فصل چهارم - فاطمه زهرا (س) در کلام اهل سنت جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه زهرا (س) در کلام اهل سنت - جلد 2

سید مهدی هاشمی حسینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پروردگار بود كه على- عليه السلام- را ابراهيم وار امتحانات گوناگون فرمود، على- عليه السلام- همانند ابراهيم امتحانات را به نحو بسيار عالى انجام داد و از آزمون سر بلند برآمد و خداوند هم به فرموده خود «فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما» [ سوره بقره، آيه 124.] او را به امامت و ولايت عامه ى مسلمين منصوب فرمود.

اما متاسفانه اين انتصاب مورد پذيرش واقع نشد و با جعل حديث، خلافت را از بيت وحى ربودند، مگر انصار نه يك دفه و دو دفعه، بلكه بارها حديث شريف منزلت «يا على انت منى بمنزله هارون من موسى» [ ينابع الموده، باب ششم، ص 49 و 50 و اكثر محدثين اهل سنت اين حديث را در صحاح خود بيان كرده اند و در بيش از 100 منبع آمده است.] : (يا على تو براى من مثل هارون براى موسى- عليه السلام- هستى) را از زبان مبارك پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نشنيدند. مگر همين انصار بارها در خطابه هاى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- حديث مبارك «انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى و اهل بيتى» [ مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 17 و ج 5، ص 181 و اسد الغابه، ج 2، ص 12، و صحيح ترمذى ج 2، ص 308 و صحيح مسلم، ج 4، ص 1873 و سنن بيهقى، ج 2، ص 148، و مستدرك حاكم، ج 3، ص 109 و 148 و صواعق المحرقه، ص 75 و مناقب مغازلى، ص 235 و كنز العمال، ج 6، ص 217، حديث 3819.] : (همانا من دو چيز گرانبها در بين شما به امانت مى گذارم. كتاب خدا و عترت و اهل بيتم) را نشنيدند. مگر همين انصار بارها از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در رابطه ى «قربى» سوال نكردند كه يا رسول الله قربى و نزديكان شما كه احترام و پيروى آنها بر ما واجب شده است كيانند؟ پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در جواب آنها مى فرمود: على و فاطمه، حسن و حسين- عليهم السلام- هستند. مگر انصار در غدير خم نبودند؟ و مگر آنها آيه هاى اكمال و ابلاغ و قربى و تطهير را نخواندند و نشنيدند؟ پس چطور شد كه انصار جنازه ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم - را روى زمين گذاشتند، و ميدان را براى يك عده ى قليلى آزاد گذاشتند و آنان خلافت را به آسانى از خاندان وحى گرفتند، و انصار غير مسئولانه از كنار قضيه گذشتند، چنان چه از كلام اين نويسنده محترم (عمر رضا كحاله) به روشنى پيداست كه هنوز جنازه ى پاك پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- دفن نشده بود كه حق على- عليه السلام- و فاطمه- سلام الله عليها- را غصب كردند.

ابن عبدالربه در «العقد الفريد» به نقل از احمد بن حارث، از ابى الحسن، از ابى معشر، از المقبرى مى گويد: «ان المهاجرين بينماهم فى حجره رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- وقد قبضه الله اليه، اذ جاء معن بن عدى و عويم بن ساعده، فقالا لابوبكر: باب فتنه ان يغلقه الله بك، هذا سعد بن عباده والانصار يريدون ان يبايعو: فمضى ابوبكر و عمر و ابوعبيده، حتى جاءوا سقيفه بنى ساعده و سعد على!...» [ العقد الفريد، ج 5، ص 10.] : وقتى كه خداوند پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را به طرف خود برد و روح مبارك او را قبض فرمود، مهاجرين در حجره ى پيامبر بودند، كه ناگهان معن بن عدى و عويم بن ساعده آمدند، و به ابوبكر گفتند: فتنه شروع شده است، اگر خدا بخواهد توسط تو باب فتنه را ببندد، گفتند كه سعد بن عباده در سقيفه آمده و انصار اطراف او جمع شده اند و مى خواهند كه با او بيعت كنند، بعد ابوبكر و عمر و ابوعبيده از كنار جنازه ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- رفتند تا اينكه به سقيفه ى بنى ساعده آمدند، ديدند كه انصار در اطراف سعد بن عباده جمع هستند... و از حديث العقد الفريد هم به دست مى آيد كه آنهايى كه خود را صحابه ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى دانستند و هر چه سعادت داشتند از او داشتند، جنازه ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را رها كردند و به طرف كرسى رياست دويدند و اهل بيت او را تنها گذاشتند.

استاد عبدالفتاح عبدالمقصود مصرى مى گويد: «لو انصف الناس حل الانصاف لا رجاوا البيعه حتى يتم لهم مواراه جثمان الرسول- صلى الله عليه و (آله) و سلم- كان هذا ادنى الى الصواب ان لم يكن هو الصواب ان يتريث القوم من المهاجرين والانصار لا يتنازعون سلطان محمد بينهم و محمد مازال مسجى على فراشه لم يصيبه عن عيونهم مثواه» [ الامام على، ج 1، ص 207.] : اگر مردم انصاف مى كردند و حق انصاف را رعايت مى نمودند، هر آينه بايد مسئله ى بيعت را كنار مى گذاشتند تا كار تجهيز پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و غسل و كفن و دفن وى را تمام مى كردند، اين به صواب نزديك تر بود. و اگر آن به مصلحت و صواب نبوده و مسئله ى جانشينى براى آنها مهم بوده، پس بايد مانع مى شدند تا گروهى از مهاجرين و انصار بر حكومت و جانشينى محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- نزاع و دعوا نكنند. در حالى كه جنازه ى پاك پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بر زمين جلوى چشم آنها باقى مانده و لى خودشان براى به دست آوردن مقام به جان هم افتادند!! و بايد مجادله و نزاع را كنار مى گذاشتند. و بعد استاد عبدالمقصود مى گويد: «واتم على- عليه السلام- جهاز الرسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- بعد ان اتم غسله و وضع الجثمان الطاهر على فراشه، و على شفه القبر فى الحجره النبويه، ثم بدا هو بالصلوه و خلفه الرجال من آله حتى اذا فرغوا ادخل النساء» [ الامام على، ج 1، ص 200.] : على- عليه السلام-، بعد از آن كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را غسل داد و تجهيز وى را تمام كرد، جسم پاك وى را بر فراشش گذاشت، و بعد بدن مطهر او را در قبرى كه در اطاق نبوى آماده شده بود گذاشت، شروع كرد به نماز خواندن بر پيكر پيامبر و پشت سر او مردان از خاندان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ايستادند، وقتى كه از نماز فارغ شدند، بعد زنها داخل شدند و براى نماز آمدند.

شما خواننده ى گرامى ملاحظه مى كنيد كه صحابى قديمى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- عمر، هم در حيات رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- نسبت به اسامه فرمانده ى لشكر اطاعت وى را نكرد و هم در رابطه با قلم و دوات كه رسول خواست مانع شد و اطاعت او را نكرد و گفت كتاب خدا ما را بس است. و به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- هم در زمان حيات او و هم در زمان فوت اهانت نمود و اطاعت وى را نكرد و جنازه ى مطهر و پاك پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را بدون احترام گذاشت. آيا اجتماع انصار براى انتخاب خليفه اين قدر اهميت داشت كه انصار را منع كنند و با زور اسلحه از دفن رسول خدا جلوگيرى كنند تا به رياست و مقام برسند، و از طرف ديگر آيا ابوبكر براى سقيفه خود وقت ديگرى قائل نبود كه حتما بايد همين روز رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- باشد؟ آيا يار پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- سوالى برايش پيش نيامد كه الان موقع انتخاب خليفه نيست و همه بايد در تغسيل و تكفين پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شركت كنيم و جنازه او را بر زمين نگذاريم؟!

در همين زمان ما اگر كسى پدرش از دنيا برود و جنازه ى او را بر زمين بگذارد و مشغول كارهاى شخصى خود بشود، مردم درباره ى او چه قضاوت خواهند كرد؟ و اين كار و حركت او را حمل بر چه مى كنند؟ آيا غير از اين خواهند گفت كه اين آقا حق پدرى و حقوق انسانى و شرافت انسانيت را زير پا گذاشته است؟! مخصوصا با توجه به اين كه حق رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- بالاتر از حق پدر و مادر است، براى اينكه رسول خدا بر جان و مال و همه ى هستى انسانها حكومت دارد و از همه اولى تر است. و لذاست كه عبدالمقصود مى گويد: انصاف اين بود كه مردم مسئله ى بيعت را كنار مى گذاشتند و جنازه ى پاك پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را دفن مى كردند و اين كار به صواب و حقيقت نزديكتر بود.

فاطمه زهرا- سلام الله عليها- اين بى حرمتى را مى بيند كه گروهى خاص جنازه ى پيامبر رحمت را بر زمين گذاشتند و با هر وسيله كه شده مى خواهند خلافت را از خاندان وحى بربايند. شايد اين حركت آنها جاى تعجب و تاسف نداشته باشد، زيرا اين گروه از قبل پيمان بسته بودند كه اين كار را بكنند. ولى تعجب از انصار است كه چه شد گوهر تابناك پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و وصى برحق او را تنها گذاشتند و براى تجهيز پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شركت نكردند و به طرف سقيفه رفتند؟! بهتر است جواب اين سوال را از اوضاع و شرايطى كه در آن زمان حاكم بود، به دست آورد.

اما اينكه چرا انصار در سقيفه گرد آمدند و دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را تنها گذاشتند، با اينكه آنها ياران فداكارى براى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بودند، و چرا با اين عجله و شتاب و دور از چشم مهاجرين و قريش براى تعيين خليفه و جانشين پيامبر جمع شدند؟ اكنون اين سوال را بايد از جهت مختلف تحليل و بررسى كرد و به عوامل چنيد مى توان اشاره كرد:

عامل اول: ترس و خوف از قريش بود، براى اينكه انصار كسانى بودند كه رسالت و نبوت را با جان و دل قبول كردند و براى حفظ آن از جان و مال و هستى شان مايه گذاشته بودند و در خيلى از جنگهاى بزرگ مثل بدر و احد و خيبر، پيامبر اسلام- صلى الله عليه و آله و سلم- را على دشمن و كفار قريش تا پاى جان يارى كردند، و طبيعى است قريش كه همه از مولفه القلوب بودند و انصار را قاتلين خودشان مى دانستند و به زعم آنها اگر انصار نبودند پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نمى توانست بتكده ها و عشرت گاههاى آنها را از بين ببرد و مكه را از لوث آنها پاك كند، حالا پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از دنيا رفته است و انصار از حاكميت قريش ترس و وحشت داشتند.

چنان كه ابن قتيبه در اين باره نوشته است: حباب بن منذر كه از بزرگان انصار بود در سقيفه گفت: ما ترس از آن داريم، كسانى از شما بر سر كار آيند كه ما پدران و برادران آنها را در جنگ كشته ايم، ترس از اينكه اين افراد از ما انتقام بگيرند. همو باز در جواب عمر به انصار گفت: اگر با اين افراد بيعت كنيد پس از چندى نمى گذرد خواهيد ديد كه فرزندان شما در جلو خانه هاى آنها به گدايى مشغولند و به آنها از دادن آب هم مضايقه مى كنند. [ الامامه والسياسه، ج 1، ص 24، و 25 و انساب الاشراف، ج 1، ص 582 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص 8 و 9.] در همين رابطه ابن ابى الحديد مى گويد: «و اقبل حسان بن ثابت مغضا من كلام الوليد بن عقبه و شعره، فدخل المسجد و فيه قوم من قريش، فقال: يا معشر قريش، ان اعظم ذنبنا اليكم قتلنا كفاركم: و حمايتنا رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- و ان كنتم تنقمون منا منه كانت بالامس...» [ شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 38.] : حسان بن ثابت در حالى كه از سخنان وليد بن عقبه و شعرش و ناراحت و غضبناك بود، در مورد آزار و فشار قريش گفت: همانا بزرگترين گناه ما اين است كه ما پدران و مادران كافر شما را كشتيم و از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- حمايت كرديم، و اگر شما امروز از ما انتقام مى گيريد، به خاطر حمايتهاى ديروز ما از فرستاده خداست...

عامل دوم: آگاه بودند از قدرت و نفوذ باند نفاق و تحريكات آنان در اواخر عمر با بركت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بود، تا آنجا كه انصار خود شاهد بودند كه چگونه با دستورهاى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- براى پيوستن به سپاه اسامه و يا از آوردن قلم و كاغذ (چنانچه بحث آن در فصل اهانت به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- گذشت) مخالفت كردند.

عامل سوم: آنان از رسول خدا شنيده بودند كه بعد از او به آنها صدماتى مى رسد، و بايد صبور و بردبار و شيكبا باشند، اين هشدار رسول- صلى الله عليه و آله- به جاى اينكه سبب هشيارى آنان شود و موجب موضع گيرى و حمايت واقعى آنها از على- عليه السلام- گردد، باعث استفاده ناجوان مردانه ى آنها شد [ طبقات ابن سعد ج 2، ص 253 و انساب الاشراف ج 3، ص 53.] و عوض اينكه با فرمايش پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- اجتماع شان را محكمتر و منسجم تر كنند، از هم پاشيدند.

عامل چهارم: افراد بزرگوار و مخلص و مومن و فداكار مانند سعد بن معاذ در بين آنها نبود و اگر مانند او مى بود قطعا نمى گذاشت سقيفه تحقق پيدا كند و تشكيل شود. و لذا نبود چنين افراد سبب شد كه عده اى هم كه واقعا پيرو پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و على- عليه السلام- بودند و مى خواستند كه وصايا و سفارشات پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- دقيقا اجرا شود، ولى از ترس و خوف قريش و مخصوصا افراد خشن نمى توانستند اظهار نظر و راى كنند و آزادانه امام و رهبرشان را انتخاب كنند تا خلافت و امامت در مسيرى كه خدا فرموده بود محقق بشود.

عامل پنجم: اگر جريان و اوضاع آن زمان را دقيق بررسى كنيم، مى يابيم كه مسئله نفاق و دو چهره عمل كردن، مخصوص قرش نبود، بلكه در خود انصار هم افراد منافق و دو چهره زياد بودند، و خيلى از سران انصار كه با على- عليه السلام- دشمن بودند، وقتى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- همه ى آنها را در لشكر اسامه ابن زيد قرار داد و گفت على بماند، آنها سرپيچى كردند، بخاطر اينكه با على- عليه السلام- دشمنى داشتند. و همين ها بودند كه در تقسيم غنائم به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- اعتراض كردند، در صورتى كه اگر آنها واقعا ايمان داشتند و ايمان شان كامل بود، ديگر اعتراض به فرستاده ى خدا نمى كردند، براى اينكه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- هر كارى كه انجام دهد دستور خداست.

از جمله كسانى كه به راه و روش نفاق عمل كرد، سعد بن عباده بود، و گرنه همين سعد مى توانست با كمك فاميل واقوام خود، على- عليه السلام- را به حق خدايى اش (ولايت) برساند، ولى همين سعد بن عباده در عين حال كه با قريش بد بود با على- عليه السلام- هم دشمن بود و نمى خواست كه او به خلافت برسد. زيرا مى دانست اگر على- عليه السلام- به خلافت رسد ديگر جايى براى او باقى نمى ماند، چنانچه مولى على- عليه السلام- فرموده است: اگر چهل نفر ياور مى داشتم در خانه نمى نشستم، ولى جز اهل بيتم براى من ياورى نبود و من نخواستم كه آنها را به كشتن دهم. از اين فرمايش على- عليه السلام- معلوم مى شود كه مهاجر و انصار همگى با وى دشمن بودند و اگر جنگى هم مى شد اهل بيت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و على- عليه السلام- كشته مى شدند.

در همين راستا ابن ابى الحديد از قول ابوبكر جوهرى در كتاب سقيفه مى گويد: «و حدثنى ابوالحسن على بن سليمان النوفلى، قال سمعت ابيا يقول: ذكر سعد بن عباده يوما عليا بعد يوم السقيفه فذكر امرا من امره نسيه ابوالحسن، يوجب ولايته، فقال له ابنه قيس بن سعد: انت سمعت رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- يقول هذا الكلام فى على بن ابى طالب، ثم تطلب الخلافه، و يقول اصحابك منا امير و منكم امير الا كلمتك والله من راسى بعد هذا كلمه ابدا» [ شرح نهج البلاغه ج 6، ص 44.] : على بن سليمان نوفلى گفته است: بعد از قضيه ى سقيفه «سعد بن عباده» حكايتى را نقل نمود كه موجب خلافت و ولايت على- عليه السلام- بود، پسر او «قيس» گفت: تو از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- اين سخن را درباره ى على شنيدى و با اين حال درصدد گرفتن خلافت برآمدى و اصحاب و ياران تو مى گفتند: از ما يك امير و از قريش هم اميرى باشد، به خدا سوگند پس از اين تا زنده هستم با تو سخن نخواهم گفت.

اين عوامل باعث شد كه انصار از قريش جلو بيفتند و براى تعيين خليفه در سقيفه جمع شوند و اگر آنها به جاى اين كار همراه سپاه اسامه مى رفتند و يا اينكه مشغول تجهيز و دفن پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى شدند، افراد دو چهره به اين زوديها موفق به غصب ولايت و جانشينى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نمى شدند. اگر آنها بعد از ماجراى سقيفه باز هم على- عليه السلام- را تنها نمى گذاشتند و به ناله ها و استغاثه هاى زهرا- سلام الله عليها- گوش مى دادند و به حمايت على و زهرا- عليه السلام- برمى خواستند، نه خود آنها به واسطه ى ظلم قريش و سردمداران آنها از بين مى رفتند و نه اهل بيت و خاندان وحى از خلافت كنار گذاشته مى شدند. آنها عوض اينكه از اشتباه خودشان برگردند، به توجيهات ناجوان مردانه و غيرمسئولانه رو آوردند و در جواب زهرا- سلام الله عليها- مى گفتند: اگر على- عليه السلام- زودتر از اين مرد مى آمد ما با او بيعت مى كرديم. [ براى اطلاع بيشتر به كتاب چشمه در بستر، مراجعه شود.] و در همين رابطه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه آورده است: «و تسالهم فاطمه الانتصار له فكانوا يقولون: يا بنت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم -، قد مضت بيعتنا لهذا الرجل، لو كان ابن عمك سبق الينا ابوبكر ما عدلنا به، فقال على! اكنت اترك رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- ميتا فى بيته لا اجهزه، و اخرج الى الناس انازعهم فى سلطانه» [ شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 13.] : فاطمه- سلام الله عليها- از انصار براى على- عليه السلام- طلب يارى و پشتيبانى مى كرد، ولى آنها در جواب مى گفتند كه اى دختر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- بيعت ما با اين مرد گذشته است و اگر پسر عموى شما زودتر از ابوبكر مى آمد ما با او (على- عليه السلام-) بيعت مى كرديم و حالا ديگر بيعت مان را نمى شكنيم، على- عليه السلام- فرمود: آيا سزاوار بود كه جنازه ى مطهر رسول خدا را در خانه اش مى گذاشتم و از خانه خارج شده با مردم درباره ى جانشينى او منازعه و دعوا مى كردم؟ انصار اين توجيهات و بهانه تراشيها را كردند، در حالى كه غافل بودند كه قبل از دو ماه و ده روز، در غدير خم با على- عليه السلام- بيعت كرده بودند و قبل از آن هم در عقبه با على- عليه السلام- دست بيعت داده بودند!!!

فصل چهارم

بى وفايى انصار و اقدامات اعضاى سقيفه

تا اينجا عواملى كه در بى وفايى انصار و تنها گذاشتن على و زهرا- عليهماالسلام- موثر بود، بررسى شد. مسئله ديگر اين است كه چرا و چگونه انصار را از صحنه ى انتخاب جانشين پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- عقب زدند؟ دستگاه حكومت خيلى زيركانه ى نقشه ى خودشان را پياده كردند، اول فوت رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- را انكار كردند (چنانچه گذشت) عمر شمشير از غلاف كشيده و مدام فرياد مى زد كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- نمرده و هركس بگويد كه وى مرده است او را با شمشير خواهم كشت، او زنده است و برمى گردد.

در همين رابطه طبرى در تاريخش آورده است: «حدثنا ابن حميد قال حدثنا سلمه عن ابن اسحاق عن الزهرى عن سعيد بن المسيب عن ابى هريره قال لما توفى رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- قام عمر بن الخطاب فقال: ان رجالا من المنافقين يزعمون: ان رسول الله توفى و ان رسول الله و الله ما مات ولكنه ذهب الى ربه كما ذهب موسى بن عمران فغاب عن قومه اربعين ليله ثم رجع بعد ان قيل قدمات والله ليرجعن رسول الله فليقطعن ايدى رجال و ارجلهم يزعمون ان رسول الله مات...» [ طبرى، تاريخ، ج 2، ص 442 و طبقات، ج 2، ص 266 و شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 178 و ج 2، ص 40 و انساب الاشراف، ج 1، ص 565 و 566.] : با چهار سند از ابى هريره نقل كرده است: وقتى كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- رحلت فرمود، عمر شمشير به دست گرفته و مى گفت: منافقين گمان مى كنند كه رسول خدا مرده است!! رسول خدا نمرده، بلكه به طرف پروردگارش رفته است، همان طور كه موسى به طرف پروردگار رفت و چهل شبانه روز از قومش غايب شد و بعد برگشت، در حالى كه مردم مى گفتند كه موسى مرده است، قسم به خدا رسول خدا برمى گردد و هركس كه بگويد رسول خدا مرده است، بايد حتما دست و پاى او قطع شود...

آنها فوت پيامبر اكرم- صلى الله عليه و آله و سلم- را انكار كردند تا اين كه نگذارند على- عليه السلام- به خلافت برسد، زيرا وقتى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- زنده است ديگر جانشينى معنى ندارد، آنها مى خواستند با انكار او خلافت را از على- عليه السلام- بگيرند، و بگويند تا زمانى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نيامده است كارها را ابوبكر در دست گيرد تا اينكه خود پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- برگردد و آنگاه يك مقدار كه مسئله جا افتاد، بگويند: «انا لله و انا اليه راجعون» [ سوره بقره، آيه 156. همانا ما از خدا هستيم و به طرف او باز خواهيم گشت.] كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از دنيا رفته است.

حالا چرا اين نقشه را كشيدند؟ آنها به محض رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نمى توانستند ابوبكر را به خلافت برسانند، چون با آن همه سفارشات و تاكيدات پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- گمان نمى كردند كه به اين آسانى حق ولايت را از على- عليه السلام- و اهل بيت بربايند. لذا اول تصميم گرفتند كه منكر فوت شوند و بعد احاديثى را از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- جعل كنند و اذهان و فكرها را منحرف سازند و سپس حرف آخر را بزنند. و به قول عمر كه به عبدالله عباس گفته است: قوم شما نخواستند رسالت و خلافت در شما جمع شود (اين سخن در فصل يورش به خانه وحى خواهد آمد).

با اين برنامه آنها خوب داشتند جلو مى رفتند كه ناگهان نقشه را تغيير دادند، به اين جهت كه دو نفر از انصار از سقيفه آمدند و ابوبكر بعد از ديدن جنازه ى رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- از خانه خارج شد و ديد كه عمر با شمشير برهنه ى فرياد مى زند:

/ 43