بیشترلیست موضوعات فاطمه ى زهراء در كلام اهل سنت (جلد 2) پيشگفتار فصل اول غمى جانكاه فصل دوم اهانت به پيامبر در آخرين ساعات زندگى فصل سوم فاطمه و بى وفايى انصار فصل چهارم بى وفايى انصار و اقدامات اعضاى سقيفه فصل پنجم اقداماتى كه با مردم انجام شد فصل ششم مخالفين حكومت سقيفه فصل هفتم احتراق باب وحى در نزد اهل سنت فصل هشتم يورش به خانه وحى فصل نهم خطبه ى فاطمه در مسجد و مجلس ابوبكر فصل دهم فيى ء از نگاه قرآن فصل يازدهم فدك و سهم ذوى القربى در قرآن فصل دوازدهم فدك و ميراث پيامبران در قرآن فصل سيزدهم فدك و دادخواهى زهرا فصل چهاردهم ادعاى زهراى و تصديق ابوبكر فصل پانزدهم فصل شانزدهم آيا شهادت تخصيص بردار است؟ فصل هفدهم مردوديت حديث عدم توريث انبيا فصل هيجدهم چرا مسلمانان فاطمه را تنها گذاشتند عايشه و شدت حسادتش به خديجه ى كبرى فصل نوزدهم خشم از دستگاه حكومت تا شهادت فصل بيستم فدك از اموال خالصه بود فدك كجاست و سرانجام آنچه شد؟ برگشت فدك فصل بيست و يكم فاطمه در آئينه ى اشعار دوران كودكى در دوران طفوليت در دانشگاه وحى تربيت شد فاطمه از جهت نسب بهتر از عرب و عجم است طهارت و پاكيزگى فاطمه و نجات دوستان فاطمه بهترين همسر از ديدگاه شافعى فاطمه فرشته اى بصورت انسان دوستى فاطمه و فرزندان او از نگاه فاشع فاطمه و دوستى آل طه از نظر محى الدين العربى فاطمه و شب عروسى در اشعار همسران پيامبر فاطمه عابدترين انسان فاطمه و پنهان شدن آفتاب از نور سيمايش از حوّا و مريم بالاتر است فاطمه و ايثار و فداكارى فاطمه و زورگويى خصم فاطمه و اقامه شهود و نپذيرفته شدن آنها فاطمه و ادعاى نحله بودن فدك فاطمه و برگشت فدك فاطمه و گناه بزرگ سران سقيفه در اشعار كميت فاطمه و نقض عهد صحابه ى پدرش رنج هاى فاطمه بعد از رحلت پيامبر از زبان خودش فاطمه و ناله هاى على در كنار تربت او ناله هاى على در كنار قبر فاطمه توضیحاتافزودن یادداشت جدید
به زودى بين تو و عايشه امرى پيش مى آيد، على- عليه السلام- پرسيد يا رسول الله من؟ فرمود: بلى، باز عرض كرد: من؟! فرمود: بلى، عرض كرد: آن وقت آيا بين من و او بدبخت تر من خواهم بود؟ فرمود: نه ولكن وقتى اين قضيه پيش آمد او را به مامنش برگردان. و نيز بخارى در صحيح خود در كتاب بدء الخلق باب نامه هاى رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- به كسرا و قيصر و نيز در كتاب فتن خود مى گويد: «حدثنا عثمان بن الهيثم حدثنا عوف عن الحسن عن ابوبكره قال: «لقد نفعتى الله بكلمه ايام الجمل لما بلغ النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- ان فارسا ملكوا ابنه كسرى قال: لن يفلح قوم و لوا امرهم امراه» [ صحيح بخارى، ج 24، ص 173، كتاب الفتن.] عثمان بن هيثم براى ما حديث كرد كه «عوف» از «حسن» و او از «ابوبكره» روايت كرده كه گفت: خداى تعالى مرا به كلمه اى كه از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيدم، فايده ى زيادى داد، براى اينكه در جنگ جمل نزديك بود كه به اصحاب جمل بپيوندم و با على- عليه السلام- جنگ نمايم، ولى آن كلمه ى رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- مرا نجات داد. داستانش چنين بود كه وقتى رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيد كه ايرانيان دختر كسرا را به سلطنت خود برگزيدند، فرمود: «رستگار نمى شوند مردمى كه زن ولى امر آنان باشد» در جريان عايشه به ياد آن حديث افتادم و خداوند با همان حديث مرا حفظ فرمود.ابن سعد در طبقات با سند خود به نقل از «عطاء بن يسار» مى گويد: رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- به همسران خود فرمود: «ايكن اتقت الله و لم تات بفاحشه مبينه و لزمت ظهر حصيرها فهى زوجتى فى الاخره» [ طبقات ابن سعد، ج 8، ص 208.] هر يك از شما كه از خدا بترسد و آشكارا به عمل زشت مرتكب نشود و ملازم حصير خانه ى خود باشد و از خانه بيرون نرود، او در آخرت هم همسر من است.باز هم ابن سعد در طبقات مى گويد: «اخبرنا محمد بن عمر حدثنا ابن ابى ذئب عن صالح مولى التئومه عن ابى هريره قال: قال رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- لنسائه فى حجه الوداع: هذه ثم ظهور الحصر. قال وكن يحججن كلهن الاسوده بنت زمعه و زينب بنت جحش قالتا: لا تحركنا دابه بعد رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم-»: [ طبقات ابن سعد، ج 8، ص 353 و تهذيب التهذيب، ج 11، ص 107 و مجمع الزوائد، ج 3، ص 114 از ام سلمه و در مورد ديگر از ابن عمر روايت كرده اند.] رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- در «حجه الوداع» به همسران خود فرمود: بعد از اين حج در خانه هاى تان بمانيد. ابوهريره گفت زنهاى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بعد از او همه به حج مى رفتند و از منزل خارج مى شدند، به جز دو نفر «سوده بنت زمعه» و «زينب بنت جحش» كه حج نمى كردند و چون به ياد داشتند كه خداى متعال فرموده ملازم خانه خود باشيد، و نيز رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده بود: اين بار چون حجه الوداع من است به حج آمديد، از اين به بعد ملازم حصير خانه خود باشيد، ولى برخى زنهاى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- برخلاف دستور وى به حج مى رفتند مگر آن دو كه مى گفتند كه ما بعد از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- حيوانى را به حركت نمى آوريم و سوار نخواهيم شد. و همچنين ابن سعد در دو روايت ديگر از محمد بن عمر مى گويد: «قال: قالت سوده بنت زمعه قد حججت و اعتمرت فانا اقعد فى بيتى كما امرنى الله و كانت امراه صالحه و كان قد اخذت بقول رسول الله عام قال: هذه الحجه ثم ظهور الحصر فلم تحج بعد رسول الله حتى توفيت» [ طبقات ابن سعد، ج 8، ص 353 و تهذيب التهذيب، ج 11، ص 107 و مجمع الزوائد، ج 3، ص 114 از ام سلمه و در مورد ديگر از ابن عمر روايت كرده اند.] ابن عمره به نقل از سوده، دختر زمعه گفت: در زمان رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- حج و عمره انجام دادم و بعد از وى همانطورى كه خدا به من امر فرموده است در خانه ى خودم مى نشينم. و بعد ابن عمر مى گويد: سوده زن صالحه اى بود و فرمان رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- را كه در حجه الوداع به همسران خود فرموده بود كه بعد از اين در خانه يتان بنشيند، اطاعت كرد و بعد از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- به حج نرفت تا اينكه از دنيا رفت. و ايضا يقول: «لم تحج زينب بنت جحش بعد حجه رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- التى حجتها معه حتى توفيت فى خلافه عنمر سنه عشرين» [ طبقات ابن سعد، ج 8، ص 353 و تهذيب التهذيب، ج 11، ص 107 و مجمع الزوائد، ج 3، ص 114 از ام سلمه و در مورد ديگر از ابن عمر روايت كرده اند.] و ابن سعد نيز درباره ى زينب دختر جحش مى گويد: بعد از آن حج كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- انجام داد به حج نرفت تا اينكه در خلافت عمر در سال بيست هجرى از دنيا رفت.خواننده ى گرامى اين چند سطر روايت را درباره ى دوتا از همسران گرامى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ملاحظه فرموديد! اما ابن سعد درباره ى عايشه مى گويد: «اذا قرات هذه الايه: «و قرن فى بيوتكن» بكت حتى تبل خمارها» [ طبقات ابن سعد، ج 8، ص 284.] هر موقع كه عايشه اين آيه را (در خانه هاى خود بشنيد) مى خواند، آن قدر اشك از چشمانش مى ريخت كه چادرش خيس مى شد. و هم او مى گويد: «ان ابن عباس دخل على عايشه قبل موتها فاثنى عليها: فلما خرج قالت لابن الزبير: اثنى على عبدالله بن عباس و لم اكن احب اسمع احدا اليوم يثنى على انى كنت نسيا منسيا-اى حيضه». [ طبقات ابن سعد، ج 8، ص 280، (البته رقم صفحات مجلدات 8- 7 طبقات از 1 الى 561 مى باشد.] ابن عباس پيش از مرگ عايشه بر وى وارد شد و از او تعريف و تمجيد نمود و وقتى كه ابن عباس رفت به ابن زبير پسر خواهرش، گفت: عبدالله بن عباس از من تعريف و تمجيد مى كند و از اين روز به بعد دوست ندارم بشنوم كسى از من تعريفى كند، اى كاش فراموش شده بودم- يعنى لكه حيض بودم و به دنيا نمى آمدم.ابن جوزى مى گويد: «ان عايشه لما احتضرت فقيل لها: اتجز عين؟ يا ام المومنين و ابنه ابوبكر الصديق فقالت ان يوم الجمل لمتعرض فى حلقى ليتنى مت قبله او كنت نسيا منسيا» [ تذكره الخواص، ص 46، بلاغات النساء، ص 8.] عايشه در حال مرگ فرياد و ناله مى كرد، به او گفته شد چرا ناله و فرياد مى كنيد؟ شما ام المومنين و دختر ابوبكر صديق هستيد، در جواب گفت: جريان جمل گلويم را فشار مى دهد، اى كاش پيش از آن مرده بودم و يا اينكه فراموش شده بودم.ابن عبدربه درباره ى عايشه مى گويد: «دخلت ام او فى العبديه على عايشه بعد وقعه الجمل فقالت لها: يا ام المومنين ما تقولين فى امراه قتلت ابنا لها صغيرا؟ قالت لها النار قالت: فما تقولين فى امره قتلت من اولادها الاكابر عشرين الفا فى صعيد واحد؟ قالت: خذوا بيد عدوه الله» [ العقد الفريد، فى وقعه الجمل، ابن قتيبه، عيون اخبار، ج 1، ص 202.] مادر او فى عبديه بعد از حادثه ى جمل بر عايشه وارد شد، و از وى پرسيد: اى همسر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نظر شما درباره ى زنى كه فرزند كوچك خود را كشته چيست؟ در پاسخ گفت: او سزاوار آتش مى باشد، و نيز پرسيد: چه مى گوييد درباره ى زنى كه بيست هزار نفر از فرزندان بزرگ خود را در يك زمان واحد كشته باشد؟ عايشه در پاسخ گفت: دشمن خدا را بگيريد.ابن سعد مى گويد: «ان عايشه قالت والله لوددت انى كنت شجره والله لوددت انى كنت مدره، والله لوددت ان الله سبحانه لم يكن خلقنى» [ طبقات ابن سعد، حالات عايشه، ج 8، ص 280.] عايشه مى گفت: قسم به خدا هر آينه دوست داشتم درخت و گياهى بودم، قسم به ذات خدا دوست داشتم گل و خاك بودم، به خدا دوست داشتم كه خداى سبحان اصلا مرا نمى آفريد!!در طبقات النبلاء روايت شده است: «ان عايشه قالت عند وفاتها: انى قد احدثت بعد رسول الله فادفنونى مع ازواج النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- قال الذهبى تعنى بالحديث مسيرها يوم الجمل» [ طبقات النبلاء، ج 2، ص 134 و مستدرك الصحيحين، ج 4، ص 6، و طبقات ابن سعد، ج 8، ص 281 و معارف ابن قتيبه، ص 59.] عايشه در وقت مرگ مى گفت: همانا من بعد از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- حركاتى انجام دادم كه نبايد انجام مى شد، آيا مرا با همسران پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- دفن مى كنيد؟ و ذهبى در مستدرك گفته است: منظور عايشه از حوادث، رفتن او به جنگ جمل مى باشد.ابن اثير مى گويد: «ذكر لعايشه يوم الجمل فقالت: و الناس يقولون يوم الجمل!قالوا لها: نعم. قالت وددت انى لو كنت جلست كما جلس صواحبى كان احب الى من ان اكون ولدت من رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- بضع عشره كلهم مثل عبدالرحمن بن الحارث بن هشام، او مثل عبدالله بن الزبير» [ اسد الغابه، ج 3، ص 284 و طبقات ابن سعد، ج 5، ص 1.] واقعه ى جمل براى عايشه ذكر شد، او گفت: مردم از حوادث جمل صحبت مى كنند؟ در جواب گفتند: بلى! گفت: دوست داشتم همان طورى كه هووهايم (همسران ديگر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-) در خانه نشسته بودند من هم مى نشستم و اين كار براى من بهتر بود از اينكه ده تا فرزند براى رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- مى آوردم كه همه آنها مثل عبدالرحمن و عبدالله زبير بودند!!!ابن سعد به نقل از «محمد منكدر» و او هم از عايشه مى گويد: «يا ليتنى كنت نباتا نمن نبات الارض و لم اكن شيئا مذكور» [ طبقات ابن سعد، ج 8، ص 280.] عايشه در دم مرگ مى گفت: اى كاش من گياهى از گياهان زمين بودم و چيز قابل ذكرى نبودم (آفريده نمى شدم.) سيد على همدانى شافعى با سندى به نقل از عايشه مى گويد: پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: «ان الله قد عهد الى من خرج على على فهو كافر فى النار» [ موده القربى، مودت سوم.] خداوند به من فرمود: هر كس بر ضد على- عليه السلام- قيام كند، او كافر و در آتش است.در بعضى از كتب تاريخ آمده است: وقتى كه از عايشه سوال شد كه چرا با شنيدن چنين سخنى از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بر على- عليه السلام- خروج نمودى؟ او در جواب عذر آورد و گفت: «هذا الحديث يوم الجمل حتى ذكرته بالبصره» اين حديث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را در روز جمل فراموش كردم تا اينكه در بصره يادم آمد.ابن اثير در «اسدالغابه» با سند خود به نقل از «معاذ غفاريه» مى گويد: من انيس و همنشين با رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- بودم و در تمام جنگها با او مى رفتم تا پرستارى بيماران را نمايم، روزى بر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- وارد شدم و آن روز حضرت در خانه ى عايشه بود، ديدم على- عليه السلام- از آن خانه بيرون مى آمد و شنيدم رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- به عايشه مى گويد: «ان هذا احب الرجال الى و اكرمهم على فاعرفى له حقه و اكرمى مثواه» [ اسد الغابه فى معرفه الصحابه، حالات على- عليه السلام-.] همانا اين على- عليه السلام- محبوب ترين مردان و گرامى ترين آنها نزد من است، پس حق او را بشناس و احترامش را حفظ كن.محب الدين طبرى در رياض النضره روايت مذكور را به خنجدى نسبت داده و مى گويد: خاطره ى فرمايش پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در دلم بود تا اينكه عايشه بلواى جمل را به راه انداخت و به مدينه آمد. روزى نزدش رفتم و گفتم: اى عايشه امروز قلب تو (با آن همه سفارش كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- درباره ى على- عليه السلام- به تو فرمود) با على چگونه است؟ وى در جواب گفت: چگونه باشد نسبت به مردى كه هر وقت بر من وارد مى شد، و پدرم نيز در منزل من بود، پشت سر هم به او نگاه مى كردم و از نگاه به وى خسته نمى شد، من به پدرم اعتراض مى كردم و مى گفتم چقدر به على- عليه السلام- نگاه مى كنى؟ مى گفت: از رسول خدا شنيدم كه نظر به روى على- عليه السلام- عبادت است. [ رياض النضره، ج 2، ص 161.] شايد در ذهن بعضى افراد شبهه ايجاد شود كه اين اظهارات عايشه حاكى و بيانگر اين است كه وى توبه كرده است (چنانچه بعضى از اهل سنت گفته اند) ولى اين جز ادعاى محض چيز ديگرى نيست.خوب است كه جواب اين افراد را از كلام خود اهل سنت بگوييم و آن اينكه اگر عايشه واقعا توبه كرده بود، پس چرا وقت كه خبر شهادت على- عليه السلام- را شنيد سجده ى شكر به جاى آورد. و به همين مناسبت ابوالفرج اصفهانى مى گويد: «لما ان جاء عايشه قتل اميرالمؤمنين على- عليه السلام- سجدت» [ مقاتل الطالبيين، ص 43.] اگر عايشه واقعا توبه كرده و پشيمان شده بود، پس چرا از خبر شهادت على- عليه السلام- اظهار خوشحالى و سرور نمود.محمد بن جرير طبرى و ابوالفرج اصفهانى مى گويد: خبر شهادت على- عليه السلام- را غلامى به او داد و گفت: «فالقت عصاه او استقرت بها النوى كما قر عينا بالاياب المسافر» [ مقاتل الطالبيين، ص 42.] وقتى خبر شهادت على- عليه السلام- را شنيد عصايش را محكم به زمين زد و با خوشحالى تمام ايستاد و چشمهايش روشن شد، مثل انسانى كه با آمدن مسافر چشمش روشن شود.آيا انداختن عصا و به زمين زدن آن كنايه از اطمينان قلب و آسودگى خاطر نيست؟ و آيا منظور عايشه از گفتن شعر اين نيست كه از بابت على- عليه السلام- راحت شدم و سينه ى گرفته ام باز شد؟! اين حالت و رفتار عايشه حاكى از اين است كه پيوسته انتظار چنين خبرى را مى كشيد و مثل كسى بود كه انتظار مسافرى را داشته باشد كه با آمدن او چشمهايش روشن و قلبش آرام گردد! و آنگاه از غلام پرسيد كه چه كسى او را به قتل رسانيد؟ در جواب شنيد: «عبدالرحمن بن ملجم»، عايشه در جواب گفت:
«فان يك نائيا فلقد نعاه«فان يك نائيا فلقد نعاه
غلام ليس (فى) فيه التراب»غلام ليس (فى) فيه التراب»
اگر على دور از من است ولى خبر كشته شدن او را غلامى آورد كه خاك در دهان او مباد. باز هم ابوالفرج گفته است: زينب دختر ام سلمه در نزد عايشه حاضر بود و به او گفت: آيا درباره على- عليه السلام- اين چنين مى گويى؟! عايشه وقتى ملاحظه كرد كه بد شد و آبرويش مى رود، در جواب گفت: «اذا نسيت فذكرنى» به حال خودم نبودم از روى فراموشى اين طور گفتم، اگر دوباره اين حالت پيش آمد به من يادآور شويد تا نگويم.
عايشه و شدت حسادتش به خديجه ى كبرى
به شهادت تاريخ بهترين و والاترين همسران پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- خديجه ى كبرى مادر فاطمه ى زهرا- سلام الله عليها- بود. و او از فداكارترين همسران پيامبر بود كه هم ثروتش و هم خود را فداى راه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نمود. متقى هندى مى گويد: «خير نساء الجنه خديجه بنت خويلد» [ كنزالعمال، ج 12، حديث 344405.] بهترين زنان بهشت خديجه دختر خويلد است.خديجه آن قدر مقام ارزشمند در نزد خدا داشت كه براى او همانند مريم مائده آسمانى نازل مى شد. در همين راستا بخارى و مسلم مى گويند: «عن ابى زرعه قال:سمعت ابا هريره قال: اتى جبريل النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- فقال يا رسول الله هذه خديجه قد اتتك معها اناء فيه ادام او طعام او شراب فاذا هى اتتك فاقرا- سلام الله عليها- من ربها عزوجل و منى و بشرها ببيت فى الجنه من قصب لا صخب فيه و لا نصب» [ صحيح مسلم، ج 15، ص 199، باب فضائل خديجه و بخارى باب فضائل، و نووى در شرح اين حديث گفته است كه اين حديث در نزد جمهور حجت است.] ابوهريره روايت كرده است: جبرئيل بر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نازل شد و ظرفى از بهشت آورد كه در آن طعام و شراب بهشتى بود و گفت: اى رسول خدا اين مائده مال خديجه است، از طرف پروردگار و من به او سلام برسان و به او مژده بده به يك قصرى در بهشت كه در آن سر و صدا و مشقت نيست.مقام خديجه چنان بالا گرفت كه خداوند به وسيله ى جبرئيل به خديجه سلام فرستاد و او را پاداش عظيم وعده داد كه هيچ يك از گذشتگان اصحاب بدان مقام نرسيدند. بلى موقعيت خديجه را هيچ يك از همسران پيامبر نداشت زيرا هيچ كدام به اندازه ى او خلوص نيت و ارادت به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نداشتند و بذل مال و تحمل رنج و مصيبت نكردند، ولى عايشه اين مقام و موقعيت را نسبت به خديجه نمى توانست تحمل كند.حميدى در كتاب «الجمع بين الصحيحين» از مسند عايشه مى گويد: «ما غرت على امراه من نساء النبى الا على خديجه و ما رايتها قط ولكن كان يكثر ذكرها» [ صحيح مسلم، ج 15، ص 202 و صحيح بخارى، ج 4، ص 231.] حسادت نكردم بر احدى از زنان پيامبر به اندازه اى كه بر خديجه حسادت كردم با وجود اينكه او را هرگز نديدم و ليكن پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- او را بسيار ياد مى كرد.هر وقت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- گوسفندى مى كشت، بعد آن را قطعه قطعه مى كرد و براى دوستان خديجه مى فرستاد، بعضا به او مى گفتم كه گويا در دنيا جز خديجه زن ديگرى نبود، مى فرمود: چرا بود ولى او مادر فرزندم (فاطمه) بود.بعد مسلم از قول عايشه مى گويد: «و لقد امره ربه عزوجل ان بيشرها ببيت من قصب فى الجنه» [ صحيح مسلم، ص 201.] پروردگارش جبرئيل را امر كرد كه به او بشارت دهد به خانه اى از نى در بهشت.مسلم در ادامه مى گويد: «عن عايشه استاذنت هاله بنت خويلد اخت خديجه على رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فعرف استئذان (هاله) فارتاح لذلك فقال اللهم هاله بنت خويلد فعرت و ما تذكر من عجوز من عجائز قريش حمراء الشدقين هلكت فى الدهر فابدلك الله خيرا منها» [ صحيح مسلم، ج 15، ص 202 كه البته در چاپ جديد كلام پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- «قومى عنى الى ناحيه» نيست.] از عايشه نقل شده است كه هاله خواهر خديجه از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- اجازه خواست تا خدمت او مشرف شود، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- وقتى كه از طلب اجازه ى هاله با خبر شد از اين جهت خوشحال شد و گفت: بار خدايا خواهر خديجه هاله دختر باخبر شد از اين جهت خوشحال شد و گفت: بار خدايا خواهر خديجه هاله دختر خويلد آمده! عايشه مى گويد: من ناراحت شدم و به غيرتم برخورد و به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- گفتم: براى چه از پير زنى از پيرزنها قريش كه موهايش سفيد بوده و رنگ مى كند ياد مى كنى، در حالى كه او از دنيا رفته است و خداوند بهتر از آن را به تو داده است.همچنين ام رومان (كه ظاهرا مادر عايشه است) گفت: خديجه همسايه اى داشت كه سفارش او را به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كرد و هر وقت براى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- غذايى مى آوردند مى فرمود: از آن مقدارى براى دوستان خديجه ببرند، و از خديجه بسيار ياد مى كرد، عايشه گفت: چه قدر نام خديجه را مى برى؟ گويا در روى زمين غير از او زن ديگرى وجود ندارد، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- متغير شد و فرمود: «قومى عنى الى ناحيه فقمت الى ناحيه من البيت» از نرد من دور شو و كنار برو، عايشه مى گويد: به گوشه ى خانه رفتم، ام رومان گفت: من عرض كردم: يا رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- عايشه دختر جوانى است او را از پيش خود مران، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- گفت: «يا عايشه ان خديجه اتت بى اذكفر قومك و رزقت منه الولد» اى عايشه خديجه كسى بود كه وقتى كه قوم تو همه كافر بودند به من ايمان آورد و از او فرزندى (چون فاطمه) نصيب من شد.آرى خواننده ى عزيز عايشه فقط به خديجه حسادت و رشك نمى برد بلكه به دختر او فاطمه- سلام الله عليها- هم رشك مى برد و حسادت مى كرد و با على- عليه السلام- هم (چنان گذشت) دشمنى مى نمود.حاكم نيشابورى از جميع بن عمير و او از عايشه و نسائى هم با همين دو سند و احمد بن حنبل از نعمان بن بشير روايات و احاديثى كه بيانگر رفتارهاى اهانت آميز و ناهنجار عايشه نسبت به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و على - عليه السلام- و فاطمه- سلام الله عليها- است را بيان كرده اند و در آخر نعمان مى گويد: «قال استاذن ابوبكر على رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فسمع صوت عايه عاليا و هى تقول والله لقد عرفت ان عليا احب اليك من ابى و منى مرتين او ثلاثا فاستاذن ابوبكر فدخل فاهوى اليها فقال: يا بنت فلانه لا اسمعك ترفعين صوتك على رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم-» [ مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 154 و خصائص، ج 2، ص 28 و مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 275 مجمع الزوائد، ج 9، ص 124.] ابوبكر اجازه خواست تا بر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- وارد شود، در همين هنگام صداى دخترش عايشه را شنيد كه با رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- دعوا مى كند و مى گويد: من خوب مى دانم كه تو على- عليه السلام- را از پدر من و خودم بيشتر دوست دارى، پس ابوبكر همين كه وارد شد به سوى عايشه حمله كرد و گفت: اى دختر فلان زن بى سر و پا، چه قدر به تو سفارش كردم كه به روى رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- نايست و پرخاش نكن و صدايت را بر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- بلند منما.همان طورى كه گفته شد اين روايت را نسائى هم در خصايص خود آورده، با اين تفاوت كه ابوبكر دستش را بلند كرد تا بر سر عايشه بزند ولى رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- نگذاشت و ابوبكر با خشم بيرون رفت. هيثمى اين روايت را آورده و به بزاز نسبت داده و تمام رجال آن را صحيح دانسته است. بنابراين روايت، عايشه حتى