فاطمه- سلام الله عليها- در خطبه ى غرا و پرشكوه خود كه در مجلس ابوبكر بيان فرمود (در فصل نه گذشت) به آيات قرآن استدلال نمود، و با منطق عقل و خرد الهى با ابوبكر احتجاج فرمود و او متمسك به حديث جعلى و ساختگى شد. حال اولا دادخواهى فاطمه- سلام الله عليها- را بررسى مى كنيم و ثانيا حديث جعلى را.كتابهاى صحيح بخارى و صحيح مسلم و سنن ابى دواد و كتابهاى ديگر علماى اهل سنت با كمال صراحت اين حقيقت را بيان كرده اند: مادامى كه زهرا- سلام الله عليها- زنده بود در مورد فدك ساكت نشد و مكرر به ابوبكر مراجعه كرده و فدك را مطالبه مى فرمود، و حتى در مسجد پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به وى بوده است، اظهار فرمود و گواهانى را در برابر مسلمين اقامه نمود. و در مرتبه ى ديگر به عنوان اينكه فدك ارث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- است و بايد در تصرف او درآيد ادعاى خود را اظهار فرمود و با عبارات مختلف با ابوبكر احتجاج نمود، از جمله فرمود: «انت ورثت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- ام اهله» آيا تو وارث پيامبر هستى يا اهل و دودمان او؟ ابوبكر در جواب گفت: «بل اهله» بلكه اهل او.چنانكه در مسند احمد بن حنبل نقل شده، ابن ابى الحديد بعد از ذكر اين حديث مى گويد: «و هذا صريح بانه- صلى الله عليه و آله و سلم- مورث يرثه اهله و هو خلاف قوله: لا نورث»: [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 219.] اين حديث صراحت دارد كه ابوبكر يك نوع اقرار ضمنى نموده به اين كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مورث است و اهل و خانواده ى او وارث هستند، و اين خلاف قول ابوبكر مى باشد. (كه گفت: از پيامبر شنيدم كه فرمود: ما پيامبران ارث نمى گذاريم).باز فاطمه ى زهرا- سلام الله عليها- در مورد ديگر در مقام اثبات حق خود فرمود: « قالت له من يرثك، قال اهلى و ولدى؟ فقالت: فمالى لا ارث ابى فقالت سمعت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- يقول لانورث فغضبت رضى الله عنها من ابوبكر و هجرته الى ان ماتت» [ سيره الحلبيه، ج 3، ص 361.] : فاطمه- سلام الله عليها- به ابوبكر فرمود: چه كسى از تو ارث مى برد؟ او گفت: خانواده و فرزندانم، بعد فاطمه- سلام الله عليها- فرمود: پس براى چه من از پدرم ارث نبرم؟ ابوبكر در جواب گفت: از سول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيدم كه ما پيامبران ارث نمى گذاريم، فاطمه- سلام الله عليها- از اين حرف ناراحت شد و از ابوبكر كناره گرفت تا اينكه در حال غضب از دنيا رفت.باز هم در تعبير ديگرى در سيره ى حلبيه آمده است: «يا ابوبكر افى كتاب الله ان ترثك ابنتك و لا ارث ابى»: آيا در كتاب خداست كه دختر تو از تو ارث برد و من از پدرم ارث نبرم؟.آن حضرت در مرحله ى ديگر در ضمن خطبه ى شيوا و استدلالهاى پر محتوى و كوبنده، اين گونه فرمود: «يابن ابى قحافه افى كتاب الله ان ترث اباك و لا ارث ابى لقد جئت شيئا فريا»: [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 212.] اى پسر ابى قحافه آيا در كتاب خدا آمده است كه تو از پدرت ارث ببرى و من از پدرم ارث نبرم؟ به تحقيق سخنى تازه آوردى!اين سخنرانى فاطمه- سلام الله عليها- را ابن ابى الحديد، در جلد 16 صفحه 149 بيان كرده است و نيز احتجاج و دادخواهى بانوى دو عالم هنگامى كه به اتفاق على- عليه السلام- نزد ابوبكر آمد و با او با آيات قرآن استدلال فرمود كه بحث آن در فصل «فدك و ميراث پيامبر» گذشت و نيز استدلال و احتجاج كوثر الهى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در برابر هيات حاكمه ى وقت از مواردى است كه ابن ابى الحديد بيان كرده است: «قال: ابوبكر جوهرى، حدثنا ابو زيد، عن هارون بن عمير، عن الوليد بن مسلم، عن مسلم، عن اسماعيل بن عباس، عن محمد بن السائب، عن ابى صالح، عن مولى ام هانى، قال: دخلت فاطمه على ابوبكر بعد ما ستخلف فسالته ميراثها من ابيها، فمنعها، فقالت له: لئن مت اليوم من كان يرثك؟ قال: ولدى اهلى، قالت: فلم ورثت انت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- دون ولده و اهله؟ قال: فما فعلت يا بنت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- قالت: بلى، انك عمدت الى فدك، و كانت صافيه لرسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فاخذتها، و عمدت الى ما انزل الله منالسماء فرفعته عنا»: [ السقيفه و الخلافه، باب خلافت ابوبكر و شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 332 و حلبى در سيره خود، ج 3، ص 362، قريب به همين مضمون را بيان كرده است.] ابوبكر جوهرى با هفت سند از غلام ام هانى مى گويد: بعد از آن كه ابوبكر خلافت را به دست آورد، فاطمه- سلام الله عليها- بر او وارد شد و ميراث پدرش را از وى خواست، ابوبكر از دادن ميراث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- امتناع كرد، فاطمه- سلام الله عليها- فرمود: اى پسر ابى قحافه اگر همين امروز تو بميرى وارث تو كيست؟ ابوبكر جواب داد: فرزندان و اهل عيالم وارث من هستند، فاطمه- سلام الله عليها- فرمود: پس چگونه است وارث پيامبر تو باشى و فرزندان و اهل و عيال او از وى ارث نبرند؟ ابوبكر در جواب گفت: اى دختر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- من وارث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نيستم و چنين ادعائى نكردم حضرت فاطمه- سلام الله عليها- فرمود: براى چه فدك را در حالى كه ملك خاص شخص پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بود تصرف نمودى و ما را از آن محروم ساختى در حالى كه آن به فرموده ى خدا مال ما بود و پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- آن را به ما بخشيده بود.غير از اين موارد كه ذكر شد، موردهاى ديگر هم هست كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فدك را در زمان حيات مبارك خود به فاطمه- سلام الله عليها- عطا فرمود و هنگام رحلت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فاطمه مالك و متصرف فدك بود (در فصل هاى فدك و سهم ذوى القربى در قرآن، و فدك ميراث پيامبران در قرآن، ملاحظه شد). و قتى كه ابوبكر روى كار آمد افرادى را فرستاد تا نمايندگان فاطمه- سلام الله عليها- را از سرزمين فدك بيرون كردند و فدك را تصرف نمودند و از فاطمه- سلام الله عليها- بر ماليكت فدك بينه و شاهد خواست! وقتى كه از زهرا- سلام الله عليها- بر مالكيت وى بر فدك شاهد مطالبه نمود، به ابوبكر گفته شد: زهرا- سلام الله عليها- متصرف و ذواليد است و مصترف نبايد براى اثابت مالكيت خود شاهد و بينه اقامه كند، بلكه آن كسى كه در برابر مالكيت وى ادعا دارد كه (متصرف و ذواليد) مالك نيست بايد بينه و شاهد اقامه كند. پس روى محاكمه رسمى و قانونى و قاعده ى فقهى لازم نبود كه فاطمه- سلام الله عليها- شاهد بياورد، و اينكه بانوى دو عالم على- عليه السلام- و ام ايمن را به عنوان شاهد آورد، از باب شاهد و گواه رسمى نبود، بلكه از باب استظهار مطلب بود كه به گواهى آنها استدلال فرمود، و الا از جهت قانون فقه فاطمه- سلام الله عليها- نياز به آوردن شاهد نداشت، براى اينكه مالك بود، ما چون ابوبكر از وى شاهد طلبيد و فاطمه- سلام الله عليها- را ملزم به آوردن بينه كرد، زهرا- سلام الله عليها- براى اثبات سخن خود شهود و گواهان محكم و عادلى را حاضر فرمود، از طرفى هم براى اينكه زير بار زور نرفته باشد شهود و گواهان را تكميل نفرمود، چرا؟ براى اينكه تكميل شهود از طرف زهرا- سلام الله عليها- در اين مورد تصويب زور گويى بود.از همه ى اينها گذشته يك سوال در اينجا مطرح است، و آن اينكه چرا و به چه دليل شهادت و گواهى على- عليه السلام- كه افضل امت است (درباره ى اين كه فدك اعطايى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به زهرا- سلام الله عليها- بوده و زهرا- سلام الله عليها- مالك فدك مى باشد) پذيرفته نمى شود؟! و اما شهادت شهود ابوبكر مبنى بر اينكه «پيامبر فرمود: ميراث من به همه ى مسلمانان تعلق دارد» مورد قبول واقع شد و عمر بر اين ادعا شهادت داد؟! در آنجا اسقاط شهادت افضل امت و در اينجا پذيرش روايت جعلى و قبول شهادت!!! عجب است از روزگار شهادت دختر خود عايشه را در رابطه با اينكه من شنيدم پيامبر فرمود: ابوبكر براى مردم به جاى وى نماز بخواند قبول شد و اين شهادت را حكومت پذيرفت، ولى سخن كوثر خدا و شهادت ولى خدا و افضل امت قبول نشد و مردود واقع شد!!.ابن حجر مكى در كتاب «الصواعق المحرقه» مى گويد: «ان ابوبكر كان رحيما و كان يكره ان يغير شيئا تركه رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- اعطانى فدك، فقال: هل لك بينه، فشهد لها على و ام ايمن فقال: لها فبرجل و امراه تستحقيها»: [ الصواعق المحرقه، ص 57، فصل چهارم.] ابوبكر فدك را از فاطمه- سلام الله عليها- گرفت در حالى كه او مرد مهربانى بود! زيرا بر او ناگوار بود كه روش پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را تغيير دهد، فاطمه- سلام الله عليها- نزد او آمد و ادعا كرد كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فدك را به من بخشيده است، ابوبكر گفت: آيا شاهدى دارى؟ على- عليه السلام- و ام ايمن به نفع زهرا- سلام الله عليها- در اين قضيه شهادت دادند، ابوبكر گفت: آيا به گواهى يك مرد و يك زن تو ادعاى استحقاق مى كنى؟!در اينجا بايد گفت: اگر بر فرض كسى اين مطلب را كه زهرا- سلام الله عليها- متصرف فدك بود و ابوبكر آن را با اعمال زور و قدرت از او گرفت، انكار كند، در برابر كتاب خدا و سنت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- جز زورگويى و اجتهاد مستبدانه دليل ديگرى نخواهد داشت.علامه سمهودى از حافظ بن مشيه و او هم از نميربن حسان نقل كرده، مى گويد: «قال: قلت لزيدبن على- عليه السلام- و انا اريد ان اهجن امر ابوبكر: ان ابوبكر انتزع فدك من فاطمه- سلام الله عليها- فقال: ان ابوبكر كان رجلا رحيما و كان يكره ان يغير شيئا فعله رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فاتته فاطمه- سلام الله عليها- فقالت: ان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- اعطانى فدك، فقال: لها، هل لك على هذا بينه؟ فجائت بعلى- عليه السلام- فشهد لها، ثم جائت ام ايمن فقالت: الستما تشهدان انى من اهل الجنه؟ قالا: بلى قال ابو زيد: يعنى انها قالت لابى بكر و عمر قالت: فانا اشهد ان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- اعطاها فدك»: [و فاءالوفاء، ج 3، باب خلافت ابوبكر، و شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 220 و ابن ابى الحديد در آخر از قول ابوبكر جوهرى گفته است «فرجل آخر اوامره اخرى لتستحقى بها القضيه» ابوبكر به فاطمه- سلام الله عليها- گفت: يك مرد و يك زن ديگر شاهد بياور تا استحقاق تو نسبت به فدك ثابت شود!] ابن حسان گفت: به زيد بن على- عليه السلام- گفتم: اين عمل ابوبكر در نظر من خيلى زشت مى باشد كه فدك را به زور از فاطمه- سلام الله عليها- گرفت، زيد گفت: ابوبكر مرد مهربانى بود ولى نمى خواست روش رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- را تغيير دهيد، فاطمه- سلام الله عليها- نزد او آمد و فدك را از وى مطالبه فرمود، و مدعى شد كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فدك را به من عطا فرموده، ابوبكر گفت: آيا شاهد و گواهى بر اين مدعا دارى؟ زهرا- سلام الله عليها- اول على- عليه السلام- را به عنوان شاهد نزد ابوبكر آورد و على- عليه السلام- در اين جريان به نفع فاطمه- سلام الله عليها- شهادت داد و بعد ام ايمن را به عنوان شاهد آورد، ام ايمن رو كرد به ابوبكر و عمر، گفت: آيا شما دو نفر شاهد هستيد كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: ام ايمن از اهل بهشت است؟ گفتند: بلى، ام ايمن گفت: پس من هم گواهى مى دهم كه رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلام الله عليها- بخشيده است.حالا اگر ابوبكر سخن فاطمه- سلام الله عليها- را قبول مى كرد و فدك را به وى رد نموده و پس مى داد، دراين صورت در قضاوت خود اعتماد بر ادعاى صرف نكرده بود و بدون بينه حق را به صاحب خق نپرداخته بود، چرا؟ براى اينكه گفتار ام ايمن كه آيا شما دو نفر شهادت مى دهيد كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: ام ايمن از اهل بهشت است، به منزله اقرار و اعترافى بود كه ام ايمن از ابوبكر و عمر گرفت، براى اينكه ام ايمن در گواهى خود راستگو است، بطورى كه به هر حقى كه او شهادت دهد براى حاكم عادل قطع و يقين حاصل مى شود كه آن حق ثابت است، بنابراين رد اين شهادت براى حاكم جايز نيست. پس اولا خواستن بينه از فاطمه- سلام الله عليها- درست نبود زيرا بنا به مصداق آيه ى تطيهر معصوم بوده و هرگز احتمال كذب در سخن و كلامش نمى رفت، و ثانيا شهادت حضرت على- عليه السلام- و ام ايمن را كه از آنها اعتراف بر بهشتى بودن خود گرفت و او را رد كردند، درست نبود!!ابى داود در سنن خود مى گويد: «حدثنا محمد بن يحى بن فارس، ان الحكم بن نافع حدثهم، اخبرنا شعيب، عن الزهرى، عن عماره بن خزيمه ان عمه حدثه، و هو من اصحاب النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- ان النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- ابتاع فرسا من اعرابى، فاستتبعه النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- ليقضيه ثمن فرسه فاسرع رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- المشى و ابطا الاعرابى، فطفق رجال يعترضون الاعرابى فيسا و مونه (او فيسا و مونه) بالفرس، و لا يشعرون ان النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- ابتاعه، فنادى الاعرابى رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فقال: ان كنت مبتاعا هذا الفرس و الا بعثه، فقام النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- حين سمع نداء الاعرابى فقال «او ليس قد ابتعثه منك» فقال الاعرابى لا والله ما بعتكه، فقال النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- «بلى قد ابتعثه منك» فطفق الاعرابى يقول: هلم شهيدا، فقال: خزيمه بن ثابت: ان اشهد انك قد بايعته، فاقبل النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- على خزيمه فقال: بم تشهد؟ فقال: بتصديقك يا رسول الله، فجعل رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- شهاده خزيمه بشهاده رجلين»: [ سنن ابى داود، ج 3، ص 308، كتاب الاقضيه، و اكثر اهل سنت اين حديث را در كتب حديثى و فقهى خود ذكر كرده اند.] هرگاه در جريانى يك شاهد گواهى داد، و حاكم مى دانست اين شاهد راست مى گويد، در اين صورت براى حاكم جايز است كه طبق همان شهادت واحد حكم كند، بعد با پنح سند جريان شهادت خزيمه به نفع رسول خدا را نفع مى كند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روزى از اعرابى اسبى را خريد، پيامبر- صلى الله عليه و آله- خواست قيمت اسب را به اعرابى دهد و به سرعت مى رفت كه بهاى اسب را بياورد، ولى اعرابى با كندى مى آمد و در راه به مردانى برخورد، آنها به اعرابى اعتراض كردند كه اسب را ارزان فروختى و با وى درباره ى قيمت اسب صحبت مى كردند و نمى دانستند كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- اسب را از اعرابى خريده است، اعرابى خطاب به رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- گفت: اگر تو مى خواهى اين اسب را بخرى بخر والا من او را مى فروشم! پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- وقتى كه صداى اعرابى را شنيد ايستاد و فرمود: آيا او را من از تو نخريدم؟! اعرابى گفت: نه قسم به خدا من نفروختم، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: بلى من آن را از تو خريدم، اعرابى گفت: اگر تو آن را از من خريده اى و شاهد و گواهى بياور!! خزيمه بن ثابت كه نظاره گر جريان بود خطاب به اعرابى گفت: من شهادت مى دهم كه تو آن اسب را به رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فروختى، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به طرف خزيمه آمد و فرمود: به چه مناسبت تو شهادت دادى؟ خزيمه عرض كرد به تصديق كردن تو يا رسول الله، چون تو پيامبر خدا هستى و هر چه كه مى گويى حق است، بعد رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- شهادت خزيمه را به عنوان شهادت دو مرد قبول كرد.حال بايد سوال كرد كه چطور شد كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شهادت خزيمه را قبول فرمود، ولى سران سقيفه شهادت ولى خدا و افضل از انبياى سلف را قبول نكردند؟! اگر در اين روايت ابى داود دقت شود، اين مطلب به دست مى آيد كه با گواهى ابوبكر و عمر به راستگويى ام ايمن شهود كامل مى شود، براى اينكه در اين قضيه ام ايمن از آن دو نفر اقرار گرفت كه او راست مى گويد: و با اين اقرار و اعتراف آن دو به آنچه كه ام ايمن شهادت داده بود گواهى دادند. بنابراين بايد گفت: زهرا- سلام الله عليها- در اينجا چهار گواه و شاهد داشت 1- حضت ر على- عليه السلام-، 2- ام ايمن، 3- ابوبكر، 4- عمر، چرا كه ابوبكر و عمر در ضمن اقرار و اعتراف به راستگويى ام ايمن شهادت دادند مبنى بر اينكه هر چه ام ايمن مى گويد حقيقت دارد. و اگر گفته شود كه در اينجا احتياج به شهادت و گواه نبود، اين همه به جاست چرا؟ براى اينكه ابوبكر كه خود را خليفه ى رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- مى دانست، و با توجه به اينكه او اقرار كرده بود كه ام ايمن زنى راستگو است و از طرفى ام ايمن هم شهادت داد كه فدك متعلق به زهرا- سلام الله عليها- است و پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به او بخشيده است، بنابراين ابوبكر كه خود مدعى بود فدك مال مسلمين است، با اين ادعا