فقط به ابوبكر ابلاغ و اعلام فرموده باشد، (العياذ بالله) عمل درستى انجام نشده است، براى اينكه قرآن كريم در مورد محمد رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده است: «و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى» [ سوره نجم، آيات 3- 4.] و هرگز به هواى نفس سخن نمى گويد، سخن او غير وحى خدا نيست. لذا پيامبر اكرم و آنچه را مى گويد، وحى خداست و جز وحى و دستور او چيزى ديگرى نيست. با توجه به اينكه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- عالم به اسرار خدا بوده است و علم غيب را مى دانسته و پيش بينى مى كرده كه با وجود اطلاع ابوبكر از حديث نفى وراثت ممكن است بين او بازماندگانش در مورد ارث نزاع پيش آيد و در نتيجه منجر به اختلاف شود و امت از هم بپاشد، پس بايد به خود اهل بيت و يگانه دخترش فاطمه- سلام الله عليها- بگويد كه آنان از ارث محروم هستند تا اينكه اختلاف بين امت اسلامى وجود نيايد. و از آنجا كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- چنين مطلبى را نفرموده، معلوم مى شود كه باز ماندگانش در مورد مسئله ى ارث داراى حكم خاصى غير از آنچه كه قرآن فرموده نبوده اند و آنها هم مثل ديگران از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ارث مى برند و كسى نمى تواند در مقابل فرمان خدا مقاومت كند و فرزندان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را از حق شان محروم سازد.
آيا خدايى كه بر بندگانش لطف دارد و تمام زوايا و شئونات زندگى آنها را توسط ارسال رسل بيان كرده (و حتى براى جزئى ترين كار بندگانش دهها حكم و دستور صادر فرموده است) و بر فرستاده اش بين احكام را واجب نموده و او را انذار كرده، آن وقت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- يكى از بزرگترين احكام و معارف را به جانشين و خليفه بر حق خود كه خداوند او را به جانشينى تعيين فرموده بود بيان نكند و يا به امت نگويد؟ اين را هيچ عقلى قبول نمى كند و هيچ وجدانى نمى پذيرد.
متقى هندى مى گويد: «از نظر فاطمه- سلام الله عليها- و على- عليه السلام- و عباس، ابوبكر متهم بود، و مجرم شناخته مى شد.» احمد بن حنبل در مسندش مى گويد: «عن عايشه رضى الله عنها ان فاطمه و العباس اتيا ابوبكر يلتمسان ميراثهما من رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- و هما حنئذ يطلبان ارضه من فدك و سهمه من خيبر فقالهما ابوبكر... انيى سمعت رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- يقول لانورث ما تركناه صدقه و انما ياكل آل محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- فى هذا المال و انى او الله لا ادع امرا رايت رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- يضعه فيه الا صنعته» [ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 10.] و ابن ابى الحديد هم مى گويد: «عن عايشه ان فاطمه والعباس اتيا ابابكر يلتمسان ميراثهما من رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- و هما يطلبان ارضه بفدك و سهمه بخيبر فقال لهما ابوبكر: انى سمعت رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- يقول: «لا نورث، ما تركنا صدقه... قال فهجرته فاطمه فلم تكلمه حتى ماتت» [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 218 و وفاء الوفاء، ج 3، ص 996 و سنن الكبرى، باب فلاخت ابوبكر، از آنجا كه متن عربى مسند احمد بن حنبل و ابن ابى الحديد يك محتوا بودند، لذا به يك ترجمه فارسى اكتفا شد.] از عايشه نقل شده است كه فاطمه- سلام الله عليها- و عباس نزد ابوبكر آمدند و مرتب ميراث شان را از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- مى خواستند و آن دو سرزمين فدك و سهم خيبر را مطالبه مى كردند. ابوبكر در جواب آنها گفت: از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيدم كه فرمود: ما ارث نمى گذاريم و ما ترك ما صدقه است، وقتى كه فاطمه اين برخورد ابوبكر را ديد از او غصبناك شد و كناره گرفت و تا زنده بود با او صحبت نكرد. اين خود بهترين دليلى است بر اينكه ابوبكر از نظر فاطمه- سلام الله عليها- مجرم و غاصب بوده والا لازم نبود كه بانوى دو عالم تا دم مرگ از او ناراحت باشد و با او صحبت نكند.
يكى ديگر از موارد مردوديت اين حديث جعلى روايتى است كه اكثر محدثين اهل سنت در كتب حديث و تاريخ شان نقل كرده اند و از جمله ابن ابى الحديد مى گويد: «انا سمعت عايشه تقول: ارسل ازواج النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- عثمان بن عفان الى ابوبكر يسالهن ميراثهن من رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- مما افاء الله عليه، حتى كنت اردهن عن ذلك فقلت: الا تتقين الله الم تعلمن ان رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- كان يقول: «لا نورث ما تركناه صدقه...» [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 223 و سنن الكبرى، ج 9، ص 438، كتاب الفى ء، و صحيح مسلم، ج 12، ص 76، كتاب قسم الفى ء و سنن ابن ماجه، ج 2، ص 250 و سنن نسائى، ج 3، ص 300 و ابن ابى الحديد در صفحه ى 200 همان جلد روايتى را ذكر كرده كه عايشه گفته است: همسران پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- خواهان 8/ 1 ارث وى شدند.] با شش سند از عروه و او هم از عايشه نقل كرده است: همسران پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- عثمان را نزد ابوبكر فرستادند و سهم خود را از ميراث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و فى ء مطالبه كردند، عثمان مى گويد: من آنها را از اين مطلب منع كردم و گفتم آيا از خدا نمى ترسيد و نمى دانيد كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: ما ارث نمى گذاريم و متروكه ما صدقه است؟!
حموى در مجمع البلدان مى گويد: «ان ازواج رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- ارسلن عثمان بن عفان الى ابوبكر يسالن موارثهن من سهم رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فقال ابوبكر سمعت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- يقول: نحن معاشر الانبياء لا نورث، ما تركناه