فصل هفتم - فاطمه زهرا (س) در کلام اهل سنت جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه زهرا (س) در کلام اهل سنت - جلد 2

سید مهدی هاشمی حسینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تا ريخ دستگاه حكومت سقيفه بنى ساعده است». [ الاسلام و اصول الحكم، ص 193 و 197.] با توجه به سخنان اين بزرگواران نكته اى كه به نظر مى رسد اينكه در پشت اين كشتارها و ترورها يك چيز ديگر هم نهفته بود و شايد اگر آن نبود، دستگاه خلافت دستشان را به خون بيگناهان آلوده نمى كردند. و آن اينكه: اگر تاكيدات و سفارشات پيامبر در باره ى على و زهرا- عليهم السلام- نبود و اگر ايثارها و فداكاريهاى على- عليه السلام- در راه اسلام نبود و اگر غدير خم و ابلاغ ولايت در محضر 120 هزار زوار خانه خدا نبود و اگر انزال آيه هاى اكمال و ابلاغ و موده و قربى و مباهله و تطهير و سوره هاى هل اتى و كوثر نبود، شايد اين قدر بيگناهان را نمى كشتند.

همه اينها براى پيشبرد اين هدف بوده است كه مردم را از مركز وحى و اهل بيت- عليهم السلام- دور كنند و هيچ كس حتى در ذهنش خطور نكند كه خلافت و ولايت از آن على و اهل بيت- عليهم السلام- مى باشد.

فصل هفتم

احتراق باب وحى در نزد اهل سنت

علماى اهل سنت در قضيه احتراق خانه ى حضرت زهرا كه بيت وحى بود، سه گروه مى باشند: يك گروه منكر قضيه هستند و مى گويند: چنين چيزى واقع نشده است.

گروه ديگر مى گويند: عمر اراده ى احتراق باب را كرد و فاطمه- سلام الله عليها- را به غصب آورد، ولى اين گونه كارها از گناهان صغيره است و ضرر و خسران به مقام خلافت ابوبكر نمى رساند و از نظر آنها مثل اينكه با يك زن عادى برخورد كرده اند.

گروه سوم مى گويند: بر فرض كه در خانه را هم بسوزانند، چون مسئله ى امامت و نصب خليفه مطرح بوده كه از اهم امور است و مخالفين و معترضين هم در خانه فاطمه- سلام الله عليها- جمع بودند و اگر در اين حادثه هم زنى خشمگين شود، ضرر ندارد، لذا بايد مخالفين را هر كس كه باشد سركوب نمود؟!

در جواب گروه اول كه اصلا منكر قضيه احتراق هستند، بايد گفت كه چندين دليل و مدرك در كتب حديث و تاريخ اهل سنت موجود است كه حادثه ى آتش زدن باب وحى را اثبات مى كند، كه در فصل «يورش به خانه ى وحى» خواهيم آورد. و اكثر آنها با صراحت مى گويند كه در خانه ى وحى را آتش زدند.

اما در جواب گروه دوم كه مى گويند: اين گونه كارها از گناهان صغيره است و ضربه اى به مقام خلافت نمى رساند، بايد گفت: به نص صريح خود اهل سنت (محدثين و مورخين) پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: فاطمه- سلام الله عليها- پاره تن من است، كسى كه او را اذيت كند مرا اذيت كرده است، و هر كس مرا اذيت كند خدا را اذيت كرده و كسى كه خدا را اذيت كند كافر است. سوال: آيا اذيت فاطمه- سلام الله عليها- كه علت و موجب اذيت خدا و پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى شود از گناهان صغيره است؟ و يا از اكبر كباير و از گناهان نابخشودنى است. حتى خود ابوبكر و عمر در موقع مرگ بارها اظهار پشيمانى مى كردند كه اى كاش كشف خانه فاطمه- سلام الله عليها- نمى كرديم و دختر پيامبر را اذيت نمى كرديم و در هنگام مرگ و احتضار فهميدند كه چه گناه بس بزرگ و نابخشودنى را مرتكب شده اند، عين كلمات و سخنان آنها حين مرگ در فصل «خشم ابدى» خواهد آمد.

اما در جواب گروه سوم كه مى گويند: براى نصب خليفه و تعيين جانشينى اگر درب خانه ى دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- هم سوزانده شود، و زنى ناراحت شود اشكال ندارد، بايد گفت: آيا محدثين اهل سنت در كتب روايى خود از قول پيامبر اسلام- صلى الله عليه و آله و سلم- نگفته اند كه خانه فاطمه- سلام الله عليها- و على- عليه السلام- از خانه انبيا است و بلكه بالاتر از خانه ى انبيا است.

سيوطى در تفسيرش مى گويد: «اخرج ابن مردويه عن انس بن مالك و بريده قال «قرا رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- هذه الايه «فى بيوت اذن الله...» فقام اليه رجل فقال ايى بيوت هذه يا رسول الله قال بيوت الانبياء فقام اليه ابوبكر فقال يا رسول الله هذالبيت منها (لبيت على و فاطمه) قال من افاضلها»: [ تفسير الدر المنثور، ج 5، ص 50 و فاطمه در كلام اهل سنت، ج 1، ص 345.] ابن مردويه به نقل از انس بن مالك و بريده روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه (و آله) و سلم اين آيه «در خانه هايى مانند معابد و مساجد و منازل انبيا، خداوند رخصت داده است كه آنجا رفعت بايد و در آن نام خدا ياد شود» را قرائت فرمود، مردى بلند شد، عرض كرد: اى رسول خدا اين خانه ها كدامند؟ پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: خانه هاى پيامبران است، ابوبكر بلند شد و عرض كرد: اى رسول خدا آيا اين خانه «اشاره به خانه على و فاطمه- سلام الله عليها-» از آن خانه هاست؟ پيامبر فرمود: بلى از آنهاست و از بهترين آنها است.

از اين علماى اهل سنت بايد سوال كرد: آيا خلافت و امامتى كه به دستور خداوند در روز غدير خم تعيين شد مهم بود؟ و يا خلافتى كه دو روز بعد از فوت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در 28 صفر كه بر خلاف دستور قرآن و فرمايشات پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- انجام شد؟ فخر رازى در ذيل آيه ى «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك، فان لم تفعل فما بلغت رسالته» [ سوره ى مائده، آيه 67 (اى پيامبر! آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم برسان، و اگر اين كار را نكنى رسالت خود را ناتمام گذاشته اى).] مى گويد: آيه در فضيلت على بن ابى طالب- عليه السلام- نازل شد و همين كه اين آيه نازل شد، رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- دست على- عليه السلام- را گرفت و فرمود: هر كه من مولاى او بودم و هستم، على مولاى اوست، بارالها دوستى كن با كسى كه با او دوستى كند، و دشمنى كن با كسى كه با او دشمنى كند، بعد از آن عمر على- عليه السلام- را ديد گفت: «هينا لك يابن ابى طالب اصبحت مولاى و مولى كل مومن و مومنه» [ تفسير كبير، ج 3، ص 636 والبدايه والنهايه، ج 7، ص 449 والرياض النصره، ج 2، ص 169. فخر رازى سپس مى گويد: اين قول از ابن عباس و براء بن عازب و محمدبن على- عليه السلام- نقل شده است.] گوارا باد برايت اى پسر ابوطالب كه مولاى من و مولاى هر مرد و زن مومن شدى.

محب الدين طبرى در كتاب «رياض النضره» در ذيل آيه شريفه «وقفوهم انهم مسؤلون» [ سوره ى صافات، آيه 24 (در موقع حساب نگاهشان دارند كه در كارشان سخت مسؤلند.] از قول على- عليه السلام- روايت كرده كه رسول خدا فرمود: وقتى در روز قيامت خلايق اولين و آخرين جمع مى شوند و صراط روى جهنم نصب مى شود، احدى نمى تواند از آن عبور كند مگر آن كه برائتى از تو داشته باشد، يعنى در دنيا داراى ولايت تو باشد. [ رياض النضره، ج 2، ص 172.] بغدادى از انس بن مالك روايت كرده كه چون ابوبكر به حالت مرگ افتاد گفت: من از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيدم كه مى فرمود: «ان على الصراط لعقبه لا يجوزها احد لا بجواز من على بن ابيطالب»: بر صراط بهشت عقبه اى- بس خطرناك- است كه احدى از آن نمى گذرد مگر با داشتن جوازى از على بن ابى طالب و باز هم او گفت: شنيدم از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- كه به على- عليه السلام- مى فرمود: «انا خاتم الانبياء وانت يا على خاتم الاوليا»: من خاتم انبيايم و تو يا على خاتم اوليايى. [تا ريخ بغداد، ج 10 ص 357 و 358.] با اين اعتراف چگونه ابوبكر و عمر به خود حق دادند كه خلافت را از صاحب اصلى آن غصب كنند، و باز هم با چه توجيهى علماى اهل سنت مى گويند كه براى نصب خليفه اگر خانه اى سوزانده گردد و زنى هم ناراحت شود اشكال ندارد، مگر خانه زهرا- سلام الله عليها- از خانه هاى عادى بود و خود زهرا- سلام الله عليها- مثل زنهاى ديگر است كه اشكالى نداشته باشد!؟

فصل هشتم

يورش به خانه وحى

عمر رضا كحاله مى گويد: «و تفقد ابوبكر قوما تخلفوا عن بيعته، عند على بن ابى طالب- عليهم السلام- كالعباس والزبير و سعد بن عباده فقعدوا فى بيت فاطمه- سلام الله عليها- فبعث ابوبكر اليهم عمر بن الخطاب فجاءهم عمر فناداهم و هم فى دار فاطمه فابوا ان يخرجوا فدعا بالحطب و قال والذى نفس عمر بيده لتخرجن، اولا حرقنها على من فيها فقيل له: يا ابا حفص ان فيها فاطمه- سلام الله عليها- فقال: و ان فخرجوا فبايعوا الا عليا فقد اعتذر فقال انه قد حلف ان لا يخرج و لا يضع ثوبه على عاتقه حتى يجمع القرآن، ثم وقفت فاطمه- سلام الله عليها- على بابها فقالت لا عهدلى بقوم حضروا اسوا محضر منكم تركتم رسل الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- جنازه بين ايدينا و قطعتم امركم بينكم، لم تستامرونا و لم تردوا لنا حقا»: [ اعلام النساء، ج 4، ص 114، الامامه والسياسه، ج 1، ص 30 و تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 105، السقيفه و الخلافه، ص 14.] و قتى كه ابوبكر به خلافت رسيد، گروهى از بيعت با او مخالفت كردند، و از جمله كسانى كه از بيعت امتناع ورزيدند، عباس و زبير و سعد بن عباده بودند، كه در نزد على- عليه السلام- و در خانه فاطمه- سلام الله عليها- به عنوان معترض نشسته بودند، ابوبكر عمر را به نزد آنها فرستاد، عمر به خانه ى فاطمه- سلام الله عليها- آمد، عباس و زبير، و سعد را صدا كرد كه بيرون بيايند، آنها در خانه ى فاطمه- سلام الله عليها- متحصن بودند و از بيعت و خارج شدن از خانه امتناع مى كردند، بعد عمر عميزم خواست تا درب خانه ى (وحى) را آتش بزند و گفت: قسم به آن كسى كه جان عمر به دست اوست، يا از منزل خارج شده با ابوبكر بيعت كنيد، و يا اينكه خانه را با هر كه در آن است آتش خواهم زد! به عمر گفته شد: اى اباحفص آيا مى دانى كه در اين خانه فاطمه- سلام الله عليها- است، عمر گفت: باشد.

طبق گفته ى عمر رضا كحاله، آنهايى كه در خانه ى فاطمه- سلام الله عليها- به عنوان اعتراض بر خليفه متحصن شده بودند همه خارج شدند و با ابوبكر بيعت كردند، مگر على- عليه السلام- كه بيرون نيامد و عذر آورد، [ اينكه عمر رضا كحاله گفته كه على- عليه السلام- قرآن را جمع مى كرده، بلى ولى اينكه عذر آورده و گويا فرموده است كه بعدا بيعت مى كند قابل قبول نيست.] گويا مولا فرموده است: قسم خورده ام از خانه خارج نشوم و جامه بر شانه نگذارم تا اينكه قرآن را جمع آورى كنم. [ عمر رضا كحاله گفته است كه سعد بن عباده هم در خانه ى فاطمه بوده است. اين حقيقت ندارد، چنان چه در فصل «انصار و اقدامات اعضاى سقيفه» گذشت كه سعد بن عباده اصلا با على- عليه السلام- زياد خوب نبود ولى تا آخر هم با ابوبكر بيعت نكرد بلكه به شام رفته و به خليفه گفته بود تا آخرين تير كه در پيكان دارم خواهم جنگيد. و نيز ابن ابى الحديد همين را گفته است.] فاطمه- سلام الله عليها- كه بر درب خانه ايستاده بود، فرمود: جمعيتى را سراغ ندارم كه در موقعيت بدى مانند موقعيت شما قرار گرفته باشند، جنازه ى رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- را در ميان ما گذاشتيد و از پيش خود درباره ى خلافت تصميم گرفتيد. چرا حكومت خود را بر ما تحميل مى كنيد، خلافتى كه حق ماست چرا به خود ما برنمى گردانيد؟ چه زود زحمتهاى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را فراموش كرديد، و چه زود كلام نورانى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- «كتاب الله و عترتى» را از ياد برديد.

از اين كلام عمر رضا كحاله در «اعلام النساء» چند نكته به دست مى آيد:

نكته ى اول اينكه، آنهايى كه درخانه ى فاطمه- سلام الله عليها- متحصن شدند، اگر از آنها سوال مى شد كه علت تحصن شان چه بوده است؟ جوابشان معلوم و روشن بود كه خليفه را بر حق نمى دانستند و لذا تحصن كردند در خانه ى فاطمه- سلام الله عليها- كه مهبط ملائكه الله بوده است، يعنى اينكه اين خانواده (خانواده وحى) سزوار خلافت و امامت هستند و خلافت از آن اينهاست. چون اين منصب و ولايت از جانب خود آنها هم نبوده، بلكه از جانب پروردگار بوده است.

نكته ى دوم اينكه، خليفه وقتى مى بيند كه عده اى على- عليه السلام- را جانشين بر حق پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و در خانه فاطمه- سلام الله عليها- جمع شدند، عمر را مى فرستد كه معترضين را به زور هم كه شده بياورد، تا با وى بيعت كنند، معترضين امتناع مى كنند و خارج نمى شوند. و در آخر به زور از آنها براى ابوبكر بيعت مى گيرند!

نكته ى سوم كه خيلى مهم و ناراحت كننده است، اينكه: عمر به همراهانش مى گويد: هيزم بياورند تا درب خانه را آتش بزند و به ذات خداوند سوگند ياد مى كند كه خانه را آتش مى زنم، كسانى كه همراهش بوده مى گويد: اين خانه ى زهرا- سلام الله عليها- است، خانه ى يك انسان عادى نيست، مگر مى شود خانه ى وحى را آتش زد؟ ولى باز او لجاجت مى كند و مى گويد ولو خانه ى زهرا- سلام الله عليها- باشد.

خانه ى فاطمه- سلام الله عليها- را جبرائيل و ميكائيل بدون اجازه وارد نمى شوند، مگر عمر نمى داند كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بارها فرموده است: «فاطمه بضعه منى فمن آذاها فقد آذانى و من آذانى فقد اذاء الله» [ الصواعق المحرقه، ص 289.] فاطمه- سلام الله عليها- پاره ى وجود من است، هر كسى او را اذيت كند مرا اذيت كرده است و كسى كه مرا اذيت كند، خدا را اذيت كرده است. و مگر در قرآن نيامده است: وقتى وارد خانه ى كسى مى شويد اول اجازه بگيريد و سلام بكنيد و اگر كسى نبود و يا اجازه نداد داخل نشويد: «يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم، حتى تستانسوا و تسلموا على اهلها ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون فان لم تجدوا فيها احدا فلا تدخلوها حتى يوذن لكم و ان قيل لكم، ارجعوا فارجعوا هو ازكى لكم، و الله بما تعملون عليم» [ سوره ى نور، آيات 27 و 28.] : اى اهل ايمان هرگز به خانه ديگران (مگر به خانه خودتان) وارد نشويد، تا اينكه با صاحبش انس گرفته و اجازه بگيريد و چون رخصت يافته و داخل شديد به اهل آن خانه سلام كنيد كه براى شما بهتر است، باشد كه متذكر شؤن يكديگر بشويد، (اگر به خانه اى مراجعه كرديد) و كسى را نيافتيد باز وارد آن خانه نشويد تا اجازه يافته و سپس وارد شويد (تا به سرقت متهم نشويد) و اگر گفته شود كه برگرديد پس بزودى باز گرديد، و اين براى تنزيه و پاكى شما بهتر است، و خدا به هر چه مى كنيد دانا است.

نكته ى چهارم اينكه، وقتى آنها در جلو در به پاره ى تن پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلام الله عليها- برمى خورند، بانوى دو عالم خطاب به آنها مى گويد: چه زود عهد و پيمان خود را شكستيد و سخنان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را فراموش كرديد، و جنازه ى رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- را بر روى زمين گذاشتيد.

حالا شما خواننده ى عزيز با توجه به اين حديث و نكاتى كه ذكر شده مشاهده مى كنيد كه رفتار به اصطلاح صحابه ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- با دخت گرامى و وصى و جانشنين وى همان برخوردهاى جاهلانه قبل از اسلام بوده است و انسان با بررسى اين برخوردها اين برداشت را مى كند كه گويا آقايان، اصلا اسلام و زحمات پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را قبول نداشتند، و چيزى به گوششان نرسيده است.

على- عليه السلام- و خاندان وحى كه حكومت و ولايت از آن آنها بود اهل توطئه بر ضد اسلام نبودند. على- عليه السلام- مى خواست آن چه كه دستور خدا و پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- اوست تحقق پيدا كند. و تعجب از انصار مدينه است كه در تمام جنگها و غزوات در مدت ده سال كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در مدينه بود در ركاب وى جانانه با دشمنان اسلام جنگيدند، و در جد توان از هيچ گونه فداكارى دريغ نكردند، ولى همين كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- چشم از جهان فرو بست و آن حادثه ى تلخ اتفاق افتاد، هيچ گونه عكس العلمى انجام ندادند! [ علت عدم عكس العمل انصار و سكوت آنها را در فصل سوم «انصار و اقدامات اعضاى سقيفه» ملاحظه فرماييد.] به گفته عمر رضا كحاله وقتى عمر عباس، زبير و سعد بن عباده را از خانه ى على- عليه السلام- بيرون نمود و آنها به گفته ايشان با ابوبكر بيعت كردند، و على- عليه السلام- از خانه خارج نمى شود، عمر نزد ابوبكر مى آيد و مى گويد: «الا تاخذ هذه المتخلف عنك بالبيعه؟ فقال ابوبكر، لقنفذ: عد اليه فقل له اميرالمؤمنين يدعوك لتبايع فجاء قنفذ فادى ما امره به. فرفع على- عليه السلام- صوته فقال: سبحان الله لقد ادعى ما ليس له. فرجع قنفذ فابلغ الرساله فبكى ابوبكر طويلا ثم قام عمر فمشى معه جماعه حتى اتو باب فاطمه- سلام الله عليها- فدقو الباب. فلما سمعت اصواتهم نات باعلى صوتها، يا ابى يا رسول الله ماذا لنقنا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابى قحافه. فلما سمع القوم صوتها و بكائها انصرفوا باكين و كادت قلوبهم تتصدع و ابكادهم تنفطر. و بقى عمر و معه قوم فاخرجوا عليا فمضوا به الى ابوبكر فقالوا: له بايع. فقال: انا لم افعل؟ قالوا اذا والله الذى لا اله الا هو نضرب عنقك! قال تقتلون عبدالله و اخا رسوله- صلى الله عليه و آله و سلم- قال له عمر: اما عبد فنعم و اما اخو رسوله- صلى الله عليه و آله و سلم- فلا، و ابوبكر ساكت لا يتكلم. فقال له عمر: الا تامر فيه بامرك فقال: لا اكره على شيى ء ما كانت فاطمه الى جنبه. فلحق على- عليه السلام- بقبر رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- يصيح و يبكى و ينادى: يا ابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى. و لم يبايع على حتى توفيت فاطمه- سلام الله عليها-. [ اعلام النساء، ج 4، باب فاطمه بنت محمد- صلى الله عليه و آله و سلم-.] آيا اين متختلف از بيعت (على- عليه السلام-) را مواخذه و بازخواست نمى كنى؟ پس ابوبكر به غلام خود قنفذ گفت: به خانه ى على برو و به او بگو كه اميرالمؤمنين تو را خواسته با اينكه با وى بيعت كنى. قنفذ به خانه ى فاطمه- سلام الله عليها- آمد و آنچه را كه ماموريت داشت انجام داد، و على- عليه السلام- با صداى بلند فرمود: سبحان الله آنچه را كه حق او نيست (بيعت) از من مى خواهد، در حالى كه شايستگى آن را ندارد! قنفذ برگشت و آنچه را كه از على- عليه السلام- شنيده بود به ابوبكر گفت، وقتى كه ابوبكر اين حرف را شنيد گريه ى طولانى كرد. بعد عمر بلند شد و با گروهى كه همراهش بود به خانه فاطمه- سلام الله عليها- آمدند، وقتى به خانه رسيدند و درب را زدند، بانوى دو عالم صداى آنها را شنيد و با صداى بلند و ناراحت كننده ناله كرد كه اى پدر، اى رسول خدا ،

/ 43