فصل چهاردهم - فاطمه زهرا (س) در کلام اهل سنت جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه زهرا (س) در کلام اهل سنت - جلد 2

سید مهدی هاشمی حسینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اقرار و اعتراف كرده بود كه فدك مال زهراست (چون صداقت ام ايمن را پذيرفته بود) و با اقرار مدعى به ثبوت حق براى مدعى عليه، ديگر جايى براى شهادت و گواهى شاهد باقى نمى ماند.

اگر انسان به همين شهادت و گواهى و خواستن و بينه دقت كند، همينها خود ثابت مى كند كه فدك متروكه ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نبوده، بلكه در زمان حيات خود به دخترش فاطمه- سلام الله عليها- بخشيده بود.

باز هم از جمله چيزهايى كه بر متصرف و مالكيت زهرا- سلام الله عليها- در فدك دلالت دارد، و ثابت مى كند كه فدك قبلا در دست فاطمه- سلام الله عليها- بوده و آن را به زور از وى گرفته اند، كلام و سخن مولى على- عليه السلام- در نهج البلاغه است كه در نامه اى كه به عثمان بن حنيف نوشته، فرموده است: «بلى كانت فى ايدنا فدك من كل ما اظلته السماء فشحتت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرين»: [ نهج البلاغه، خطبه 45.] آرى در دست ما از آنچه كه آسمان سايه بر آن افكنده بود فقط فدك بود كه عده اى به آن بخل ورزيدند و عده ى ديگر از آن چشم پوشيدند و بهترين حاكم خداست. و ابن ابى الحديد در ضمن تفسير كلمات و جملات اين خطبه مى گويد: «و هذا الكلام كلام شاك متظلم»: [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 508.] از اين بيان مولا على- عليه السلام- چنين برمى آيد كه فدك قبلا در دست فاطمه- سلام الله عليها- و خود على- عليه السلام- بوده است و به زور و ظلم و ستم از آنها گرفته شده است و در مقام اثبات حق اهل بيت- عليه السلام- هيچ گونه كوتاهى نكردند، اگر چه اهل بيت- عليه السلام- در پس گرفتن حق خود به اسلحه متوسل نشده و حاكم زمان هم به شكايت آنها توجهى نكرد، و حكومتهاى بعدى هم به دادخواهى آنها گوش ندادند و در نتيجه على- عليه السلام- شكايت را به درگاه خداوند برده و مى فرمايد: «نعم الحكم الله»: بهترين حاكم خداوند است.

حال اين سؤال مطرح است كه اگر فدك مال فاطمه- سلام الله عليها- و اهل بيت بود و حكام قبل از على- عليه السلام- آن را غصب كردند، چرا وقتى كه على- عليه السلام- خلافت و امارت را به عهده گرفت در مورد فدك همانند خلفاى گذشته رفتار كرد و آن را به عنوان باز مانده ى همسرش فاطمه- سلام الله عليها- تمليك نفرموده و متصرف نشد؟ در جواب بايد گفت انسان هر طورى كه بخواهد اموال خود را بر حسب مصالح شخصى و نوعى خود مى تواند متصرف شود، على- عليه السلام- مصلحت خود را در اين دانست كه فدك را به عنوان يك دارايى شخصى تصاحب نكند، و بلكه مصلحت را در اين دانست كه عايدات آن را بين فقراء تقسيم نمايد. گذشته از اين، خود مولى على- عليه السلام- در دنبال همين نامه به عثمان بن حنيف فرموده است: «و ما اصنع بفدك و غير فدك والنفس مظانها فى غد جدث جوانب المزلق» [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 208.] : همانا به درستى كه نفس خود را به سبب تقوى رياضت مى دهم تا در روز ترس بزرگ امينت داشته باشد و بر فراز پرتگاهى لغزنده (صراط) ثابت بماند.

در اين جا على- عليه السلام- مى فرمايد كه درست است فدك مال شخصى من است، ولى من آن را رها كرده و تصرف نمى كنم، چون عاقبت من فرداى قيامت و گور است و با اعراض از مال دنيا چه فدك و غير فدك نفس خود را رياضت مى دهم كه به محبت و دوستى دنيا آلوده نشود و اين رياضت و سختى را به اين خاطر انجام مى دهم كه در روز قيامت و در پل صراط از ترس و وحشت مصون باشم...

در همين رابطه ابن ابى الحديد مى گويد: «قال ابوبكر: و اخبرنا ابوزيد قال: حدثنا حيان بن هلال، عن محمد بن يزيد بن ذريع، عنمحمد بن اسحاق، قال: سالت اباجعفر بن محمد بن على- عليهماالسلام- قلت: ارايت عليا حين ولى العراق و ما ولى من امر الناس كيف صنع فى سهم ذوى القربى؟ قال: سلك بهم طريق ابوبكر و عمر قلت: و كيف؟ و لم و انتم تقولون ما تقولون! قال: اما والله ما كان اهله يصدرون الا عن رايه فقلت: فما منعه؟ قال كان يكره ان يدعى عليه مخالفه ابوبكر و عمر» [ شرح نهج البلاغه، ص 231.] : ابوبكر جوهرى با چهار سند از محمد بن اسحاق مى گويد: از امام باقر- عليه السلام- سؤال كردم: اميرالمؤمنين- عليه السلام- وقتى كه به خلافت رسيد، نسبت به سهم خويشان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از خمس، چه تصميمى گرفت؟ حضرت فرمود: آن را مثل ابوبكر و عمر جزء بيت المال قرار داد، عرض كردم: چرا؟ در حالى كه شما مى گوييد سهم ذوى القربى براى خاندان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- است. فرمود: به خدا قسم خاندان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- چيزى نمى گويند مگر مطابق نظر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- سپس عرض كردم: چه چيز مانع على- عليه السلام- بود؟ فرمود: على- عليه السلام- دوست نمى داشت در رابطه با چيزى كه سودش به خاندان خود مى رسيد، مردم بگويند على مخالفت ابوبكر و عمر نموده است.

در اين حديث ابن ابى الحديد علت عدم رجوع به سهم ذوى القربى را جو حاكم بر زمان وى مى داند، اگر چه مولى اميرالمؤمنين- عليه السلام- در بعضى از امور از مخالفت ابوبكر و عمر ابايى نداشت، چنانكه مشاهده مى شود دستور به تساوى حقوق دريافتى مسلمانان از بيت المال مى دهد، و با وجود تبعيضاتى كه بود همه را مساوى هم قرار داد.

اما وقتى كه نوبت به فدك مى رسد كه از بنى هاشم است و اگر چه فدك مال خود اوست و از طرف خدا به او اعطا شده است، ولى به رويه گذشته آن را به جزء بيت المال قرار داد، چرا؟ براى اينكه نگويند: على- عليه السلام- چون حالا كه به حكومت و قدرت رسيده در امور خاندان خود وسعت داده و بر خلاف ابوبكر و عمر، سهم ذوى القربى و فدك و اموال ديگر را به آنها برگرداند، و اين وسيله اى شود تا عليه او جوسازى كنند و مردم ساده لوح از او جدا شوند.

خود مولى در جاى ديگر فرمود: «حاكمان قبل از من اعمال مخالف رسول خدا انجام داده اند و در مخالفت كردن با آن حضرت تعمد داشتند و عهد او را نقض كردند و سنت او را تغيير دادند. اگر من مردم را مجبور به ترك بدعتها كنم و همه ى احكام و سنتهاى زمان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را برگردانم، لشكريان از من جدا خواهند شد و با عده اى از شيعيان كه مقام مرا مى دانند و امامت مرا از كتاب خدا و سنت رسول خدا پذيرا شده اند تنها خواهم ماند. بدانيد اگر مقام ابراهيم را به جايى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- گذاشته بود، برگردانم و فدك را به ورثه ى فاطمه- سلام الله عليها- تحويل دهم... مرا تنها خواهند گذاشت». [ روضه كافى، ص 56 گرفته شده از كتاب «فدك ذوالفقار فاطمه».] از آنچه كه در اين فصل گفته شد اين نتيجه حاصل شد كه فدك و مالكيت آن از آن زهرا- سلام الله عليها- بود و نمايندگان بانوى دو عالم بر آن سرزمين كار مى كردند و در تصرف فاطمه- سلام الله عليها- بود، ولى متاسفانه حكومت آن را غصب كرد و در مقام و استدلال از مصداق آيه ى تطهير بينه و شاهد خواست و به بهانه هاى واهى شهود را هم قبول نكردند و در نتيجه گوهر تابناك پيامبر در حال غضب از ابوبكر و عمر از دنيا رفت و به شهادت رسيد.

فصل چهاردهم

ادعاى زهراى و تصديق ابوبكر

دستگاه حكومت، به مالكيت فاطمه- سلام الله عليها- بر فدك اعتراف و اقرار كرد و رييس حكومت با دست خود سند و مدرك مالكيت فدك را نوشت و به فاطمه- سلام الله عليها- داد، ولى متاسفانه دست ديگرى سند را از بين برد و نابود كرد. ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه در اين باره مى گويد: «روى ابراهيم بن السعيد الثقفى، عن ابراهيم بن ميمون قال: حدثنا عيسى بن عبدالله بن محمد بن على بن ابى طالب- عليه السلام- عن ابيه، عن جده عن على- عليه السلام- قال: جائت فاطمه- سلام الله عليها- الى ابوبكر و قالت: ان ابى اعطانى فدك و على- عليه السلام- و ام ايمن يشهدان، فقال: ما كنت لتقولى على ابيك الا الحق، قد اعطيتكها، و دعا بصيحه من ادم فكتب لها فيها، فخرجت فلقيت عمر، فقال: من اين جئت يا فاطمه؟ قالت: جئت من عند ابوبكر، اخبرته ان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- اعطانى فدك، و ان عليا و ام ايمن يشهدان لى بذالك، فاعطانى ها و كتب لى بها، فاخذ عمر منها الكتاب، ثم رجع الى ابوبكر فقال: اعطيت فاطمه فدك، و كتب بها لها؟ قال: نعم، فقال: ان عليا يجر الى نفسه، و ام ايمن امراه، و بصق فى الكتاب فمحاه و خرقه». [ شرح نهج البلاغه ج 16، ص 274.] با چهار سند از على- عليه السلام- نقل كرده است: فاطمه- سلام الله عليها- نزد ابوبكر آمد و فرمود: پدرم فدك را به من بخشيده است و على- عليه السلام- و ام ايمن بر اين مدعا گواه و شاهدند، ابوبكر در جواب فاطمه- سلام الله عليها- گفت: اى دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- تو نسبت به پدرت غير از حق نسبتى ديگر نخواهى داشت و همانا فدك را به تو پس مى دهم، بعد ابوبكر تكه پوستى را طلبيد و مالكيت فاطمه ى زهرا- سلام الله عليها- را نسبت به فدك تثبت نموده و در آن نوشت و به دست فاطمه- سلام الله عليها- داد، فاطمه- سلام الله عليها- نامه را گرفت و از نزد ابوبكر خارج شد، در راه با عمر ملاقات كرد، او از آن حضرت سؤال كرد از كجا مى آيى و كجا بودى؟ فاطمه- سلام الله عليها- فرمود: از نزد ابوبكر مى آيم و به او خبر دادم كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فدك را به من بخشيده بود و على- عليه السلام- و ام ايمن بر مدعاى من شهادت دادند و ابوبكر فدك را به من پس داد و اين سند و وثيقه را به عنوان تاييد مالكيت من نسبت به فدك داده است: عمر نامه را از دست فاطمه- سلام الله عليها- گرفت و نزد ابوبكر آمد، از او سؤال كرد: تو اين نامه را به فاطمه- سلام الله عليها- داده اى؟ ابوبكر در جواب گفت: آرى، عمر گفت: على به نفع خود گواهى داده و ام ايمن هم زنى بيش نيست، و بعد آب دهان خود را بر نوشته ابوبكر انداخت و آن را پاره كرد و از بين برد.

با توجه به اين روايت شهادت حضرت على- عليه السلام- و ام ايمن (و بنابر بعضى از روايات ديگر امام حسن و امام حسين- عليهماالسلام- نيز شهادت دادند) پذيرفته نشد، در حالى كه آن دو نفر مى دانستند كه فدك به زهرا- سلام الله عليها- تعلق دارد و مالكيت آن در زمان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- تثبيت شده بود و عجيب است كه ابوبكر و عمر با وجود آيات، بينات [ در فصل هاى گذشته به آنها اشاره شده است.] ، فدك را به فاطمه- سلام الله عليها- ندادند، چرا؟ براى اينكه از نظر عمر شهادت و گواهى شوهر و فرزندان به نفع همسر و مادر پذيرفته نمى شود، در حالى كه همين آقايان گواهى عايشه را كه گفت: پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: ابوبكر با مردم در مسجد نماز بخواند، قبول كردند و پذيرفتند، و ابوبكر را وادار كردند كه به جاى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نماز بخواند، و شگفتا و عجبا بر اينكه گواهى عايشه به نفع ابوبكر مورد تصديق قرار گرفت ولى گفتار و ادعاى مصداق هاى آيه ى تطهير فاطمه- سلام الله عليها- و شهادت على و حسن و حسين- عليهم السلام- و ام ايمن در مورد فدك پذيرفته و تصديق نمى شود.

حلبى يكى از مورخين اهل سنت در سيره ى خود مى گويد: «انه رضى الله عنه كتب لها بفدك و دخل عليه عمر رضى الله عنه فقال ما هذا؟ فقال: كتاب كتبته لفاطمه: بميراثها من ابيها، فقال مماذا تنفق على المسلمين و قد حاربتك العرب كما ترى ثم اخذ عمر الكتاب فشقه» [ سيره الحلبيه، ج 3، ص 362.] فاطمه- سلام الله عليها- دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- وارد مسجد شد، در حالى كه ابوبكر بر فراز منبر قرار داشت، فرمود: اى ابوبكر آيا در كتاب خداست كه دختر تو از تو ارث ببرد ولى من از پدرم ارث نبرم؟ ابوبكر از اين سخن فاطمه- سلام الله عليها- تكانى خورد و شروع كرد به گريه كردن، پس از منبر پايين آمد و پاره ى پوستى به دست گرفت و ملكيت فاطمه- سلام الله عليها- نسبت به فدك را بر آن نوشت، در اين لحظه عمر وارد شد، به ابوبكر گفت: چه مى نويسى؟ ابوبكر گفت: اين نامه را به عنوان سند مالكيت براى فاطمه- سلام الله عليها- مى نويسم كه فدك را از پدرش به ارث برده است، عمر گفت: چگونه مسلمانان را از فدك محروم مى كنى و آن را به زهرا- سلام الله عليها- مى دهى؟ بدان كه تمام عرب بر تو خواهند شوريد، و سپس نامه را گرفت و آن را پاره كرد.

خواننده ى گرامى ملاحظه فرموديد كه ابوبكر در پاسخ سوال عمر گفت: «كتاب كتبته لفاطمه- سلام الله عليها- بميراثيها من ابيها» اين نامه را براى فاطمه- سلام الله عليها- به عنوان تاييد ميراث وى از پدرش مى نويسم، كه اين خود دليل قانع كننده و روشن است بر اينكه فدك از ابتدا در تصرف فاطمه- سلام الله عليها- بوده و او از ملكيت وى خارج كرده و بعد از بيانات فاطمه- سلام الله عليها- تصميم گرفته تا آن را به وى برگرداند، اكنون اين سوال مطرح است: اگر فاطمه- سلام الله عليها- از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ارث مى برد پس چرا از اول آن را از فاطمه- سلام الله عليها- گرفتند؟ و اگر فدك را به عنوان ارث پدر مستحق بوده است (البته پيامبر در زمان حيات مباركشان ملكيت فدك را به فاطمه واگذار فرمود) و ابوبكر طى سندى مى خواست مالكيتش را به فاطمه تثبيت كند، پس چگونه ابوبكر گفت: از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيدم كه فرمود: ما پيامبران ارث نمى گذاريم و هر چه از ما بماند صدقه است و مال همه ى مسلمين مى باشد؟!

بنابراين برادران اهل سنت يكى از اين دو راه را بايد انتخاب كنند و آن اينكه يا روايت سيره ى حلبى و ابن ابى الحديد را انكار كنند كه نمى توانند منكر آن شوند، و يا اينكه بگويند حديث ابوبكر كه در روزهاى اول زمامداريش به آن استناد نمود، ساختگى و جعلى مى باشد، البته درست هم همين است و حديث مزبور حقيقت ندارد كه در فصلهاى بعدى بيتشر بررسى مى شود.

حالا با توجه به اين روايت آنچه كه ابن ابى الحديد از على- عليه السلام- نقل كرده است اگر صحيح باشد (كه حقيقت دارد و صحيح است) بايد گفت: عمر دو خطا و اشتباه كرد: يكى اينكه در پاره كردن نامه ى ابوبكر اجتهاد بكار برده است، و دوم اينكه با اين عمل از اطاعت امام و رهبرش (ابوبكر) سرپيچى نموده و خروج كرده و او را به عنوان ولى امر خود قبول نداشته است. و نكته ى ديگر اين نسبت به اميرالمؤمنين على- عليه السلام- جسارت نموده و به آن حضرت طعن زده است، در حالى كه عمر كسى بود كه در غدير خم صراحتا و با صداى بلند گفت: «على ولى كل مومن و مومنه» (على- عليه السلام- بر هر مرد مومن زن و مومنه ولايت دارد)، گويا او اين سخن را فراموش كرده است.

اكثر محدثين و مورخين اهل سنت از جمله فخر رازى در تفسير خود و ابن كثير در كتاب «البدايه والنهايه» به سخن عمر تصريح كرده اند: «هنيئا لك يابن ابى طالب اصبحت مولاى و مولا كل مومن و مومنه»: [ تفسير كبير، ج 3، ص 636 و البدايه والنهايه، ج 7، ص 349 والرياض النضره فى مناقب العتره، ج 2، ص 169، و مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 281 و ج 5، ص 347 و مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 110، و كنزالعمال، ج 6، ص 154 و منابع ديگر آنها.] گوارا و مبارك باد بر تو اى پسر ابى طالب كه تو مولاى من و مولاى هر مرد مؤمن و زن مؤمنه گرديدى. آيا عمر بن خطاب آيه شريفه ى «و الذين آمنوا بالله و رسوله اولئك هم الصديقون» [ سوره حديد، آيه 19.] (و آنان كه ايمان آوردند به خدا و فرستادگانش آنانند راستگويان) نخوانده بود. احمد بن حنبل با چهار سند نقل كرده است و مى گويد: اين آيه در مورد على- عليه السلام- نازل شده است و مصداق آن على- عليه السلام- مى باشد. و ابن حجر مكى هيثمى از ابن عباس نقل كرده است كه پيامبر اسلام- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: «الصديقون ثلاثه حزقيل مومن آل فرعون، و حبيب النجار صاحب ياسين و على بن ابى طالب- عليه السلام-»: [ الصواعق المحرق، ص 76، حديث 30.] راستگويان عمده سه نفرند، حزقيل كه معروف بود به مومن آل فرعون، و حبيب نجار از حواريون حضرت عيسى- عليه السلام- كه معروف بوده به صاحب ياسين و سوم حضرت على- عليه السلام-.

ابن حجر نيز از ابونعيم و ابن عساكر از ابى ليلى نقل كرده اند كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: «الصديقون ثلاثه: حبيب نجار مومن ياسين، قال يا قوم اتبعوا المرسلين [ سوره ياسين، آيه 19.] و حزقيل مومن آل فرعون الذى قال اتقتلون رجلا ان يقول ربى الله و على بن ابى طالب- عليه السلام-»: [ الصواعق المحرقه، ص 76، حديث 31- همين حديث را ابن مغازلى در مناقب، ص 246 آورده و در آخر گفته است: «و هو افضلهم» او (على) افضل آنها است.] راستگويان سه نفرند: 1- حبيب نجار آن كسى كه مى گفت: اى قوم من پيروى كنيد فرستادگان را، 2- حزقيل مؤمن آل فرعون كه وقتى فرعون اراده ى كشتن موسى- عليه السلام- را كرد گفت: آيا مردى را كه مى گويد پروردگار من خداست مى كشيد؟ 3- على بن ابى طالب- عليه السلام-.

ثعلبى در تفسير آيه ى شريفه ى «والسابقون السابقون اولئك المقربون» [ سوره واقعه، آيه 11.] (و طائفه ى سوم آنانكه در ايمان بر همه پيشى گرفته اند، آنان به حقيقت مقربان درگاهند) از عباد بن عبدالله مى گويد: شنيدم از على- عليه السلام- كه مى فرمود: «انا عبدالله و اخو رسول الله و انا الصديق الاكبر لا يقولها بعدى الا كذاب مفتر صليت قبل الناس بسبع سنين»: [ صحيح ابن ماجه، ص 12، و سيد بن طاووس، طرائف، ص 183.] من بنده ى خدا و برادر رسول خدا هستم، من صديق اكبرم و هر كس بعد از من چنين ادعايى كند ، كذاب است، و من هفت سال قبل از ساير مردم نماز خواندم.

احمد بن حنبل مى گويد: ابوسعيد خدرى گفت: در مسجد نشسته بودم كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- به سوى ما آمد و با هم به سوى نماز روانه شديم، آن موقع على- عليه السلام- در منزل فاطمه بود، چند قدمى نرفته بوديم كه بند كفش پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- پاره شد و به على- عليه السلام- داد تا آن را تعمير كند، على- عليه السلام- از ما عقب ماند، وقتى كه به محل نماز رسيديم، رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- خطبه خواند و فرمود: «ان منكم من يقاتل على تاويل القرآن كما قاتلت على تنزيله» [ مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 33 ابوسعيد خدرى مى گويد: چون براى دادن بشارت به سراغ على- عليه السلام- رفتيم كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- درباره ى تو چنين فرموده است، او كمترين اظهار خوش حالى و مسرتى نكرد، مثل اينكه قبلا از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيده بود و اين سخن ابوسعيد خدرى را نسائى در خصائص ص 40 و حاكم در مستدرك الصحيحين ج 3، ص 122 و ابن اثير در اسد الغابه، ج 3، ص 282 ذكر كرده اند.] (از شما مردم كسى است كه بر تاويل قرآن قتال مى كند، چنانكه من بر تنزيل آن قتال كردم) ما همگى از جمله ابوبكر و عمر سرها را بلند كرديم كه شايد منظور پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ما هستيم، ولى او فرمود: نه هيچ يك از شما نيستيد، او آن كسى است كه كفش مرا تعمير مى كند.

با توجه به اين آيه شريفه و احاديث مذكور بايد سوال كرد كه چرا ابوبكر و عمر شهادت على- عليه السلام- را رد كردند؟ آيا چه حقى داشتند از زهرا- سلام الله عليها- كه مصداق روشن آيه ى شريفه ى تطهير [ «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» سوره احزاب، آيه 33: خدا چنين مى خواهد كه هر آلايشى را از شما خانواده نبوت ببرد و شما را از هر عيب پاك و منزه گرداند. (آيه مطابق اخبار موافق و مخالف راجع به پيامبر و على و فاطمه و حسنين- عليهم السلام- است واگر راجع به زنان پيامبر بود بايستى ضمير مونث ذكر شود تا مطابق با سياق جمل صدر آيه باشد.] و طاهره بود، و به دليل آيه ى مباركه ى مباهله [ «فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله على الكاذبين» سوره آل عمران، آيه ى 61 (پس هر كس با تو در مقام مجادله برآيد درباره ى عيسى در حالى كه بعد از آن كه به وحى خدا به احوال او آگاهى يافتى بگو: بياييد ما و شما با فرزندان و زنان و خود با هم به مباهله برخيزيم (يعنى در حق يكديگر نفرين كرده و در دعا و التجاء به درگاه خدا اصرار كنيم تا دروغگو و كافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازيم) تمام محدثين اهل سنت گفته اند كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در مباهله از زنان فقط فاطمه- سلام الله عليها- را آورد و همسرانش را نياورد.] كه براى اثبات

/ 43