فصل پنجم - فاطمه زهرا (س) در کلام اهل سنت جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه زهرا (س) در کلام اهل سنت - جلد 2

سید مهدی هاشمی حسینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

«به خداوند سوگند پيامبر نمرده، او زنده است و برمى گردد...» آمد او را دعوت به آرامش كرد، آن وقت با صداى بلند گفت: اى كسى كه سوگند ياد مى كنى كه پيامبر نمرده، هركس محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- را مى پرستد بداند كه او مرده است و هركس خداى محمد را مى پرستد پس او نمى ميرد و بعد آيات سوره هاى زمر، آيه 30 و سوره آل عمران، آيه 144 را خواند.

عمر سخت سرگرم اجراى طرح بود، ابوبكر با خواندن آيات به او فهماند كه بايد از راه ديگر وارد شويم، و جالب اينجاست كه قبل از ابوبكر شخص ديگرى به نام عمرو بن زائده، همين آيات دو سوره ى زمر و آل عمران را براى عمر خوانده بود، او قانع نشد، ولى وقتى كه ابوبكر آن آيات را خواند، عمر غش كرد و مردم مشغول عزادارى شدن و على- عليه السلام- هم با اهل بيت مشغول دفن و تجهيز پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بودند. ابوبكر و عمر و ابوعبيده، جنازه ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را رها كرده و به طرف سقيفه رفتند.

اكنون جاى اين سوال است: چطور شد كه عمر در اين جا (سال يازده هجرى) رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را انكار كرد، ولى در جنگ احد در حالى كه از صحنه رزم فرار مى كرد، فرياد مى زد: «ما ارى رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- الا قد قتيل»: رسول خدا را نديدم مگر اينكه كشته شده بود! آنجا فرياد مى زد كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كشته شده است، ولى اين جا فرياد مى زند كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نمرده است و هركس بگويد كه او مرده است او را مى كشم. حالا اين سه نفر به طرف سقيفه مى آمدند و طبيعى است كه با هم قرار و مدار گذاشتند. وقتى كه به سقيفه رسيدند، بعد از بگو مگوهاى زياد قرار شد ابوبكر سخنرانى كند.

قابل توجه است كه دو طايفه ى بزرگ انصار (اوس و خزرج) از زمانى كه به اسلام گرويدند، مدت زيادى نمى گذشت و شناخت عميقى به اسلام پيدا نكرده بودند و بلكه تا آن زمان همان خلق و خوى جنگ افروزى در عمق جان آنها موجود بوده است. ابوبكر هم درست انگشت روى آن گذاشت و با سخنان خود همان روحيه ى جنگ ستيزى را در آن دو طائفه بزرگ (اوس و خزرج) بيان كرد.

حالا بد نيست عين سخنان او را بشنويم: «ان هذا الامر ان تطاولت اليه الخزرج لم تقصر عنه الاوس و ان تطاولت اليه الاوس لم تقصر عنه الخزرج وقد كانت بين الحيين قتلى لاتنسى و جراح لا تداوى، فان تعق منكم ناعق فقد جلس بين لحى اسد يضغمه المهاجر و يجرحه الانصارى» [ البيان والتبيين، ج 3، ص 181 و چشمه در بستر، ص 56 و تاريخ اسلام، حسن ابراهيم حسن، ج 1، ص 204.] : اگر خزرج داوطلب اين مقام بشود، مسلم است كه اوس تن نخواهد داد و همچنين اگر اوس داوطلب شود، بديهى است كه خزرج تن نخواهد داد، در نتيجه زد و خورد و كشتارى در ميان دو طايفه روى خواهد داد كه هيچ گاه فراموش نشود جراحتهاى علاج ناپذيرى وارد خواهد آمد، و اگر كسى از ميان شما برخيزد و صدايى بلند كند، مثل اين است كه در ميان چنگال شيرى گرفتار شده باشد كه مهاجر او را بجود و انصار او را مجروح كند!!

شما خواننده عزيز ملاحظه مى فرماييد كه اين سخنان به خوبى نشان مى دهد كه چگونه بين دو طائفه اوس و خزرج اختلاف ايحاد شد و دو رقيب قديمى را به جان يكديگر انداخت و رگه ى تعصبهاى جاهلى را در آنها زنده نمود، و آنچه را كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- سالها براى آن خون جگر خورده بود تا از بين آن دو طايفه برداشت، اين سخنان گذشته ها و تعصبهاى جاهليت قبل از اسلام را زنده كرد.

ابوبكر بعد از سخنرانى خطاب به انصار گفت: «هذا عمر و ابوعبيده، بايعوا ايهما شئتم، فقالا: والله لا نتولى هذا الامر عليك، و انت افضل المهاجرين و ثانى اثنين، و خليفه رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- على الصلوه... وابسط يدك نبايعك. الى ان قال ابن ابى الحديد و لما رات الاوس ان رئيسا من روساء الخزرج قد بايع، قام اسيد بن حضير- و هو رئيس الاوس- فيايع حسدا لسعد ايضا، و منافسه له ان يلى الامر فبايعت الاوس لما بايع اسيد...» [ شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 10.] : اى جماعت! من انتخاب يكى از دو نفر- عمر و ابوعبيده- را به مصلحت شما مى دانم، با هر يك از اين دو كه مى خواهيد بيعت كنيد، آن دو نفر هم (آنچه ابوبكر به آنها محول كرده بود به خود او ارجاع دادند و) گفتند: نه! به خدا قسم ما با بودن تو عهده دار اين امر نمى شويم، تو يار غار پيامبرى و تو به جاى او نماز خواندى، دستت را جلو بياور تا با تو بيعت كنيم و آنگاه به طرف ابوبكر حركت كردند. تا اينكه ابن ابى الحديد مى گويد: اوسيها كه مى ديدند نزديك است سعد بن عباده، رئيس خزرج، خليفه شود از اين امر ناراحت و نگران بودند، و مى ديدند حالا كه خلافت از دست آنها رفته، لااقل جزء اولين كسانى باشند كه با ابوبكر بيعت مى كنند، و لذا تلاش كردند كه زودتر از عمر و ابو عبيده خود را به ابوبكر برسانند و با او بيعت كنند. از طرف ديگر خزرجيها براى اينكه عقب نمانند تلاش كردند. و البته حسادت «بشير بن سعد» خزرجى به پسر عموى خود «سعد» و رقابت آن دو نفر بر اين شتاب و تلاش بى تاثير نبود، چنان كه حباب منذر در سقيفه به «بشير» گفت: تو روى حسادتى كه با «سعد» داشتى با ابوبكر بيعت كردى. چون خود بشير هم ادعاى رياست داشت، و تنها در اين ميان سعد بن عباده، رئيس خزرجيها بود كه ميان جمعيت زير دست و پا له شد [ اثبات الوصيه، ص 116 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص 40.] و هر چه فرياد مى زد كسى به دادش نمى رسيد، و اولين كسى كه از قبيله اوس با ابوبكر بيعت كرد «اسيد بن حضير» بود و براى همين بود كه بعد از مرگش، عمر تمامى ديون و بدهكاريهاى او را پرداخت كرد. [ الفائق فى غريب الحديث، ج 1، ص 108.] بنابراين برنامه سقيفه به سرعت تمام شكل گرفت. جالب اينكه ابوبكر يك اسمى براى بيعت و خلافتش انتخاب كرده و آن «فلته» است و اول كسى كه اين اسم را گذاشت خود او بود. در همين راستا ابن ابى الحديد مى گويد: «قام ابوبكر فخطب الناس... ان بيعتى كانت فلته و قى الله شرها و خشيت الفتنه، و ايم الله ما حرصت عليها يوما قط ولقد قلدت امرا عظيما مالى به طاقه... و لو ددت ان اقوى الناس عليه مكانى...» [ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 50 و انساب الاشراف، ج 1، ص 590 و 591.] بعد از آن كه عمر به خانه فاطمه- سلام الله عليها- داخل شد و على- عليه السلام- و زبير را بيرون آورد تا با ابوبكر بيعت كنند، [ اينكه مى گويد على (ع) بيعت كرده است، چنانچه گذشت حقيقت ندارد.] ابوبكر ايستاد و خطبه خواند و گفت: همانا بيعت من يك بيعت فلته و ناگهانى بود و خداوند ما را از شر آن نگهدارد، مى ترسم كه فتنه اى ايجاد شود و قسم به خدا هرگز به اين خلافت حريص نبودم، امر بزرگى را به عهده گرفتم كه طاقت آن را ندارم و هر آينه دوست داشتم كه قويترين مردم خلافت را عهده دار مى شد. و اينكه ابوبكر گفته است من طاقت خلافت را ندارم، اگر او واقعا راست مى گفت، مشكلى نبود، كنار مى رفت تا خلافت به صاحب اصليش اهل بيت- عليه السلام- مى رسيد.

عمر بن خطاب هم در اين باره گفته است: «كانت بيعه ابوبكر فلته و قى الله المسلمين شرها و من اتى (او دعاكم الى) مثلها فاقتلوه...» [ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 55 و صحيح بخارى، ج 10، ص 44 والكامل فى التاريخ، ج 2، ص 220 و ابن سعد، ص 343 و شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 40 والصواعق المحرقه، ص 21، و تاريخ الخلفا، ص 67 و انساب الاشراف، ج 1، ص 583 و 591.] : بيعت ابوبكر ناگهانى و بدون مشورت بود، خداوند مسلمانان را از شر آن حفظ كرد و هركس به اين شكل در انتخاب خليفه عمل كند او را بكشيد.

متقى هندى در اين باره نوشته است: «ان ابوبكر و عمر لم يشهدا دفن النبى»: [ السيره النبويه، ج 4، ص 311.] اين خلافت تا آن جا با شتاب و عجله بود كه هيچ كدام از ابوبكر و عمر در دفن رسول خدا شركت نداشتند.

ابن هشام كه يكى از متعصبين اهل سنت مى باشد درباره ى فلته و ناگهانى بودن خلافت ابوبكر از قول عايشه مى گويد: «قالت ما علمنا بدفن رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- حتى سمعنا صوت المساحى من جوف الليل من ليله الاربعاء...»: [ السيره النبويه، ج 4، ص 314.] عايشه گفته است: ما از دفن پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مطلع نشديم مگر آن كه صداى بيلها را شنيديم. و در همين رابطه ابن قتيبه از قول حضرت زهرا- سلام الله عليها- مى نويسد: «لا عهد لى بقوم اسوا محضرا منكم، تركتم رسول الله جنازه بين ايدينا و قطعتم امركم بينكم لم تستامرونا و صنعتم بنا ماصنعتم و لم تردوا حقنا». [ الامامه والسياسه، ص 19.] من هيچ اجتماعى را بدتر از اين اجتماع به ياد ندارم، جنازه رسول خدا را نزد ما رها كرديد و به جانب سقيفه شتافتيد و بى مشورت ما، بين خود هر چه خواستيد كرديد و حق مسلم ما را به ما باز نگردانديد.

مى دانيم كه هر گروهى در مقابله با مخالف خود نياز شديد به حامى و افراد مسلح و پشتوانه ى نظامى دارد و در جريان برنامه ى سقيفه هم پشتوانه نظامى آن قبيله بدوى و دور از فرهنگ، شعور و درك «بنى اسلم» بود و اين قبيله در پيروزى قدرت طلبان نقش به سزايى داشتند. در همين باره طبرى آورده است: «قال هاشم قال: ابو مخنف فخدثنى ابوبكر بن محمد الخزاعى ان اسلم اقبلت بجماعتها حتى تضايق بهم السكك، فبايعوا ابوبكر فكان عمر يقول ما هو الا ان رايت اسلم فايقنت بالنصر...»: [ طبرى، تاريخ، ج 2، ص 459 و نهايه الادب فى فنون الادب، ترجمه ى محمود مهدوى دامغانى، ج، ص.] وقتى كه قبيله بنى اسلم به مدينه وارد شدند، چنان كوچه هاى مملو از جمعيت بود كه گنجايش آنها را نداشت. با ابوبكر بيعت كردند و عمر مى گفت: همين كه قبيله اسلم را ديدم به پيروزى يقين پيدا كردم.

شما خواننده ى عزيز ملاحظه مى فرماييد كه برنامه چه اندازه وسيع و گسترده و مسلم بوده است كه عمر آن قبيله ى بدوى را كه مى بيند يقين به پيروزى مى كند. در همين رابطه ابن اثير هم گفته است: «و جائت اسلم فبايعت، فقوى ابوبكر بهم، و بايع الناس بعد...» [ الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 331.] : قبيله بنى اسلم آمدند و بيعت كردند و ابوبكر قوى شد، و آنگاه مردم بيعت كردند. ابن ابى الحديد درباره ى پشتوانه و حاميان ابوبكر نوشته است: «و جماعه من اصحاب السقيفه، و هم محتجزون بالازر الصنعانيه لايمرون باحد الا خبطوه، و قدموه فمد و ايده فمسحوها على يد ابوبكر يبايعه شاء ذلك او ابى». گروهى از طرفداران سقيفه بودند در حالى كه كمربندها را محكم كرده بودند، و از كنار هيچ كسى رد نمى شدند مگر اينكه او را مى گرفتند و جلو مى انداختند و دست او را بر دست ابوبكر مى گذاشتند. و قريب به همين بيان ابن ابى الحديد و بلكه بهتر و روشن تر از وى اصل جريان را مرحوم شيخ مفيد گفته است: «كان جماعه من الاعراب قد دخلو المدينه ليمتاد و منها، فشغل الناس عنهم بموت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فشهدوا البيعه و حضروا الامر، فانفذ اليهم عمر و استدعاهم و قال لهم: خذوا بالحظ والمعونه على بيعه خليفه رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- و اخرجوا الى الناس و احشروهم ليبايعوا، فمن امتنع فاضربوا راسه و جنبيه! قال: فوالله لقد رايت الاعراب قد تحزموا والتشحوا بالازر الصنعانيه و اخذ و بايدهم الخشب و خرجوا حتى خبطوا الناس خبطوا، و جاوا بهم مكرهين الى البيعه...» [ جمل شيخ مفيد، ص 119، اين كلام شيخ مفيد به اين جهت نقل شد كه نزديك به سخن ابن ابى الحديد مى باشد.] : گروهى از اعراب باديه نشين بودند كه براى تهيه آذوقه و خواربار به مدينه آمدند. اما مردم مدينه به علت فوت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به آنها اعتنايى نكردند، آنها هم با خليفه جديد (ابوبكر) بيعت كردند و امر او را گردن نهادند، آنگاه عمر آنها را طلبيد و به آنها گفت: در ازاى بيعت با خليفه ى رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- آنچه نياز داريد از خواربار و آذوقه، بى هيچ عوضى برداريد و برگرديد و به سوى مردم درآييد و آنها را جمع كرده، وادار به بيعت كنيد و هر كه امتناع كرد، سرش را از بدن قطع كنيد. بعد راوى مى گويد: به خدا قسم ديدم كه آن قبيله ى بدوى در حالى كه كمربندها را محكم كردند و دستارها بر گردن حمائل نمودند و با چوب به سوى مردم حمله كردند و محكم به مردم مى زدند و آنان را به زور وادار به بيعت مى كردند، در حالى كه اكراه داشتند و راضى نبودند.

اثبات الوصيه در رابطه با پشتوانه ى برنامه سقيفه مى گويد: «و بايع عمر بن الخطاب ابوبكر و صفق على يديه ثم بايعه قوم ممن قدم المدينه ذلك الوقت من الاعراب و المولفه قلوبهم و تابعهم على ذلك غيرهم...» [ مسعودى، اثبات الوصيه صفحه ى 116.] : در روز سقيفه وقتى كه عمر بن خطاب با ابوبكر بيعت كرد و دستهاى او را فشار داد، بعد قومى كه به مدينه آمده بودند در آن وقت (رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-) كه از اعراب و مولفه قلوب بودند با ابوبكر بيعت كردند و به متابعت آنها ديگران هم بيعت كردند.

با توجه به اقوالى كه از طبرى و ابن اثير و ابن ابى الحديد و شيخ مفيد و مسعودى در رابطه با بنى اسلم و پشتوانه اى كه آنها (با ايجاد رعب و ترس و كتك)، از سقيفه ى بنى ساعده نمودند نقل شد، معلوم گرديد كه آنها طايفه اى بدوى بودند. و به پاس اين خدمات عايشه خانم يك روايتى جعل نمود، تا آنها را از بدويت بيرون بياورد و ديگر ننگ اعرابى بودند بر آنها صدق نكند.

ابن سعد در طبقات مى گويد: «اخبرنا محمد بن عمر، حدثنى عبدالله بن جعفر عن عبدالرحمان بن حرمله عن عبدالله بن دينار عن عروه بن الزبير عن عايشه زوج النبى،- صلى الله عليه (و آله) و سلم-، قالت: لما قدمنا المدينه نهانا رسول الله ان نقيل هديه من اعرابى فجائت ام سنبله الاسلميه بلبن فثدخلت به علينا فابينا ان نقبله، فنحن على ذلك الى ان جاء رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- معه ابوبكر فقال: ما هذا؟ فقلت يا رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- هذه ام سنبله اهدت لنا لبنا و كنت نهيتنا ان نقبل من احد من الاعراب شيئا، فقال: خذها من ام سنبله و ليست اسلم باعرابى هم اهل باديتنا و نحن اهل قاريتهم اذا دعونا هم اجابوا و ان استنصرنا هم نصرونا، صبى يا ام سنبله، فصبت فقال: نا ولى ابوبكر فشرب ثم قال: صبى فشرب رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- ثم قال: صبى. فصبت فناوله عايشه فشربت، فقالت عايشه: و ابردها على الكبد! كنت نهيتنا ان ناخذ من اعرابى هديه» [ طبقات ابن سعد، ج 8، ص 394.] :

با پنج سند از عايشه همسر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نقل كرده است: وقتى كه ما به مدينه آمديم پيامبر اسلام ما را از قبول كردن هديه از اعراب باديه نهى فرموده بود. مدتى گذشت نگاه ام سنبله اسلميه با مقدارى شير آمد مدينه و آن شير را به ما داد، ما از قبول كردن امتناع كرديم، تا اينكه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- در حالى كه ابوبكر با او بود وارد شد و فرمود: اين چيست؟ در جواب عرض كردم: اى رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- اين ام سنبله مى باشد و براى ما مقدارى شير هديه آورده است، چون شما ما را از قبول هديه از اعراب نهى فرموده بوديد، لذا ما هم قبول نكرديم. بعد رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: آن شير را از ام سنبله اسلميه بگيريد! زيرا اسلم ديگر اعرابى و بدوى نيست، آنها اهل محل ما و ما هم اهل قريه آنها هستيم، براى اينكه هر زمانى ما آنها را دعوت كنيم اجابت مى كنند، و اگر از آنها طلب يارى كنيم، ما را يارى مى كنند. سپس پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: بريز يا ام سنبله، بعد ام سنبله ظرفى را پر از شير كرد، پيامبر فرمود: بده به ابوبكر، ابوبكر شير را خورد. دفعه دوم پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: بريز ام سنبله ظرف دوم را ريخت به عايشه داد. و عايشه مى گويد: شير را نوشيدم جگرم را خنك كرد، و خطاب به پايمبر- صلى الله عليه و آله و سلم- گفتم: شما ما را از قبول هديه از اعرابى نهى فرموده بوديد! پس چگونه هديه ى ام سنبله را قبول كرديد؟ پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: اسلم و طايفه ى او اعرابى نيستند.

اگر براى تحقيق در حالات و روحيات و اوضاع طايفه هايى كه در اطراف مدينه زندگى مى كردند به تاريخ و سير مراجعه شود، آن وقت به اين نتيجه خواهيم رسيد كه چه طايفه هايى در زمان حيات رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- به مدينه آمدند و چه طايفه هايى بعد از رحلت آن حضرت وارد مدينه شدند. و اگر به سخنان مورخين و محدثين كه از آنها نقل قول شد دقت شود، اين نتيجه ى قطعى به دست مى آيد كه بنى اسلم در حين رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- وارد مدينه شدند. و هيچ بعيد نيست كه آنها با يكديگر قرار و مدار داشتند كه در همان بحبوحه ى بيمارى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به مدينه بيايند بخصوص اينكه اكثر اهل سنت نوشته اند كه در وقت رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بعضى در مدينه نبوده و مشغول جمع كردن نيرو و يا به اصطلاح امروز مشغول تبليغات كانديداتورى خود بوده اند (البته به صورت پنهان) [ براى اطلاع بيشتر به منابع كتاب «چشمه در بستر» مراجعه شود كه از علماى اهل سنت نقل شده است.] و نه به صورت آشكار.

فصل پنجم

اقداماتى كه با مردم انجام شد

1- ايجاد رعب و ترس در ميان مردم با آمدن قبيله ى مسلح و بدوى بنى اسلم در مدينه و ترور سرشناسان مخالفى، و يا ضرب و شتم آنها، و بر همين اساس بود كه خانه ى زهرا- سلام الله عليها- به آتش كشيده شد، سر «مالك بن نوريره» را از تن جدا كردند و فجائه را در مصلاى مدينه زنده در آتش سوزاندند.

2- جعل احاديث و ايجاد تزلزل و بى ثباتى و پخش شايعات و اكاذيب كه مردم را منحرف و سر درگم كرد. مردمى كه زمانى بسيار از گرويدنشان به اسلام نمى گذشت. و از طرف ديگر حضرات هم هميشه پهلوى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بودند، از جمله جعل حديث: «ما از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيديم كه فرمود: خلافت و نبوت براى ما اهل بيت جمع نمى شود» و وقتى كه ابوبكر اين حرف را گفت: على- عليه السلام- فرمود: «آيا كسى از اصحاب پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در آنجا با تو بود كه شهادت دهد» عمر برخاست و با اشاره به ابوبكر گفت: «خليفه ى رسول خدا راست مى گويد من اين كلام را همان طور كه ابوبكر گفت از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم - شنيدم». بعد از عمر «ابوعبيده» و «سالم»- غلام ابى حذيفه- و معاذ بن جبل گفتند: ما هم اين كلام را از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيديم.

اگر به اين حديث دقت كنيم مى بينيم كه اولا در اين حديث تهمت به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- زده شده است كه العياذبالله او بر خلاف امر و وحى خدا عمل كرده است، براى اينكه ولايت على- عليه السلام- را خداوند تعيين فرموده است كه حتى خود همين آقايان در آن روز اقرار و اعتراف به ولايت وى كردند و دست بيعت به على- عليه السلام- دادند. ثانيا اين حديث را راويانش با قرار و مدارى كه قبل از رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- داشتند جعل كردند. آيا اين حديث را پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فقط به ابوبكر و عمر و ابوعبيده و معاذ بن جبل گفته است و در آن جلسه سلمان فارسى و اباذر غفارى و مقداد و عباس عموى گرامى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- حاضر نبودند؟ آيا پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كه على- عليه السلام- را نفس خود مى دانست و فرمود: يا على تو را جز من كسى ديگر نشناخت، از وى پنهان داشته است؟ و يا زهرا- سلام الله عليها- كه خلاصه ى دين و آيين پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بوده است، مى شود باور كرد كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- آن حديث را به دخترش نگفته باشد؟ و لذا هر انسانى كه از اندك عقل و فكر سليم برخوردار باشد با آن همه سفارشات و تاكيدات پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- درباره ى على- عليه السلام- و زهرا- سلام الله عليها- باورش نمى شود كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كلامى و دستورى را از آنها پنهان كرده باشد. پس واضح و معلوم است كه حديث مزبور ساختگى و جعلى بوده است و براى انحراف اذهان توده ى مردم جعل شده است.

3- قرار دادن مردم در مقابل اهل بيت- عليه السلام- و آن هم با جعل حديث «انا معاشر الانبياء لا نورث درهما و لا دينار» (ما جمع پيامبران درهم و دينارى را از خود به ارث نمى گذاريم!!) در اينجا فقط عمر و عايشه شهادت دادند و گفتند: ما از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيديم كه اين گونه فرمود. و در رابطه ى همين شهادت دروغ بود كه زهرا- سلام الله عليها فرمود: «هذا اول شهاده زور شهدا بها فى الاسلام» [ كشف الغمه، ج 1، ص 471، و چشمه در بستر، ص 64.] : اين نخستين شهادت باطل در اسلام بود كه آن دو نفر گفتند.

/ 43