فصل بيستم - فاطمه زهرا (س) در کلام اهل سنت جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه زهرا (س) در کلام اهل سنت - جلد 2

سید مهدی هاشمی حسینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

المهاجرين و الانصار معتذرين، و قالوا: يا سيده النساء! لو كان ابوالحسن ذكر لنا هذا الامر من قبل ان نبرم العهد، و نحكم العقد لما عدلنا عنه الى غيره. فقالت: اليكم عنى فلا عذر بعد تعذيركم، و لا امر بعد تقصيركم» [ بلاغات النساء، ص 19، و اعلام النساء، ص 123، و شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 233، و كشف الغمه، ص 147، از جوهرى.] به خدا سوگند صبر كردم در حالى كه دنياى شما در نظرم بسيار ناخوشايند است و از مردان شما خشمگين و بيزارم، زيرا آنها را به هر گونه آزمودم و چون هيچ گونه شايستگى از آنها نديدم بدورشان افكندم، پس از آن كه به محك امتحان درآوردم دشمن شان داشتم، چقدر زشت است فرسودگى و سستى بعد از جديت و تلاش و تيزى! (مردان شما در زمان رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- مانند شمشير تيز و بران بودند، ولى پس از رحلت آن حضرت فرسوده شدند) و چه زشت است به بازيچه گرفتن پس از جديت و قاطعيت! (آنها قبلا براى پيشرفت دين از خود قاطعيت نشان مى دادند و لى اكنون كار را به بازى گرفته و از جانشين حقيقى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- جانبدارى نكردند) و چه زشت است تن به خوارى دادن و پراكندگى نيزه ها و سستى و تزلزل رايها و لغزشهاى ناشى از هوا و هوسها! و چه كار بدى براى آينده ى خود انجام دادند كه خداوند بر آنها خشمگين شده و آنها در عذاب و عقوبت جاودانى گرفتار خواهند بود.

من نيز وقتى چنين ديدم ناچار افسار كارهاى ناپسند آنها را به گردن خودشان افكندم و سنگينى و وبال اين بار را به دوش آنها نهادم و ننگ و مذلت اعمال شان را به دامن آنها گذاشتم تا مانند حيوان افسار گسيخته كه در مزرعه ى ديگران مى چرخد، گوش و بينى شان بريده و پايشان پى شود و چنين قومى از رحمت خداوند دور باشند. و اى بر آنها چگونه خلافت حقه را از كوههاى راسخ رسالت و پايه هاى نبوت و هدايت و فرودگاه جبرئيل امين و از شخصى كه ماهر و دانا به امور دنيا و دين (على- عليه السلام-) است برگردانيدند؟ راستى كه اين يك زيان و خسران آشكارى است كه هرگز جبران پذير نباشد. چه شد كه اين مردم از ابوالحسن دلزده شده و اعتراض كردند و او را كنار گذاشتند؟ به خدا سوگند از اين رو وى را نپسنديدند كه سوزش شمشيرش را (در راه پيشرفت دين) چشيدند و بى باكى و شجاعتش را در جنگها ديده و حملات حيدرانه اش را بر صفوف دشمنان مشاهده كردند و ديدند كه او چگونه به استقبال مرگ مى رفت و در راه خدا همچون شير غرش كنان بر قهرمانان و ابطال مشركين يورش مى برد و آنان را طعمه شمشير خود مى ساخت (به جاى قدردانى از خدمات او با وى از در مخالفت درآمدند).

به خدا سوگند اگر زمام خلافت را كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به عهده ى او گذاشته بود به دست وى مى دادند، همگان را مانند كاروانى آرام و آهسته به ترقى و تكامل سير مى داد و آنها را به سر منزل سعادت و خوشبختى هدايت مى نمود، بطورى كه نه مركب صدمه مى ديد و نه سيركنندگان را مشقتى حاصل مى شد، و نه راكب را در اين مسير ملال و خستگى مى رسيد. (در اين صورت) مردم را به چشمه سارهاى خوشگوار و صاف و زلال وارد مى كرد كه جويبارهاى آن لبريز و فراوان و اطراف و جوانبش پاك و پاكيزه بود و پس از سيرابى بازشان مى گردانيد.

آنان را در نهان و آشكار پند مى داد و نصيحت مى نمود و در برابر كار خود از كسى انتظار و توقعى نداشت و خود نيز از نعمتها و لذايذ دنيا بهره اى نمى برد، مگر به مقدارى كه تشنه اى رفع تشنگى كند و يا گرسنه اى از خود سد جوع نمايد. در آن هنگام بر همگان معلوم مى شد كه چه كسى به دنيا بى اعتنا و چه كسى بدان راغب است و راستگو و دروغگو از هم تميز داده مى شود (و سپس اين آيه را تلاوت فرمود) «اگر اهل قريه ها (بطور كلى مردم) ايمان آورده و تقوى پيشه مى گرفتند، البته درهاى بركات آسمان و زمين را بر آنها مى گشوديم ولكن حقايق را دروغ مى پنداشتند، ما هم آنها را به اعمال بدشان مواخذه نموديم، و كسانى كه ستم نمودند به زودى جزاى اعمال بدشان به آنها مى رسد و از تحت قدرت خداوند بيرون نيستند».

هان! گوش كن (عجايب دنيا را) بشنو، اگر در جهان بيشتر بمانى روزگار به ت و شگفتيها نشان خواهد داد و از همه شگفت انگيزتر رفتار و گفتار اين قوم است! كاش مى دانستم كه اين مردم به چه پايه ى بلند استناد جسته و به كدام تكيه گاهى اعتماد كردند و به كدام دستاويزى چنگ زدند و عليه كدام ذريه اى اقدام نموده و آنها را مغلوب و مقهور ساختند؟ چه بد مولايى براى خود انتخاب كرديد و چه بد دوست و عشيره اى را برگزيديد «و چه عوض و بدل بدى براى ستمكاران است»!

به خدا سوگند پيشقدمان را به عقب افتادگان و شايسته و لايق را به نالايق و درمانده بدل نمودند! دماغشان به خاك مذلت باد قومى كه مى پندارند كار خوبى انجام مى دهند، «آگاه باشيد آنها مفسدان و تبه كارانند، در حالى كه خود نمى دانند». واى بر آنها «آيا كسى كه مردم را بسوى حق هدايت مى كند براى رهبرى شايسته و سزاوارتر است يا كسى كه خود راه را نمى شناسد، مگر ديگرى هدايتش كند؟ شما را چه شده (عقلتان كجا رفته) چگونه داورى مى كنيد؟».

اما به جان خودم سوگند اين كردار و عمل آنها آبستن حوادث و فتنه هايى است كه نتايج سوء و وخيم آن به زودى (به مدت زاييدن ناقه) بر همگان آشكار شود و در آن هنگام به جاى شير، از پستان روزگار خون تازه بدوشيد و قدحها را از خون و زهر كشنده پر نماييد و «آنگاه تبه كاران و بدكرداران سزاى اعمال خويش را دريابند» و آيندگان نيز نتايج و عواقب اعمال شوم گذشتگان را خواهند شناخت.

دل به دنياى خود خوش داريد و براى فتنه و بلا آماده و خاطر جمع باشيد، شما را بر شمشيرهاى برنده و تسلط تجاوزگران و ظالمان و هرج و مرج و آشفتگى عومى و استبداد ستمگران بشارت باد كه بيت المال تان را غارت كنند، وجمعتان را پراكنده سازند! دريغا بر شما كه حسرت خواهيد خورد و به كجا خواهيد رفت، چشمانتان از ديدن حقايق كور گشته است «آيا ما به اجبار شما را هدايت كنيم در حالى كه شما آن را ناخوش داريد». را وى (سويد بن غفله) مى گويد: زنهاى مهاجر و انصار پس از خروج از خدمت فاطمه- سلام الله عليها- سخنان او را به مردانشان بازگو كردند و آنگاه گروهى از مهاجرين و انصار براى عذرخواهى خدمت بى بى فاطمه- سلام الله عليها- آمدند و عرض كردند: اى بانوى بانوان اگر ابوالحسن (على- عليه السلام-) اين مطلب (بيعت) را پيش از اينكه با ابوبكر بيعت كنيم به ما تذكر مى داد، البته ما از آن حضرت به ديگرى عدول نمى كرديم!! زهرا- سلام الله عليها- در جواب آنها فرمود: «اليكم عنى فلا عذر بعد تعذيركم، و لا امر بعد تقصيركم» دنبال كار خود برويد ديگر پس از اين عذرخواهى دروغين عذرى نيست و پس از اين كوتاهى و تقصيرتان امرى نيست.

خواننده ى گرامى خطبه ى بسيار پر محتوى و روشنگرانه ناموس دهر، دخت گرامى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را با عذرهاى بدتر از گناه عده اى از مهاجر و انصار ملاحظه فرموديد. به قول سيد عبدالرزاق مقرم در كتاب «وفاه الصديقه الزهرا» كه بعد از نقل عذرخواهى مهاجرين و انصار از فاطمه- سلام الله عليها- مى گويد: «شگفتا از اين چهره ها كه از شرم و خجالت عرق ريز نشدند!!» آيا آنها سخن خداوند را نشنيدند كه فرمود: «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون» [ سوره ى مائده، آيه ى 55 (ولى امر و ياور شما فقط خدا و رسول او و آن مومنانى خواهند بود كه نماز را بپاى داشته و به فقيران در حال ركوع زكات مى دهند). به اتفاق مفسرين عامه و خاصه مراد از اين آيه على- عليه السلام- مى باشد.] آيا مهاجرين و انصار نشنيدند كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- گرامى در روز جاودانه ى غدير با رساترين صدا فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه، اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله.» [ مناقب ابن مغازلى، ص 18 و مناقب خوارزمى، ص 217 و ينابيع الموده، ص 36 و تفسير ثعلبى بنا به نقل الغدير، ج 1، ص 218، و مسند ابن حنبل، ج 5، ص 347 و فيض القدير، ج 6، ص 217 و صواعق المحرقه، ص 26، و تاريخ بغداد، ج 6، ص 290، و مسند ابى داود، ج 1، ص 23، و كنزالعمال، ج 6، ص 60 و سنن بيهقى، ج 10، ص 100 و اسد الغابه، ج 3، ص 114، والاصابه، ج 4، ص 41، و مستدرك، ج 3، ص 110، و خصائص، ص 23، و رياض النضره، ج 2، ص 1169.] هان اى مردم! هر كس مرا سرپرست و مقتداى خويش مى نگرد، بايد بداند كه از اين پس اين على- عليه السلام- نيز سرپرست و مقتداى اوست، بار خدايا! هر كس او را دوست بدارد تو هم دوستش بدار و آن كس كه او را دشمن بدارد، تو نيز او را دشمن دار، هر كس او را يارى كند، ياريش كن، هر كس از يارى او دست كشد تو نيز از يارى چنين كسى دست بردار.

آيا آنان آيات بسيارى را كه در پيرامون شخصيت والاى على- عليه السلام- نازل شد و روايات فراوانى كه بارها و بارها خودشان از زبان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- صادر شده بود، نشنيدند.

گذشته از اينها مگر آنان در غدير خم با على- عليه السلام- عهد و پيمان نبستند و مگر در آن سرزمين داغ غدير 120 هزار نفر حاجى نبودند كه همه نداى رسول الله را لبيك گفتند؟!

قابل توجه است كه بى بى دو عالم در اين سخنرانى و مصاحبه درباره ى بيمارى خود و يا فدك و يا حق ذوى القربى سخنى و كلامى نفرمود، بلكه تمام سخنان او در مورد خلافت و آينده ى شوم و وخيم آن عمل نابخردانه، و مسامحه كارى و سست عنصرى گروه مهاجرين و انصار بوده است و تمام ناراحتى فاطمه- سلام الله عليها- اين بود كه دين خدا را در مسير غير حق مى ديد و نتيجه ى خطرناك آن را هم مشاهده مى كرد. او خلافت را براى على- عليه السلام- به خاطر مال و رياست و منافع دنيا نمى خواست، بلكه تمام تلاش او در اين بود كه اين منصب خلافت براى على- عليه السلام- تعيين شده است و او از همه شايسته تر است و اين جامه براى او بريده و دوخته شده است.

اسماء بنت عميس يكى از زنان برجسته ى صدر اسلام و همسر جعفر بن ابى طالب بود كه به همراه وى از مكه به حبشه هجرت كرد تا از آزار كفار و سران شرك در امان بماند و در سال ششم هجرى به همراه شوهرش به مدينه آمد و پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از آمدن جعفر بسيار خوشحال شد. اسماء بعد از وفات جعفر با ابوبكر ازدواج كرد و محمد بن ابوبكر از اوست، بعد از فوت ابوبكر به همسرى حضرت على- عليه السلام- درآمد. و از افتخارات اسماء اين است كه در زمان ابوبكر گاهى به خدمتگزارى بى بى فاطمه- سلام الله عليها- توفيق پيدا مى كرد و در يكى از روزها كه حضرت فاطمه- سلام الله عليها- در بستر بيمارى بود به وى چنين فرمود:

«يا اسماء: انى قد استقبحت ما يصنع بالنساء يطرح على المراه الثوب فيصفها، قالت اسماء يا ابنه رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- الا اريك شيا رايته بارض الحبشه، فدعت بجرائد رطبه فحنتها ثم طرحت عليها ثوبا فقالت فاطمه ما احسن هذا و اجمله، فاذا انامت فاغسلنى انت و على- عليه السلام- و لاتدخلى على احدا. فلما توفيت جائت عايشه فمنعتها اسماء فشكتها عايشه الى ابوبكر و قالت هذه الخثعميه تحول بيننا و بين بنت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فوقف ابوبكر على الباب و قال: يا اسماء ما حملك على ان منعت ازواج النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- ان يدخلن على بنت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- وقد صنعت لها هودجا. قالت: هى امرتنى ان لا يدخل عليها احد و امرتنى ان اصنع لها ذلك قال: فاصنعى ما امرتك و غسلها على- عليه السلام- و اسماء و هى اول من غطى نعشها فى الاسلام». [ اسد الغابه، ج 5، ص 524.] اى اسماء من زشت مى پندارم طريق حمل جنازه ى زنان را (فقط پارچه اى را روى زن مى كشند و به طرف قبرستان حمل مى كنند در حالى كه برجستگى هاى بدنش نمايان است) اسماء گفت: در حبشه چيزى را ديدم كه اكنون به شما نشان مى دهم، آنگاه اسماء چند قطعه چوب تر و تازه طلب كرد و آنها را خم نمود و تابوتى ساخت و پارچه اى بر آن كشيد، حضرت فاطمه- سلام الله عليها- فرمود: چقدر خوب و زيباست، وقتى كه من از دنيا رفتم تو و ابوبكر نزديك در خانه ى فاطمه- سلام الله عليها- آمد و گفت: اى اسماء چه باعث شده است كه از زنان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- جلوگيرى مى كنى و آنها را از ورود به خانه ى دختر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- مانع مى شوى؟ اين هودج چيست كه ساخته اى؟ اسماء گفت: فاطمه- سلام الله عليها- به من دستور داده كه هيچ كس را كنار جنازه وى راه ندهم و او از من خواست كه اين تابوت را برايش بسازم، ابوبكر گفت: آنچه كه فاطمه- سلام الله عليها- وصيت كرده است انجام بده. على- عليه السلام- و اسماء او را غسل دادند، اين اولين نعشى بود كه در اسلام اين گونه پوشانده شد. ابن سعد از ابن عباس نقل مى كند: «قال: لما ماتت رقيه نبت النبى- صلى الله عليه و آله و سلم - قالا النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- الحقى بسلفنا عثمان بن مظعون فبكت النساء على رقيه فجاء عمر بن الخطاب فجعل يضربهن بسوطه فاخذ النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- بيده ثم قال: دعهن يا عمر يبكين فقعدت فاطمه على شفير القبر الى جنب النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- فجعلت تبكى، فجعل رسول الله يمسح الدمع عن عينها بطرف ثوبه». [ طبقات الكبرى، ج 8، ص 37.] وقتى كه رقيه دختر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- از دنيا رفت، رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: او را به كنار قبر عثمان بن مظعون ببريد (بقيع)، در ين حال زنها بر رقيه گريه مى كردند، عمر بن خطاب آمد و با تازيانه ى خود آنها را مى زد، رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- دست او را گرفت و فرمود: واگذار زنها را تا گريه كنند. حضرت فاطمه- سلام الله عليها- نزديك قبر رقيه پهلوى رسول خدا نشست و گريه مى كرد و رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- اشك ديدگان او را با گوشه ى جامه خود پاك مى نمود.

مى گويند جدايى دوستان براى بعضى طاقت فرسات زيرا شاعر گفته است:



  • «يقولون ان الموت صعب على الفتى «يقولون ان الموت صعب على الفتى


  • مفارقه الاباب والله اصعب» مفارقه الاباب والله اصعب»


(مرگ براى جوان دشوار است، ولى بايد گفت: جدايى دوستان از مرگ جوان مشكل تر است. رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى دخت گراميش از همه چيز سخت تر و مشكل تر است. برخوردى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بر سر قبر رقيه با فاطمه- سلام الله عليها- كرد، مى خواست به فاطمه- سلام الله عليها- دلدارى دهد كه بعد از او (پيامبر) مصيبت و جدايى در گذشت وى فاطمه- سلام الله عليها- را از پا درنياورد! و لى متاسفانه رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و برخوردهاى حكومت و غم تنهايى على- عليه السلام- و غصب خلافت و اموال مخصوص اهل بيت- عليه السلام- عواملى بود كه دست به دست هم دادند تا گوهر تابناك پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را از پا درآوردند و گل شكفته ى باغ رسالت را پژمرده و خزان نمودند و او را (به گفته پدرش) زود به او ملحق ساختند.

احمد بن حنبل از ام سلمه نقل كرده و مى گويد: «قالت: اشتكت فاطمه- سلام الله عليها- شكواها التى قبضت فيه فكنت امرضها، فاصبحت يوما كامثل ما رايتها فى شكواها تلك قالت و خرج على- عليه السلام- لبعض حاحته، فقالت يا امه اسكبى لى غسلا فسكبت لها غسلا، فاغتسلت كاحسن ما رايتها تغتسل ثم قالت يا امه اعطينى ثيابى الجدد فاعطيتها، فلبستها ثم قالت يا امه قدمى لى فراشى وسط البيت، ففعلت و اضطجعت و استقبلت القبله و جعلت يدها تحت خدها ثم قالت امه انى مقبوضه الان و قد تظهرت، فلا يكشيفى احد فقبضت مكانها، قالت فجاء على فاخبرته». [ مسند احمد بن حنبل، باب مسند فاطمه- سلام الله عليها-، ج 6، ص 461 و 462.] ام سلمه گفت: فاطمه- سلام الله عليها- از درد پهلو مى ناليد و در بستر بيمارى بود، همان بيمارى كه منتهى به وفات وى گرديد، روزى در موقع صبح ديدم كه مثل گذشته از درد مى نالد و على براى كارى از خانه بيرون رفت، فاطمه- سلام الله عليها- به من گفت: ام سلمه براى من آب بياور تا خودم را بشويم. ام سلمه مى گويد: براى فاطمه- سلام الله عليها- آب آوردم و خود را به بهترين وجه كه قبلا نديده بودم شست. بعد فرمود: ام سلمه لباس نوى برايم بياور، لباسهايش را آوردم و آنها را پوشيد. فرمود: بستر مرا در وسط خانه پهن كن، ام سلمه مى گويد: اين كار را هم انجام دادم، فاطمه- سلام الله عليها- رو به قبله در وسط خانه خوابيد و دست مباركش را زير صورتش گذاشت، فرمود: اى ام سلمه الان من از دنيا مى روم، خودم را شستم و پاكيزه نمودم، احدى بدن و روى مرا باز نكند و مرا برهنه ننمايد، اين را فرمود، بعد از لحظاتى در همان جا از دنيا رفت، على- عليه السلام- به خانه آمد و جريان فوت (و شهادت) فاطمه- سلام الله عليها- را برايش نقل كردم.

دولابى در الذريه الطاهره مى گويد: «حدثنا ابو محمد- النضر بن سلمه و يعقوب بن ابراهيم بن سعد و عبدالعزيز بن عبدالله العامرى عن ابراهيم بن سعد، عن محمد بن اسحاق، عن عبيدالله بن على بن ابى رافع عن ابيه، عن امه سلمى قالت: «اشتكت فاطمه بنت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فمرضناها، فاصبحت يوما كامثل ما رايناها فى شكواها، فخرج على بن ابى طالب لبعض حاجته فقالت فاطمه! اسكبى لى يا اماه غسلا، فسكبت له غسلا فاغتسلت كاحسن ما كنت اراها تغتسل. قالت: ثم قالت: يا اماه ناولينى ثيابى الجدد. فناولتها فلبستها ثم جاءت الى البيت الذى ماتت فيه، فقالت: قدمى فراشى وسط البيت، فاضطجعت فاطمه عليه و وضعت يده اليمنى تحت خدها، ثم استقبلت القبله، ثم قالت فاطمه: يا اماه انى الان مقبوضه فلا يكشفنى احد و لا يغسلنى احد. قالت فقبضت مكانها. قالت: و دخل على بن ابى طالب فاخبرته بالذى قالت و بالذى امرتنى. فقال على- عليه السلام-: والله لا يكشفها احد، فاحتملها فدفنها بغسلها ذلك و لم يكفنها احد و لا غسلها احد». [ الذريه الطاهره، ص 165، و مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 210 و 462 و در باب فضائل اين كتاب در حديث هاى 1243 و 1244 و 1074 آمده است، فقال: لا والله لا يكشفها احد ثم حملها بغسلها ذلك فدفنها» و طبقات ابن سعد، ج 8، ص 128 و مجمع الزوائد، ج 9، ص 210 و الذبلعى نصب الريه، ج 2، ص 250 و حليه الاولياء، ج 8، ص 432 و ذخاير العقبى، ص 53 و تاريخ طبرى، ج 3، ص 364.] با هفت سند از ام سلمى مى گويد: فاطمه- سلام الله عليها- دختر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- در بستر بيمارى بود و من از او پرستارى مى كردم. روزى از شدت درد طورى مى ناليد كه روزهاى قبل نديده بودم آن گونه ناله كند، على- عليه السلام- براى بعضى از نيازهايش از خانه خارج شد. فاطمه- سلام الله عليها- خطاب به من گفت: يا سلمى! آب غسلى براى من بياور، سلمى مى گويد: آب برايش آوردم و غسل كرد به طورى كه از آن بهتر نديده بودم، سپس فرمود: لباسهاى نو و تازه برايم بياور، لباسها را برايش آوردم و پوشيد، بعد آمد به اطاقى كه در آن از دنيا رفت و فرمود: بستر مرا در وسط اطاق پهن كن و سپس بر بستر خوابيد و دست راست خود را زير صورت گذاشت و بعد روى خود را به قبله نمود و گفت: اى سلمى! من الان از دنيا مى روم و كسى روى مرا نگشايد و احدى مرا غسل ندهد. سلمى مى گويد: فاطمه- سلام الله عليها- در همان جايى كه خوابيده بود از دنيا رفت، سپس على- عليه السلام- وارد شد، و او را از حال فاطمه- سلام الله عليها- آگاه كردم و آنچه را كه به من دستور داده بود به او گفتم، على- عليه السلام- فرمود: قسم به خدا كسى روى او را باز نخواهد كرد. سپس جنازه ى فاطمه- سلام الله عليها- را به قبرستان حمل كرد و او را با همان غسل كه خود كرده بود دفن نمود و هيچ كسى او را غسل نداد و كفن ننمود.

خواننده گرامى در اين فصل 42 روايت و حديثى را كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- درباره ى فاطمه- سلام الله عليها- فرموده است و نيز سخنان سران حكومت را كه در آخرين لحظات زندگى شان گفته و اظهار پشيمانى مى كردند ملاحظه فرموديد كه با صراحت مى گويند فاطمه- سلام الله عليها- تا لحظه شهادت نسبت به آنها خشمگين و غضبناك بود و فرمود كه شكايت آنها را نزد پدر بزرگوارش پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- خواهد نمود. و البته خشم و غضب فاطمه- سلام الله عليها- نسبت به حكومت در روايات و احاديث شيعه بيش از حد احصى مى باشد، ولى چون مشى اين كتاب اين بوده است كه ابعاد زندگى بى بى مظلومه را از نگاه محدثين و مورخين اهل سنت بررسى و تحليل نمايد و چنانچه ملاحظه فرموديد تمام روايات و كلماتى كه در اين فصل آمده است، به نقل از منابع اهل سنت است كه بدون پرده پوشى خشم و نفرت بى بى دو عالم را بيان كرده اند.

فصل بيستم

فدك از اموال خالصه بود

خواننده گرامى در اين فصل دو موضوع را بررسى خواهيم كرد، بخش اول اينكه فدك از اموال خالصه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بود كه آن را به دخترش فاطمه- سلام الله عليها- بخشيد و بخش دوم درباره ى اينكه فدك در كجاست و سرانجام فدك چه شد؟ اما درباره ى بخش اول كه فدك از اموال خالصه بود ابن ابى الحديد و حموى و ابوبكر جوهرى در اين رابطه مى گويند: «كانت فدك لرسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- خاصه لانه لم يوجف عليه بخيل و لا ركاب» [ شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 210 و فتوح البلدان، ص 36، والسقيفه و فدك، ص 67.] فدك از اموال مخصوص رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- بود، زيرا كه آن با جنگ و لشكركشى فتح نشده بود.

يكى از اصول مسلم اسلام اين است كه هر سرزمينى كه بدون جنگ گشوده گردد، و در اختيار حكومت اسلامى قرار گيرد، از اموال عمومى خالصه شمرده شده و مربوط به رسول خدا خواهد بود. اين نوع اراضى، ملك شخصى پيامبر نيست بلكه مربوط به دولت اسلامى مى باشد كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- در راس آن قرار داشت، و پس از پيامبر اكرم تكليف اين نوع اموال، با كسى خواهد بود كه بر جاى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نشسته و زمام امور مسلمانان را به دست مى گيرد. قرآن مجيد هم اين اصل اسلامى را در سوره ى حشر آيه 6 (چنانچه در فصل فيى ء از

/ 43