فصل نوزدهم - فاطمه زهرا (س) در کلام اهل سنت جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه زهرا (س) در کلام اهل سنت - جلد 2

سید مهدی هاشمی حسینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اگر آنها چند برابر فدك غصب و چپاول مى كردند كسى جرات نمى كرد اعتراض كند. و همچنان كه وقتى عثمان به عيينه بن حصن گفت: «اگر عمر مى بود تو را از دست برد به حقوق ملت منع مى كرد و اين قدر دارايى در اختيار تو نمى گذاشت» عيينه در جواب گفت: عمر براى من بهتر از تو بود، او داراى هيبتى بود كه موجب پرهيزگارى من مى شد».

بعد جاحظ مى گويد: تعجب از اين افرادى كه در حكم ميراث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- با ما مخالفند، ولى در مقام بحث در ساير مطالب هنگامى كه طرف بحث آنها در مقام تخصيص قرآن يا حديث عام به خبر واحد متمسك مى شود، او را رد و تكذيب مى نمايند، اگر چه آن خبر از نظر حديث بسيار محكم باشد، ولى در مورد مسئله ارث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- خود آنها به خبر واحد متمسك مى شوند و كتاب خدا را با خبر واحد نسخ مى كنند. چه بايد كرد؟ طبيعت انسان اين است كه همواره در مقام اثبات دلخواه خود است و هر چه با هوا و هوس و خواسته ى او موافقت كند تصديق مى كند» (پايان سخنان جاحظ) خواننده ى گرامى بيانات جاحظ را در كلام ابن ابى الحديد ملاحظ فرموديد و اينكه ايشان مى گويد: در عواى فاطمه- سلام الله عليها- و دستگاه حكومت بايد به قرآن رجوع كرد، كلام بسيار لطيف و به جاست، زيرا كه خداوند فرموده است: «و ما اختلفتم فيه من شيى ء فحكمه الى الله» [ سوره شورى، آيه 10.] در هر چه اختلاف كرديد نسبت به دريافت حكم آن به (كتاب) خدا مراجعه كنيد.

قرآن بهترين حاكم و دادگر و لطيف ترين و نورانى ترين گفتار و ميمز حق از باطل است. قرآن يگانه دستور الهى است كه در احكام عمومى و خصوصى خود ارث را اثبات كرده كه انبياء ارث مى گذارند و فرمود: «ورث سليمان داود» [ سوره نمل، آيه 16.] سليمان از داود ارث برد. و نيز فرمود: «يرثنى و يرث من آل يعقوب» [ سوره ى مريم، آيه 6.] وارث من و وارث آل يعقوب باشد، آيه مى گويد: انبياء ارث مى گذارند و مقصود از ارث هم ارث مال است، ولى حديث خليفه مى گويد، انبياء جميعا ارث نمى گذارند و اينكه بگويى يحيى از زكريا ارث مى برد و او را از باقى انبياء تخصيص بزنيم اين درست نيست، زيرا: اولا، در بين انبياء نسبت به مسئله ارث مزيت و امتياز خاصى نيست كه يكى از آنها و يا چند نفرشان ارث ببرند و ديگران ارث نبرند. ثانيا، بين حديث ابوبكر: «نحن معاشر الانبياء لانورث» انبياء جميعا ارث نمى گذارند، و احكام كلى آيات، تعاكس و تعارض است، «و كل ما عارض الكتاب الكريم فهو ساقط» [ عن النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- ما خالف كتاب الله فاضربو به عرض الجدار او فدعوه... هر چيزى كه مخالف كتاب خدا بود به ديوار بزنيد و يا رها كنيد «اصول كافى، ج 1، ص 55 و باب: فضل العلم، الاخذ بالسنه».] هر چيزى كه مخالف كتاب بود ساقط است و ارزش ندارد.

ابن ابى الحديد مى گويد: «و الارث فى آيه بمعنى ارث المال لانه هو الذى ينتقل حقيقه من الموروث الى الوارث، و اما العلم والنبوه فلا ينتقلان انتقالا حقيقتا» [ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 241.] ارث در آيه ى شريفه، ارث مال است، زيرا كه آنچه حقيقتا و واقعا از مورث به وارث منتقل مى شود مال است، ولى علم و دانش نبوت انتقال حقيقى و واقعى نمى تواند داشته باشد.

علاوه بر اين آيات و گفتارها همان طورى كه گذشت، على- عليه السلام- در نامه اى كه به عثمان بن حنيف نوشته است: «آرى از تمام آنچه كه آسمان بر آن سايه افكنده است فقط فدك در دست ما بود كه عده اى نسبت به آن بخل ورزيدند و عده ديگر هم از حق خود نسبت به آن گذشتند» اين بيانات على- عليه السلام- را در آن زمان هيچ كس انكار نكرد، نيامدند بگويند كه فدك مال شما نيست چون ابوبكر حديث نقل كرده كه پيامبران ارث نمى گذارند.

بنابراين فرمايش على- عليه السلام- در ابطال حديث ابوبكر و اينكه انبياء ارث مى گذارند و وارث آنها فرزندان شان مى باشد و ما ترك آنها مال وارث هست نه صدقه، بهترين دليل و مدرك بعد از آيات قرآن مى باشد، و اگر فرمايش على- عليه السلام- درست نبود، بايد مردم عليه او اعتراض و اشكال مى كردند، و براى اينكه ابوبكر گفته است فدك مال همه ى مسلمين است و همه ى مردم در آن شريك هستند و سهم دارند.

اينكه مردم به فرموده ى على- عليه السلام- اعتراض نكردند و عكس العمل نشان ندادند، پيداست كه فدك مال فاطمه- سلام الله عليها- بوده است و وارث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نيز دخترش زهرا- سلام الله عليها- بوده و پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در ارث با پيامبران ديگر فرق نمى كند كه متاسفانه انصار دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را در ادعاى حقش تنها گذاشتند، ولى برعكس عايشه را در كارهايش كه بر خلاف سفارشات پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بود كمك و يارى كردند.

خواننده ى گرامى در مقام مقايسه بين فاطمه- سلام الله عليها- و عايشه مبنى بر اينكه مسلمانان و صحابه ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- دختر او را تنها گذاشتند، ولى به عايشه كمك كردند و برايش لشكر مجهز آماده نمودند. (اگر چه اين مقايسه به عقيده اين جانب درست نيست) ولى براى اثبات حق و حقانيت مظلوم و ستمديده و باطل بون ظالم و ستمگر بايد يك سرى موازنه هايى انجام شود. و اينكه از نظر مقايسه ى فاطمه- سلام الله عليها- با عايشه و تنها ماندن او فقط به سخنان جاحظ بسنده شد ديگر فضائل كوثر خدا بيان نشد، به دو جهت بود:

اولا تمام فضائل بانوى دو جهان از ولادت تا زمان رحلت پدر بزرگوارش در جلد اول همين كتاب آمده است و لذا از يادآورى فضائل مائده آسمانى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و ناموس دهر در اين فصل خوددارى شد.

ثانيا فاطمه- سلام الله عليها- همانند خورشيد بلكه بالاتر از خورشيد مى باشد، براى اينكه خورشيد در مقابل نور او خجل بوده و در پشت ابرها و شفق پنهان مى شود و او (فاطمه- سلام الله عليها-) همانند خورشيد مى درخشد و به جهانيان نور مى دهد و هيچ كسى نمى تواند نور الهى او را انكار كند، مگر انسانهاى كور و نابينا و كسانى كه همانند خفاش در تاريكيها عادت كرده و از نور خورشيد محروم باشد.

فصل نوزدهم

خشم از دستگاه حكومت تا شهادت

اكثر دانشمندان اهل سنت گفته اند كه ابوبكر يگانه گوهر تابناك پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلام الله عليها- را خشمگين ساخت و به او آزار رساند، به گونه اى كه وى از ابوبكر و عمر براى هميشه اعراض نمود. اخبار و روايات در اين موضوع متواتر است و رنجش و ناراحتى آن حضرت از ابوبكر و عمر به اندازه اى بود كه وصيت كرد كه جنازه ى او را شبانه دفن كنند و غير از على- عليه السلام- كسى ديگر بر او نماز نخواند. وى بر اين مطلب تصريح فرمود و از على- عليه السلام- در اجراى وصيت خود پيمان گرفت. اين وصيت البته بعد از عيادت آن دو نفر از وى بود. جريان استيذان و عيادت اين بود كه ابوبكر و عمر خواستند كه به عيادت فاطمه- سلام الله عليها- بروند و او اجازه نمى داد، آنها نزد على- عليه السلام- رفتند و از وى تعهد گرفتند كه از فاطمه- سلام الله عليها- براى آنها اجازه ى عيادت بگيرد و در نتيجه با وساطت على- عليه السلام- به عيادت زهرا- سلام الله عليها- رفتند، ولى در هنگام ورود آن دو نفر به اطاقى كه بستر بيمارى پهن شده بود، به محض اينكه چشم فاطمه- سلام الله عليها- به آنها افتاد صورت مباركش را برگرداند و با آنها سخن نگفت.

بعد از آن كه دو نفر از منزل خارج شدند، زهرا- سلام الله عليها- به همسرش عرض كرد: يا على- عليه السلام- آيا هر چه من بخواهم برايم انجام مى دهى؟ على- عليه السلام- فرمود: بلى فاطمه جان، بعد بى بى گفت: تو را به خدا سوگند مى دهم كه نگذارى اين دو نفر بر جنازه ى من نماز بخوانند و بر سر قبرم بيايند، و لذا على- عليه السلام- پس از دفن آثار قبر آن حضرت را محو نمود، به طورى كه آن دو نفر نتوانستند قبر فاطمه- سلام الله عليها- را پيدا كنند.

در همين رابطه بخارى مى گويد: فاطمه- سلام الله عليها- از آن دو نفر غضبناك شد و تصميم گرفت تا زنده است با آنها صحبت نكند «فوجدت انى فغضبت فاطمه على ابوبكر فهجرته فلم تكلمه (تكلمته) حتى توفيت.» [ صحيح بخارى، ج 5، ص 9، و صحيح مسلم، ج 7، ص 87.] فاطمه- سلام الله عليها- بر ابى بكر غضبناك شد، و از او فاصله گرفت و صحبت نكرد تا اين كه از دنيا رفت.

ابن قتيبه مى گويد: «فقالت: ارايتكما ان حدثتكما حديثا عن رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- تعرفانه و تفعلان به؟ قالا: نعم، فقالت نشدتكما الله الم تسمعا رسول الله يقول: رضاء فاطمه من رضائى، و سخط فاطمه من سخطى، فمن احب فاطمه ابنتى فقد احبنى و من ارضى فاطمه فقد ارضانى، و من اسخط فاطمه فقد اسخطنى؟» قالا: نعم سمعناه من رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم-» [ الامامه والسياسه، ج 1، ص 14.] فاطمه- سلام الله عليها- به ابوبكر و عمر گفت: آيا اگر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- حديثى فرموده باشد و شما آن را شنيده باشيد، حاضريد شهادت دهيد كه ما آن را شنيده ايم؟ گفتند: بله شهادت مى دهيم، فاطمه- سلام الله عليها- فرمود: من شما را به خدا سوگند مى دهم آيا نشنيده ايد كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: رضاى فاطمه رضاى من است، و غضب فاطمه غضب من است، هركس فاطمه را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه او را راضى كند مرا راضى كرده و هركس او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است؟ آن دو نفر گفتند: بله ما از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- اين كلام را شنيديم، بعد فاطمه- سلام الله عليها- فرمود: «انى اشهدالله و ملائكته انكما اسخطانى و لم ارضيتمانى لئن لقيت النبى لاشكونكما» خدا و ملائكه ى او را شاهد و گواه مى گيريم كه شما دو نفر (ابوبكر و عمر) مرا به غصب آورديد، و رضايت مرا فراهم ننموديد، اگر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را ملاقات كنم از شما دو نفر شكايت خواهم كرد.

ابوبكر گفت: «انا عائذ بالله من سخطه و سخطك يا فاطمه» پناه مى برم به خدا از غضب رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- و غضب تو اى فاطمه و چنان گريه كرد و سخنان فاطمه- سلام الله عليها- در او اثر گذاشت كه نزديك بود قالب تهى كند. فاطمه- سلام الله عليها- فرمود: «والله لا دعون الله عليك عند كل صلوه اصليها» به خدا سوگند در هر نمازى كه مى خوانم تو را نفرين مى كنم، تا آن كه ابوبكر از نزد او بيرون آمد و مردم دور او جمع شدند كه چرا چنين پريشانى؟ گفت: شما مردم همه شب با همسران خود سرگرم خوشى هاى خود هستيد و مرا به اين گرفتارى ها مبتلا كرديد، من به بيعت شما احتياجى ندارم، بياييد بيعت خود را پس بگيريد. [ الامامه والسياسه، ج 1، ص 14.] باز هم ابن قتيبه مى گويد: «غضبت فاطمه من ابوبكر و هجرته الى ان ماتت» [ الامامه والسياسه، ج 1، ص 14.] فاطمه- سلام الله عليها- از ابوبكر غضبناك شد و با او حرف نزد تا وفات نمود.

مسلم در صحيح خود مى گويد: «فلما توفيت دفنها زوجها على ليلا، و لم يوذن بها ابوبكر و صلى عليها» [ سيد على همدانى، مودت القربى، مودت سيزدهم و صحيح بخارى، ج 5، ص 10، فصل الخطاب و مسند احمد بن حنبل، ج 1، مسند فاطمه الزهرا- سلام الله عليها-.] چون فاطمه- سلام الله عليها- وفات نمود شوهرش على- عليه السلام- شبانه بر او نماز خواند و او را دفن نمود، و به ابوبكر خبر نداد كه بر جنازه او حاضر شود.

بخارى و احمد بن حنبل و مير سيد على همدانى مى گويند: «حب فاطمه ينفع فى ماه من المواطن، الموت، والقبر والميزان، والصراء والحساب فمن رضيت عنه ابنتى فاطمه رضيت عنه و من رضيت عنه رضى الله عنه، و من عضبت ابنتى فاطمه، غضبت عليه و من غضبت عليه غضب الله عليه، و ويل لمن يظلمها، و يظلم بعلها عليا، و ويل لمن يظلم ذريتها، و شيعتها.» [ فاطمه زهرا- سلام الله عليها- در كلام اهل سنت، ج 1، ص 15، ص 263.] از سلمان نقل مى كنند و سلمان هم از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كه فرمود: دوستى فاطمه- سلام الله عليها- در صد مورد فايده مى بخشد، و آسانترين آنها موقع مرگ، ميزان، پل صراء و موقع حساب مى باشند. پس كسى كه دخترم فاطمه- سلام الله عليها- از او راضى باشد، من نيز از او راضى هستم و كسى كه من از او راضى باشم، خدا از او راضى مى باشد و كسى كه فاطمه- سلام الله عليها- بر او غضبناك باشد من نيز بر او غضبناك هستم و كسى كه من از او غضبناك باشم خداوند بر او غضبناك است، واى بر آن كسى كه به فاطمه- سلام الله عليها- ظلم كند، واى بر كسى كه بر شوهرش على- عليه السلام- ظلم كند، واى بر كسى كه بر ذريه و شيعيان على- عليه السلام- و فاطمه- سلام الله عليها- ظلم كند!

ابن ابى الحديد راجع به خشم فاطمه- سلام الله عليها- از ابوبكر و عمر مى گويد: «فقد بينا ان دفنها ليلا فى الصحه اظهر من الشمس، و ان منكر ذلك كالدافع للمشاهدات... بل يقع الاحتجاج بذالك على ما وردت به الروايات المستفيضه الظاهره التى هى كالتواتر، انها اوصت بان تدفن ليلا حتى لايصلى الرجلان عليها و صرحت بذلك و عهدت فيه عهدا بعد ان كانا استاذنا عليها فى مرضها ليعوداها، فابت ان تاذن لهما، فلما طالت عليهما المدافعه رغبا الى اميرالمؤمنين- عليه السلام- فى ان يستاذن لهما و جعلاها حاجه اليه و كلمها- عليه السلام- فى ذلك و الح عليها، فاذنت لهما فى الدخول، ثم اعرضت عنهما عند دخولهما و لم تكلمهما، فلما خرجا قالت لاميرالمومنين- عليه السلام- هل صنعت ما اردت؟ قال: نعم قالت: فهل انت صانع ما آمرك به؟ قال: نعم، قالت: فانى انشدك الله الا يصليا على جنازتى و لا يقوما على قبرى!». [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 281.] در رابطه با دفن فاطمه- سلام الله عليها- در جواب قاضى القضات كه منكر دفن در شب است مى گويد: به تحقيق ثابت كرديم كه صحت دفن وى در شب روشن تر از خورشيد است و منكر آن مثل كسى است كه بديهيات و چيزهايى كه به عين اليقين مى بيند، منكر شود. روايات مستفيضه كه در حد تواتر است، دلالت مى كند كه فاطمه- سلام الله عليها- وصيت كرد كه او را در شب دفن كنند و حتى ابوبكر و عمر بر او نماز نخوانند و به اين مسئله تصريح و تاكيد نمود، بعد از درخواست ملاقات آن دو نفر جهت عيادت و امتناع فاطمه- سلام الله عليها- از دادن اذن و اصرار آن دو نفر بر عيادت، آنها به على- عليه السلام- مراجعه كردند تا اينكه وى براى آنها از فاطمه- سلام الله عليها- اجازه ملاقات و عيادت بگيرد، على- عليه السلام- با فاطمه- سلام الله عليها- صحبت فرمود و اصرار كرد تا اينكه بى بى اذن ملاقات و عيادت به آن دو نفر داد و وقتى كه داخل شدند فاطمه- سلام الله عليها- از آنها اعراض فرمود و صورت مباركش را برگرداند و با آنها صبحت نفرمود و آن دو نفر از منزل خارج شدند. فاطمه از على- عليه السلام- تعهد و پيمان گرفت كه او را شب دفن كند و فرمود: آيا آنچه را كه من اراده كردم تو انجام مى دهى؟ على- عليه السلام- فرمود: بلى، باز فاطمه- سلام الله عليها- عرض كرد آيا تو آنچه را كه من برايت بگويم انجام مى دهى؟ على- عليه السلام- نيز فرمود: بلى، بعد فاطمه- سلام الله عليها- گفت: همانا من قسم مى دهم تو را به خدا كه آن دو نفر (ابوبكر و عمر) بر جنازه من نماز نخوانند و بر دفن و قبر من حاضر نشوند!

حلبى در سيره ى خود مى گويد: «فغضبت رضى الله عنها من ابوبكر رضى الله عنه و هجرته الى ان ماتت اى فانها عاشت بعد رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- سنه اشهر» [ سيره ى حلبيه، ج 3، ص 361.] فاطمه- سلام الله عليها- بر ابوبكر غضبناك شد و تا دم مرگ از وى اعراض فرمود و عمر آن حضرت بعد از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شش ماه طول كشيد. بخارى مى گويد: «ان فاطمه- سلام الله عليها- ابنه رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- سالت ابوبكر الصديق بعد وفاه رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- ان يقسم لها ميراثها مما ترك رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- مما افاء الله عليه فقال لها ابوبكر: ان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- قال: لا نورث: فغضبت فاطمه بنت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فهجرت ابوبكر فلم تزل مهاجرته حتى توفيت و عاشت بعد رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- سته اشهر». [ صحيح بخارى، ج 4، باب فرض الخمس، حديث 1265، كتاب الفرائض، ج 9، ص 551، حديث 1574 و فتح البارى، آخر كتاب، جهاد، فرض الخمص و كتاب المغازى، باب غزوه خبير، ج 5، ص 252 حديث 704.] ابوبكر به فاطمه- سلام الله عليها- چيزى از حقش را به وى نداد، زهرا- سلام الله عليها- از وى خشمگين شد و از او اعراض كرد و تا دم مرگ با وى سخن نگفت و شش ماه بعد از وفات رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- از دنيا رفت و على- عليه السلام- بر حسب وصيت او وى را شبانه دفن كرد و ابوبكر را در تشييع جنازه دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مطلع نساخت.

ابن ابى الحديد مى گويد: «و روى انه عفى قبرها... و رش اربعين قبرا فى البقيع و لم يرش قبرها حتى لايهتدى اليه و انهما عاتباه على ترك اعلامها بشانها و احضارهما الصلوه عليها». [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 281.] على- عليه السلام- قبر فاطمه- سلام الله عليها- را با خاك يكسان كرد و اثر آن را محو نمود و چهل قبر ديگر در بقيع درست كرد كه هيچ كدام قبر زهرا- سلام الله عليها- نبود، لذا ابوبكر و عمر نتوانستند قبر فاطمه- سلام الله عليها- را پيدا كنند و آمدند به على- عليه السلام- عتاب كردند كه چرا آنها را در مراسم كفن و دفن و نماز دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- خبر نكرده است.

مسلم در صحيح خود مى گويد: «فهجرته فاطمه و لم تكلمه فى ذلك حتى ماتت فدفنها على ليلا و لم يوذن بها ابوبكر... فمكثت فاطمه سته اشهر ثم توفيت» [ صحيح مسلم، ج 5، ص 154 و كنزالعمال، باب خلافه ابوبكر، و وفاء الوفاء، ج 3، ص 995 و جامع الاصول، فضائل فاطمه- سلام الله عليها- و شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 46 و سنن ابى داود، باب الفيئى والغنيمه.] وقتى كه ابوبكر فاطمه- سلام الله عليها- را از حقش محروم كرد، زهرا- سلام الله عليها- بر وى خشمگين شد و از او اعراض كرد و تا دم مرگ (شهادت) با وى سخن نگفت و شش ماه بعد از رحلت رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- از دنيا رحلت فرمود، على- عليه السلام- برحسب سفارشهاى فاطمه- سلام الله عليها- او را شبانه دفن كرد و ابوبكر را از دفن و كفن فاطمه- سلام الله عليها- خبر نكرد.

خواننده ى گرامى با توجه به اين احاديثى كه ذكر شد و مخصوصا حديث ابن قتيبه در الامامه والسياسه، ملاحظه مى فرماييد ابوبكر كه مدعى رهبرى امت اسلام بوده است، در برابر خشم و غضب دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- چنان دچار سرخوردگى شده است كه مى گويد: از بيعت با من چشم بپوشيد و مرا رها كنيد و اين خود بهترين دليل است بر اينكه در خود اين قدرت را كه بتواند رضايت فاطمه- سلام الله عليها- را جلب كند نمى بيند.

ابوبكر خود را در تنگنايى دو مشكل بزرگ مى بيند: يكى اينكه اگر فدك را به فاطمه- سلام الله عليها- پس دهد، اين خود بر خلاف سياست عمر است كه عمر نامه ى ابوبكر براى تثبيت مالكيت زهرا- سلام الله عليها- در فدك را پاره كرده بود، و ديگر اينكه خشم و غضب زهرا- سلام الله عليها- هم بر وى خيلى سنگين است، و لذا با توجه با اين دو مشكل مى خواهد از حكومت كنار برود و استعفاء دهد.

اكنون جاى سوال است كه اگر حكومت و خلافت ابوبكر از طرف خدا بود (چنانچه ابن حجر در صواعق تلاش كرده تا اين مسئله را ثابت كند) پس حق نداشت كه نداى «اقيلونى» را سر دهد؟ براى اينكه اگر او جانشين بر حق پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بود نبايد از حكومت كنار برود، زيرا كنار رفتن او از حكومت و خلافت مثل كنار رفتن پيامبر از نبوت است، چنانكه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- اين حق را ندارد پس او هم اين حق را نداشت، براى اينكه او به عقيده خود رهبر جهان اسلام و جانشين پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بوده است و برحسب نصب خداوند است، پس جاى كنار رفتن براى او نيست؟ گفتار ابوبكر كه مكرر گفته است. «اقيلونى، اقيلونى و لست بخير منكم» قابل بررسى است كه اگر او اين سخن را واقعا و جدى مى گفت، اين خود بهترين دليل بر عدم حقانيت او براى خلافت مى باشد و اگر از روى واقعيت و جدى نمى گفته است، باز هم اين براى يك فردى كه ادعاى زمامدارى امت اسلامى را دارد درست نيست.

اين عبارت «اقيلونى و لست بخير منكم» مرا رها كنيد و من بهتر از شما نيستم، را ابن حجر مكى در صواعق المحرقه، صفحه ى 7، چاپ قديم و ابن قتيبه در الامامه والسياسه، جلد يك، صفحه ى 34 و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه، جلد 4، صفحه ى 169 بيان كرده اند. همان طورى كه در فصل هاى سابق به مناسبتهايى ذكر شد، دليل بر اينكه فاطمه- سلام الله عليها- تا دم مرگ (شهادت) بر ابوبكر و عمر خشمگين و غضبناك بود، سخن خود ابوبكر است كه در آخرين ساعات مرگ مى گفت: «لوددت

/ 43