فصل هيجدهم - فاطمه زهرا (س) در کلام اهل سنت جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه زهرا (س) در کلام اهل سنت - جلد 2

سید مهدی هاشمی حسینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

صدقه انما هذا المال لال محمد لنائبتهم فاذامت فهو الى و الى الامر من بعدى فامسكن» [ معجم البلدان، ج 4، ص 239.] از عروه بن زبير نقل شده است كه عايشه گفت: همسران پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- عثمان را نزد ابوبكر فرستادند و حق خود را از ميراث رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- مطالبه كردند. ابوبكر در جواب آنان گفت: من از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيدم كه فرمود: ما پيامبران ارث نمى گذاريم و متروكه ما صدقه است و اين مال به آل محمد معلق دارد كه بايد در مورد رفتارها و مهماندارى هاى آنان مصرف شود، هرگاه من مردم نظارت اين مال با ولى بعد از من مى باشد.

در برابر پاسخ ابوبكر زنان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از مطالبه ى خود صرف نظر كردند (اگر كرده باشند) و بر حسب اقرار ابوبكر بايد اموال و فى ء پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در زمان وى مصرف مهمانى ها و مصارف ضرورى آل محمد باشد و يا اينكه بايد بعد از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- هم ادامه پيدا مى كرد؟ پس چرا بعد از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ادامه پيدا نكرد؟ در حالى كه آل محمد- صلى الله عليه (و آله) و سلم- بعد از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نيازشان به آن اموال زيادتر بود تا زمان حيات مبارك آن حضرت.

از اين برخورد همسران پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- پيداست كه آنها حديث ابوبكر را قبول نداشتند و اگر از كسى ديگر حديث مزبور را مى شنيدند كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده: متروكه او صدقه است و به ورثه ى او تعلق ندارد، قطعا چنين تقاضايى را از ابوبكر نمى كردند.

ابن حجر مكى در صواعق المحرقه مى گويد: «قال مالك بن اوس انا سمعت عايشه زوج النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- تقول ازواج النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- عثمان الى ابكر يسالنه مما افاء على رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- فكنت انا اردهن فقلت لهن: الا تتقين الله، الم تعلمن ان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- كان يقول «لا نور ما تركنا صدقه».

مالك بن اوس گفت: از عايشه همسر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيدم كه گفت: همسران پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- عثمان را نزد ابوبكر فرستادند تا ميراث را از آن اموالى كه مخصوص پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بود درخواست كند، عايشه گفت: من نزد آنها رفتم و گفتم مگر از خدا نمى ترسيد و آنها را مانع شدم و گفتم: مگر شما نمى دانيد كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: ما پيامبران ارث نمى گذاريم.

در هر حال از اين حديث استفاده مى شود كه عثمان از طرف همسران پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نزد ابوبكر رفته و حق آنها را از وى مطالبه نموده و اين بيانگر آن است كه عثمان هم حديث نفى وراثت را قبول نداشته است. و اگر او هم حديث را قبول مى داشت معتقد بود كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ارث و ميراث ندارد، پس چرا قبول كرده كه به عنوان نماينده و وكيل مدافع همسران آن حضرت نزد ابوبكر برود و ادعاى ارث آنها را طرح كند و از اين جا معلوم مى شود كه او حديث نفى توريث را نمى پذيرفته است.

مويد اين بيان اين است كه عثمان در زمان خلافت خود فدك را تماما به مروان بن حكم داد كه اين موضوع را سهمودى در تاريخ مدينه منوره و ابى الفداء در تاريخ مختصر فى اخبار بشر نقل كرده اند. (در فصل سرانجام فدك خواهد آمد). و اگر عثمان حديث جعلى ابوبكر را پذيرفته بود كه طبق گفته ى ابوبكر، فدك متروكه ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مال همه است، بايد عثمان هم وقتى كه خلافت را به عهده داشت، آن را به عنوان حق همه ى مسلمين، جزء بيت المال قرار مى داد و به مروان نمى داد.

ابى داوود مى گويد: «عن عايشه انها قالت: ان ازواج النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- حين توفى رسول الله اردن ان يبعثن عثمان بن عثمان بن عفان الى ابوبكر الصديق فيسالنه ثمنهن من النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- فقالت عايشه السن قد قال رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم - لانورث ما تركنا فهو صدقه» [ سنن ابى داود، ج 3، ص 144.] عايشه گفت: بعد از رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- همسران او از عثمان خواستند كه نزد ابوبكر برود تا يك هشتم ميراث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را از ابوبكر بگيرد و عايشه به آنها گفت: آيا نمى دانيد كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده است: «ما پيامبران ارث نمى گذاريم.» يكى ديگر از موارد مردوديت حديث ابوبكر كلام ابن ابى الحديد مى باشد كه در فصل (فدك و دادخواهى فاطمه- سلام الله عليها-) گذشت كه او گفته است: «فى هذا الحديث عجب لانها قالت له ورثه رسول الله ام اهله؟ قال: بل اهله و هذا تصريح بانه- صلى الله عليه (و آله) و سلم- و سلم، موروث يرثه اهله و هو خلاف قوله: «لا نورث» [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 219.] من از اين حديث در شگفتم، زيرا فاطمه- سلام الله عليها- در احتجاج و استدلال خود با ابوبكر بر سر فدك گفت: تو وارث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- هستى يا اهل بيت او؟! ابوبكر در جواب گفت: اهل او ارث مى برد، ابن ابى الحديد مى گويد: اگر چنين است كه پيامبران ارث مى گذارد و اهل او ارث مى برند، اين خلاف حديثى است كه از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- نقل شده است كه «لانورث».

ابن ابى الحديد مى گويد: اين خود صراحت دارد بر اينكه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- موروث است و اهل از وى ارث مى برند و اين خلاف قول ابوبكر است كه از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- عدم توريث انبيا را نقل كرد، اگر واقعا به حديثى كه نقل كرد معتقد بود بايد در جواب سوال فاطمه- سلام الله عليها- مى گفت اهل پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ارث نمى برند.

يكى ديگر از موارد مردويت حديث نفى وراثت اين است كه ابن اثير و طبرى و حاكم نيشابورى و ابن ابى الحديد نوشته اند: «و اعطى نساء النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- (عايشه و حفصه) عشره الف» و اربلى هم مى گويد: «ان عايشه و حفصه رضى الله عنهما هما اللتان شهدتا بقوله: نحن معاشر الانبياء لانورث و مالك بن اوس النضرى. و لما ولى عثمان رضى الله عنه قالت له عايشه رضى الله عنها: اعطنى ما كان يعطنى ابى و عمر، فقال: لا اجد له موضعا فى الكتاب. و لا فى السنه و لكن كان ابوبكر و عمر يعطيانك فشهدت انت و مالك بن اوس النضرى: ان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- قال: لانورث فابطلت حق فاطمه و جئت تطلبينه؟ لا افعل...» [تا ريخ الرسل والملك، ج 3، ص 109 و شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 154 و مستدرك، ج 4، ص 8 و الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 503، كشف الغمه، ج 2، ص 38 و 39.] عايشه و حفصه در زمان خلافت پدران شان بخشش هاى ده هزار ده هزار از بيت المال مى گرفتند، چون زمان خلافت عثمان رسيد، او سهم آنها را از بيت المال قطع كرد، عايشه نزد او رفت و گفت: بخششى را كه پدرم ابوبكر و بعد از او عمر در حق من مقرر داشته اند چرا قطع كردى؟ عثمان در جواب گفت: در كتاب و سنت چيزى بر تو مقرر نشد است و آنها خود سرانه مقررى مى دادند و من چنين كارى نمى كنم، عايشه گفت: پس ارث مرا از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- بده! عثمان گفت: آن گاه كه پدرت در جواب فاطمه- سلام الله عليها- گفت: رسول اكرم فرموده ما پيامبران ارث نمى گذاريم، مگر تو خودت با مالك بن اوس شهادت نداديد كه ابوبكر راست مى گويد و پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را ميراثى نباشد و بدين ترتيب حق فاطمه- سلام الله عليها- را از بين بردى، حال با چه مجوزى از من ميراث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را مى خواهى؟ عايشه نتوانست چيزى بگويد و برخاست و رفت.

بعد اربلى مى گويد: هر وقت كه عثمان جاى اين كلمات بيايد: به مسجد براى نماز مى رفت، عايشه فرياد و فغان نمود و پيراهن پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را برمى داشت مى گفت او با صاحب اين پيراهن مخالفت مى كند و وقتى كه عثمان از عايشه اذيت مى شد، بالاى منبر مى رفت و مى گفت اين بى موى دشمن خداست و خدا براى او و حفصه مثل زده به زن نوح و لوط و فرموده: «و ضرب الله مثلا للذين كفروا امراه نوح و امراه لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين» [ سوره تحريم، آيه 10، خدا براى كافران زن نوح و زن لوط را مثال آورد كه تحت فرمان دو بنده ى صالح ما بودند و به آنها خيانت كردند.] و عايشه نيز به او مى گفت: اى نعثل اى دشمن خدا تو آن كسى هستى كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- تو را مثل نعثل يهودى نام كرد كه در يمن مى بود. عثمان و عايشه يكديگر را لعن مى كردند تا عايشه سوگند ياد كرد كه با او در يك شهر زندگى نكند و او از مدينه بيرون رفت و در مكه سكونت اختيار كرد!!

با توجه به اين روايت تقاضاى ارث پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از كسى گفته شد كه يك زمانى خود خودش معركه گير اين نمايش بود و مى گفت: زنان پيامبر ارث نمى برند!! و هر وقت كه ابوبكر حديث عدم توريث را مى خواند عمر و عايشه را شاهد مى گرفت و آنها هم شهادت مى دادند. عجيب است كه او خود مانع ارث همسران پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى شد و حق دختر پيامبر را ضايع كرد، ولى بعد از چند سال خود خواهان ارث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شد و عمر كه هميشه پشتوانه او بود خود در زمان خلافتش حوائط سبعه را به على- عليه السلام- و ابن عباس برگرداند.

از مجموع بيانات اين فصل اين نتيجه بدست آمد كه حديث جعلى ابوبكر واقعيت نداشته است و كسانى كه به عنوان شهود ابوبكر بودند يا خودشان خواهان ميراث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شدند و يا اينكه فدك را به خاندان وحى و فرزندان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- برگرداندند.

در كتب اهل سنت آمده است كه عمر، على- عليه السلام- و عباس را در زمانى كه جهت حل اختلاف نزد وى رفته بودند، قسم داده است كه آيا شما از پيامبر شنيديد كه فرمود: «متروكه من صدقه است و مال همه است»؟ و على- عليه السلام- و عباس فرموده باشند كه بلى!! اين حرف طبق روايات از اصل اشتباه است و اينكه على- عليه السلام- و عباس شهادت داده باشند كه از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيديم كه: ما پيامبران ارث نمى گذايم، اين هم تهمت به آنها و مخصوصا حضرت على مى باشد.

ابن ابى الحديد در همين رابطه مى گويد: اين خبر كه «على و عباس براى رفع مخاصمه نزد عمر آمده اند و او آنها را قسم داده است كه آيا شما از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نشنيده ايد كه: متروكه ما صدقه است؟ على- عليه السلام- و عباس گفته اند كه بلى ما از پيامبر شنيدم» اشكال دارد و قابل قبول نيست و سپس مى گويد: آيا قابل پذيرش است كه عباس در حالى كه مى داند و علم دارد كه متروكه ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- صدقه است، باز هم مطالبه ى ارثى را كند كه مستحق نيست و نيز على- عليه السلام- اينكه مى داند كه مال پيامبر صدقه است، ولى باز همسرش فاطمه- سلام الله عليها- را وادار نمايد كه برود از خطبه ى مطالبه ارث كند؟ [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 224.] از بيان ابن ابى الحديد پيداست كه خبر شهادت على- عليه السلام- و عباس نزد عمر مبنى بر اينكه «متروكه ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- صدقه است» حقيقت ندارد.

باز هم ابن ابى الحديد در ادامه ى همان اشكال مى گويد: اگر مال پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- واقعا صدقه بوده است، چرا پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شمشير و مركب سوارى و عمامه و بعضى از وسايل شخصى خود را به على- عليه السلام- داد؟ اگر خبر منع ارث حقيقت دارد پس بايد تمام آنچه كه از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- باقى مانده مال همه و صدقه باشد، براى اينكه على- عليه السلام- وارث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نبود، بنابراين بايد بگوييم كه حديث نفى توريث اگر حقيقت دارد، بايد همه ى اموال را شامل شود، نه اينكه بعضى را شامل شود و بعضى ديگر را استثنا كند.

با توجه به سخن ابن ابى الحديد و تحليل مختصرى كه شد حال بايد گفت: حديث ابوبكر «نحن معاشر الانبيا لاتورث» از سه حال خارج نيست:

اول اينكه او اين سخن را جعل كرده كه عملا با قرآن مخالفت دارد.

دوم اينكه اگر او در قول خود صادق بوده، در اين صورت (نعوذ بالله) بايد خود پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بر خلاف قرآن و وحى سخن فرموده باشد و اين هم كه محال است.

سوم اينكه بگوييم ابوبكر حديث را جعل كرد ولى متوجه نبود كه اين حديث با آيات و عمومات قرآن مخالفت دارد. در اين صورت او دو اشتباه و خطا انجام داده است يكى اينكه دروغ به رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- بسته است كه حديث جعلى را به او نسبت داده است و خطاى دوم اينكه عدم شايستگى خود را به جانشينى پيامبر به اثبات رسانده است. براى اينكه كسى كه از قرآن آن قدر بى اطلاع باشد كه چنين آياتى را در مورد ارث پيامبران نداند، چگونه در مسند خلافت و جانشينى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نشسته كه بايد در تمام احكام اسلام و قواعد شرعيه ى آن، بر مردم حكومت كند؟ مسئله ديگر اينكه چنانچه گفته شد اگر بر فرض عدم ارث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- حقيقت داشته باشد، بايد اين موضوع شامل تمام اموال شود (چه اموال منقول و چه غير منقول) نه تنها فدك. و بر فرض صحت حديث، لازم است كه ساير اموال پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مانند لوازم خانه و زره و شمشير و اسب و خانه مسكونى نيز جزء بيت المال باشد، در حالى كه آنها را وارثان رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- صاحب شده و حجره ها را هم همسران وى تصاحب نمودند كه يكى از آنها هم عايشه بود و خود ابوبكر به عنوان اينكه حجره مال دخترش است، وصيت كرده بود كه او را پس از فوت در آنجا (حجره ى عايشه) دفن نمايند، در صورتى كه از نظر قانون ارث زن از شوهر، سهم عايشه يك نهم از يك هشتم خانه ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بود كه چند وجب بيشتر نبود و جسد ابوبكر به مراتب بيشتر از سهم عايشه از آن خانه را اشغال كرده است. در حالى كه از نظر ارث فرزند و پدر، سهم فاطمه- سلام الله عليها- هفت هشتم بود زير او اولاد منحصر به فرد رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- بود. و همين عايشه بنا به شهادت مورخين و سيره نويسان فريقين، از دفن جنازه ى امام حسن- عليه السلام- فرزند آن بانوى مظلومه جلوگيرى نمود. و دستور تيراندازى به تابوت امام حسن- عليه السلام- داد كه بنابر بعضى روايات هفتاد تير به بدن مطهر او اصابت كرد.

صقرى بصرى در اين مورد به عايشه چنين خطاب مى كند:



  • «و يوم الحسن الهادى على بغلك اسرعت «و يوم الحسن الهادى على بغلك اسرعت


  • و سببت و مانعت و خاصمت و قاتلت و سببت و مانعت و خاصمت و قاتلت


در روز رحلت امام حسن هادى شتابان سوار قاطر شده آمدى و با تبختر از دفن جنازه ى او در كنار جدش رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- مانع شدى و مخاصمه و جنگ راه انداختى.



  • «و فى بيت رسول الله بالظلمى تحكمت «و فى بيت رسول الله بالظلمى تحكمت


  • هل الزوجه اولى بالموريث من البنت» هل الزوجه اولى بالموريث من البنت»


در خانه ى رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- حكم به جور نمودى، آيا زن به ميراث از دختر اولى و سزاوارتر است؟! اگر از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- ارث برده اى چرا به دخترش زهرا- سلام الله عليها- ارث ندادى.

لك التسع من الثمن و بالكل تحكمت تجملت، تبلغت و لوعشت تفيلت [ مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 157.] براى تو يك نهم از يك هشتم (يك قسمت از 27 قسمت) بود، ولى تو در همه تصرف كردى، روزى سوار شتر شدى (در جنگ جمل)، روزى هم سوار قاطر گرديدى و اگر زنده بمانى روزى هم سوار فيل خواهى شد!!

فصل هيجدهم

چرا مسلمانان فاطمه را تنها گذاشتند

حوادث دردآور و ناراحت كننده در طول تاريخ براى جامعه ها و ملتها زياد واقع شده و مى شود و تاريخ مشحون از اين حوادث تلخ است. ولى از همه ى آنها دردآوردتر و تلخ تر اين است كه فاطمه- سلام الله عليها- با آن شان و جلالت و مقام بلندش بعد از وفات پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و از ناحيه حكومت مورد ظلم واقع شده و حق او غصب مى شود، اصحاب و ياران پيامبر - صلى الله عليه و آله و سلم- به اظهار تظلم دختر رسالت گوش نمى دهند و به طلب استمداد او وقعى نمى گذرند و در برابر حكومت غاصب مهر سكوت بر لب مى زنند. در حالى كه آنها همه دلايل محكمى را كه فاطمه- سلام الله عليها- نسبت به حقانيت خود به اثبات رساند شنيدند و حقانيت او را حتى تصديق كردند و براى مظلوميت او اشك هم ريختند، ولى در آن اجتماعى كه همه جمع بودند، كسى از انصار و مهاجر به يارى فاطمه- سلام الله عليها- برنخواست و از او حمايت نكرد!!

به راستى چرا مهاجر و انصار كه روزى دو بازوان پرتوان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بودند، بعد از وى به دختر او كمك نكردند؟ علت چه بود و چه شرايط و مسائلى پيش آمد كه دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را تنها گذاشتند؟ مگر چه مدت زمانى بين رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و مجلس ابوبكر فاصله شده بود كه آنها اين گونه عوض شدند؟ آيا بيش از حدود چهار روز بييشتر فاصله شده بود؟ چرا به اين زودى و در اين فاصله كم همه چيز را فراموش كردند؟! اگر بر فرض مهاجر و انصار به ادعاى دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شك و ترديد داشتند، چرا به شهادت شهود وى گوش فرا نداد؟! و لى عايشه دختر ابوبكر به محض اينكه بر ضد اميرالمؤمنين على- عليه السلام- قيام كرد كه منجر به ريختن خون عده ى زيادى از مسلمانان شد، از مكه به سوى بصره حركت نمودند و در حمايت از او كشته ها دادند و سرگذشت تاسفبار او در تاريخ معروف است و با اينكه مى دانستند كه عايشه حجاب خدا و رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- را به دستور آيه شريفه ى «و قرن فى بيوتكن و لا تبرجن» [ سوره احزاب، آيه 33 (و در خانه هايتان بنشينيد و آرام گيريد و مانند دوره جاهليت آرايش و خودآرايى نكنيد).] رعايت نكرد و در منزل خود آرام نگرفت و از خانه بيرون آمد و هر عاقلى و اهل هر مذهبى مى داند كه در جهاد و اقامت خلافت، اقتدا بر زنان جايز نيست.

چطور شد كه دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و آن مائده ى آسمانى و كوثر خدا براى خلق و مادر خلفاى بعد از پيامبر و همسر وصى رسول خدا در ادعاى حق خداييش تنها گذاشته شد، ولى دحتر خليفه كه فتنه و فساد در جامعه ى اسلامى ايجاد كرد و حرمت حرم پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را نگاه نداشت و دستور خدا را فراموش كرد، مردم او را اين گونه همكارى و هميارى نمودند؟!

اكنون مناسب است اول حالات و حركات و برخوردهاى عايشه را قبل از رحلت پيامبر - صلى الله عليه و آله و سلم- و بعد از رحلت آن حضرت بررسى كنيم، و بعد سكوت مرگبار مهاجر و انصار در زمان فاطمه- سلام الله عليها- را.

حميدى مى گويد: «لن يفلح قوم و لو امرهم امراه» [ الجمع بين الصحيحين، ج 2، ص 300.] در مسند ابوبكر كه بيانگر رفتن عايشه و پيروان او به بصره مى باشد، نقل كرده است: رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده: هرگز رستگار نمى شود قومى كه حكومت شان را به دست زن بسپارد.

باز هم حميدى در مسند عبدالله بن عباس از قول عمر روايت كرده است: «ان تتوبا الى الله فقد ضغت قلوبهما»: [ سوره تحريم، آيه 4.] از عمر سوال كردند: آن دو زن پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كيانند كه درباره ى آنها خدا فرموده است: اگر هر دو زن به درگاه خدا توبه كنند رواست كه البته دلهاى آنها سخت منحرف شده است. [ الجمع بين الصحيحين، ج 2، ص 300، صحيح بخارى، ج 6، ص 17.] و نيز هم حميدى و مسلم و ديگران گفته اند: «قال انس بن مالك ان رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- قدم المدينه فنزل فى علو المدينه فى حى يقال بنو عمرو بن عوف فاقام اربع عشره ليله ثم انه ارسل الى بنى النجار فجارو متقليدين ببسوفهم قال فكانى انظر الى رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- على راحلته و ابوبكر ردفه و ملاء بنى النجار حوله حتى القى بفنا ابيى ايوب الى ان قال: فارسل الى ملاء بنى النجار فجاوا فقال: يا بنى النجار ثامنونى بحائطكم هذا قالوا لا والله لا تطلب ثمنه الا الى الله قال انس فكان فيه ما اقول كان فيه نخل و قبور المشركين و خرب فامر رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- بالنخل فقطع و بقبور المشركين فنبشت و بالخرب فسويت قال فصفوا النخل قبله» پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- وقتى كه به مدينه هجرت فرمود، موقتا در بعضى از خانه هاى اهل مدينه سكنى گزيد، تا اينكه محل انبار خرمايى را كه به دو يتيم به نام سهل و سهيل تلعق داشت خريدارى نمود و سرانجام آن جا را به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- هبه كردند. و روايت هم شده است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آن جا را خريد و در آن مكان مسجد ساخت و اطاقهايى هم براى سكونت خانواده و زنانش بنا نمود، وقتى كه ساختمان آن تمام شد به آن جا انتقال يافت. و در ادامه حميدى در حديث صد و سى چهارم از مسند ابن مالك در موضع مسجد به خصوص روايت كرده است و در روايت ديگرى هم گفته: پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- چون خواست مكان مسجد را از قوم بنى النجار بخرد، آن جا را به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- هبه كردند، و در آن يك درخت خرما و قبرستان مشركين بود، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- درخت را كند و قبرها را خراب كرد.

باز هم در همان كتاب پيرامون آيه ى شريفه ى: «يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت

/ 43