بیشترلیست موضوعات فاطمه ى زهراء در كلام اهل سنت (جلد 2) پيشگفتار فصل اول غمى جانكاه فصل دوم اهانت به پيامبر در آخرين ساعات زندگى فصل سوم فاطمه و بى وفايى انصار فصل چهارم بى وفايى انصار و اقدامات اعضاى سقيفه فصل پنجم اقداماتى كه با مردم انجام شد فصل ششم مخالفين حكومت سقيفه فصل هفتم احتراق باب وحى در نزد اهل سنت فصل هشتم يورش به خانه وحى فصل نهم خطبه ى فاطمه در مسجد و مجلس ابوبكر فصل دهم فيى ء از نگاه قرآن فصل يازدهم فدك و سهم ذوى القربى در قرآن فصل دوازدهم فدك و ميراث پيامبران در قرآن فصل سيزدهم فدك و دادخواهى زهرا فصل چهاردهم ادعاى زهراى و تصديق ابوبكر فصل پانزدهم فصل شانزدهم آيا شهادت تخصيص بردار است؟ فصل هفدهم مردوديت حديث عدم توريث انبيا فصل هيجدهم چرا مسلمانان فاطمه را تنها گذاشتند عايشه و شدت حسادتش به خديجه ى كبرى فصل نوزدهم خشم از دستگاه حكومت تا شهادت فصل بيستم فدك از اموال خالصه بود فدك كجاست و سرانجام آنچه شد؟ برگشت فدك فصل بيست و يكم فاطمه در آئينه ى اشعار دوران كودكى در دوران طفوليت در دانشگاه وحى تربيت شد فاطمه از جهت نسب بهتر از عرب و عجم است طهارت و پاكيزگى فاطمه و نجات دوستان فاطمه بهترين همسر از ديدگاه شافعى فاطمه فرشته اى بصورت انسان دوستى فاطمه و فرزندان او از نگاه فاشع فاطمه و دوستى آل طه از نظر محى الدين العربى فاطمه و شب عروسى در اشعار همسران پيامبر فاطمه عابدترين انسان فاطمه و پنهان شدن آفتاب از نور سيمايش از حوّا و مريم بالاتر است فاطمه و ايثار و فداكارى فاطمه و زورگويى خصم فاطمه و اقامه شهود و نپذيرفته شدن آنها فاطمه و ادعاى نحله بودن فدك فاطمه و برگشت فدك فاطمه و گناه بزرگ سران سقيفه در اشعار كميت فاطمه و نقض عهد صحابه ى پدرش رنج هاى فاطمه بعد از رحلت پيامبر از زبان خودش فاطمه و ناله هاى على در كنار تربت او ناله هاى على در كنار قبر فاطمه توضیحاتافزودن یادداشت جدید
اقرار و اعتراف كرده بود كه فدك مال زهراست (چون صداقت ام ايمن را پذيرفته بود) و با اقرار مدعى به ثبوت حق براى مدعى عليه، ديگر جايى براى شهادت و گواهى شاهد باقى نمى ماند.اگر انسان به همين شهادت و گواهى و خواستن و بينه دقت كند، همينها خود ثابت مى كند كه فدك متروكه ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نبوده، بلكه در زمان حيات خود به دخترش فاطمه- سلام الله عليها- بخشيده بود.باز هم از جمله چيزهايى كه بر متصرف و مالكيت زهرا- سلام الله عليها- در فدك دلالت دارد، و ثابت مى كند كه فدك قبلا در دست فاطمه- سلام الله عليها- بوده و آن را به زور از وى گرفته اند، كلام و سخن مولى على- عليه السلام- در نهج البلاغه است كه در نامه اى كه به عثمان بن حنيف نوشته، فرموده است: «بلى كانت فى ايدنا فدك من كل ما اظلته السماء فشحتت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرين»: [ نهج البلاغه، خطبه 45.] آرى در دست ما از آنچه كه آسمان سايه بر آن افكنده بود فقط فدك بود كه عده اى به آن بخل ورزيدند و عده ى ديگر از آن چشم پوشيدند و بهترين حاكم خداست. و ابن ابى الحديد در ضمن تفسير كلمات و جملات اين خطبه مى گويد: «و هذا الكلام كلام شاك متظلم»: [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 508.] از اين بيان مولا على- عليه السلام- چنين برمى آيد كه فدك قبلا در دست فاطمه- سلام الله عليها- و خود على- عليه السلام- بوده است و به زور و ظلم و ستم از آنها گرفته شده است و در مقام اثبات حق اهل بيت- عليه السلام- هيچ گونه كوتاهى نكردند، اگر چه اهل بيت- عليه السلام- در پس گرفتن حق خود به اسلحه متوسل نشده و حاكم زمان هم به شكايت آنها توجهى نكرد، و حكومتهاى بعدى هم به دادخواهى آنها گوش ندادند و در نتيجه على- عليه السلام- شكايت را به درگاه خداوند برده و مى فرمايد: «نعم الحكم الله»: بهترين حاكم خداوند است.حال اين سؤال مطرح است كه اگر فدك مال فاطمه- سلام الله عليها- و اهل بيت بود و حكام قبل از على- عليه السلام- آن را غصب كردند، چرا وقتى كه على- عليه السلام- خلافت و امارت را به عهده گرفت در مورد فدك همانند خلفاى گذشته رفتار كرد و آن را به عنوان باز مانده ى همسرش فاطمه- سلام الله عليها- تمليك نفرموده و متصرف نشد؟ در جواب بايد گفت انسان هر طورى كه بخواهد اموال خود را بر حسب مصالح شخصى و نوعى خود مى تواند متصرف شود، على- عليه السلام- مصلحت خود را در اين دانست كه فدك را به عنوان يك دارايى شخصى تصاحب نكند، و بلكه مصلحت را در اين دانست كه عايدات آن را بين فقراء تقسيم نمايد. گذشته از اين، خود مولى على- عليه السلام- در دنبال همين نامه به عثمان بن حنيف فرموده است: «و ما اصنع بفدك و غير فدك والنفس مظانها فى غد جدث جوانب المزلق» [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 208.] : همانا به درستى كه نفس خود را به سبب تقوى رياضت مى دهم تا در روز ترس بزرگ امينت داشته باشد و بر فراز پرتگاهى لغزنده (صراط) ثابت بماند.در اين جا على- عليه السلام- مى فرمايد كه درست است فدك مال شخصى من است، ولى من آن را رها كرده و تصرف نمى كنم، چون عاقبت من فرداى قيامت و گور است و با اعراض از مال دنيا چه فدك و غير فدك نفس خود را رياضت مى دهم كه به محبت و دوستى دنيا آلوده نشود و اين رياضت و سختى را به اين خاطر انجام مى دهم كه در روز قيامت و در پل صراط از ترس و وحشت مصون باشم...در همين رابطه ابن ابى الحديد مى گويد: «قال ابوبكر: و اخبرنا ابوزيد قال: حدثنا حيان بن هلال، عن محمد بن يزيد بن ذريع، عنمحمد بن اسحاق، قال: سالت اباجعفر بن محمد بن على- عليهماالسلام- قلت: ارايت عليا حين ولى العراق و ما ولى من امر الناس كيف صنع فى سهم ذوى القربى؟ قال: سلك بهم طريق ابوبكر و عمر قلت: و كيف؟ و لم و انتم تقولون ما تقولون! قال: اما والله ما كان اهله يصدرون الا عن رايه فقلت: فما منعه؟ قال كان يكره ان يدعى عليه مخالفه ابوبكر و عمر» [ شرح نهج البلاغه، ص 231.] : ابوبكر جوهرى با چهار سند از محمد بن اسحاق مى گويد: از امام باقر- عليه السلام- سؤال كردم: اميرالمؤمنين- عليه السلام- وقتى كه به خلافت رسيد، نسبت به سهم خويشان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از خمس، چه تصميمى گرفت؟ حضرت فرمود: آن را مثل ابوبكر و عمر جزء بيت المال قرار داد، عرض كردم: چرا؟ در حالى كه شما مى گوييد سهم ذوى القربى براى خاندان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- است. فرمود: به خدا قسم خاندان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- چيزى نمى گويند مگر مطابق نظر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- سپس عرض كردم: چه چيز مانع على- عليه السلام- بود؟ فرمود: على- عليه السلام- دوست نمى داشت در رابطه با چيزى كه سودش به خاندان خود مى رسيد، مردم بگويند على مخالفت ابوبكر و عمر نموده است.در اين حديث ابن ابى الحديد علت عدم رجوع به سهم ذوى القربى را جو حاكم بر زمان وى مى داند، اگر چه مولى اميرالمؤمنين- عليه السلام- در بعضى از امور از مخالفت ابوبكر و عمر ابايى نداشت، چنانكه مشاهده مى شود دستور به تساوى حقوق دريافتى مسلمانان از بيت المال مى دهد، و با وجود تبعيضاتى كه بود همه را مساوى هم قرار داد.اما وقتى كه نوبت به فدك مى رسد كه از بنى هاشم است و اگر چه فدك مال خود اوست و از طرف خدا به او اعطا شده است، ولى به رويه گذشته آن را به جزء بيت المال قرار داد، چرا؟ براى اينكه نگويند: على- عليه السلام- چون حالا كه به حكومت و قدرت رسيده در امور خاندان خود وسعت داده و بر خلاف ابوبكر و عمر، سهم ذوى القربى و فدك و اموال ديگر را به آنها برگرداند، و اين وسيله اى شود تا عليه او جوسازى كنند و مردم ساده لوح از او جدا شوند.خود مولى در جاى ديگر فرمود: «حاكمان قبل از من اعمال مخالف رسول خدا انجام داده اند و در مخالفت كردن با آن حضرت تعمد داشتند و عهد او را نقض كردند و سنت او را تغيير دادند. اگر من مردم را مجبور به ترك بدعتها كنم و همه ى احكام و سنتهاى زمان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را برگردانم، لشكريان از من جدا خواهند شد و با عده اى از شيعيان كه مقام مرا مى دانند و امامت مرا از كتاب خدا و سنت رسول خدا پذيرا شده اند تنها خواهم ماند. بدانيد اگر مقام ابراهيم را به جايى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- گذاشته بود، برگردانم و فدك را به ورثه ى فاطمه- سلام الله عليها- تحويل دهم... مرا تنها خواهند گذاشت». [ روضه كافى، ص 56 گرفته شده از كتاب «فدك ذوالفقار فاطمه».] از آنچه كه در اين فصل گفته شد اين نتيجه حاصل شد كه فدك و مالكيت آن از آن زهرا- سلام الله عليها- بود و نمايندگان بانوى دو عالم بر آن سرزمين كار مى كردند و در تصرف فاطمه- سلام الله عليها- بود، ولى متاسفانه حكومت آن را غصب كرد و در مقام و استدلال از مصداق آيه ى تطهير بينه و شاهد خواست و به بهانه هاى واهى شهود را هم قبول نكردند و در نتيجه گوهر تابناك پيامبر در حال غضب از ابوبكر و عمر از دنيا رفت و به شهادت رسيد.
فصل چهاردهم
ادعاى زهراى و تصديق ابوبكر
دستگاه حكومت، به مالكيت فاطمه- سلام الله عليها- بر فدك اعتراف و اقرار كرد و رييس حكومت با دست خود سند و مدرك مالكيت فدك را نوشت و به فاطمه- سلام الله عليها- داد، ولى متاسفانه دست ديگرى سند را از بين برد و نابود كرد. ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه در اين باره مى گويد: «روى ابراهيم بن السعيد الثقفى، عن ابراهيم بن ميمون قال: حدثنا عيسى بن عبدالله بن محمد بن على بن ابى طالب- عليه السلام- عن ابيه، عن جده عن على- عليه السلام- قال: جائت فاطمه- سلام الله عليها- الى ابوبكر و قالت: ان ابى اعطانى فدك و على- عليه السلام- و ام ايمن يشهدان، فقال: ما كنت لتقولى على ابيك الا الحق، قد اعطيتكها، و دعا بصيحه من ادم فكتب لها فيها، فخرجت فلقيت عمر، فقال: من اين جئت يا فاطمه؟ قالت: جئت من عند ابوبكر، اخبرته ان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- اعطانى فدك، و ان عليا و ام ايمن يشهدان لى بذالك، فاعطانى ها و كتب لى بها، فاخذ عمر منها الكتاب، ثم رجع الى ابوبكر فقال: اعطيت فاطمه فدك، و كتب بها لها؟ قال: نعم، فقال: ان عليا يجر الى نفسه، و ام ايمن امراه، و بصق فى الكتاب فمحاه و خرقه». [ شرح نهج البلاغه ج 16، ص 274.] با چهار سند از على- عليه السلام- نقل كرده است: فاطمه- سلام الله عليها- نزد ابوبكر آمد و فرمود: پدرم فدك را به من بخشيده است و على- عليه السلام- و ام ايمن بر اين مدعا گواه و شاهدند، ابوبكر در جواب فاطمه- سلام الله عليها- گفت: اى دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- تو نسبت به پدرت غير از حق نسبتى ديگر نخواهى داشت و همانا فدك را به تو پس مى دهم، بعد ابوبكر تكه پوستى را طلبيد و مالكيت فاطمه ى زهرا- سلام الله عليها- را نسبت به فدك تثبت نموده و در آن نوشت و به دست فاطمه- سلام الله عليها- داد، فاطمه- سلام الله عليها- نامه را گرفت و از نزد ابوبكر خارج شد، در راه با عمر ملاقات كرد، او از آن حضرت سؤال كرد از كجا مى آيى و كجا بودى؟ فاطمه- سلام الله عليها- فرمود: از نزد ابوبكر مى آيم و به او خبر دادم كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فدك را به من بخشيده بود و على- عليه السلام- و ام ايمن بر مدعاى من شهادت دادند و ابوبكر فدك را به من پس داد و اين سند و وثيقه را به عنوان تاييد مالكيت من نسبت به فدك داده است: عمر نامه را از دست فاطمه- سلام الله عليها- گرفت و نزد ابوبكر آمد، از او سؤال كرد: تو اين نامه را به فاطمه- سلام الله عليها- داده اى؟ ابوبكر در جواب گفت: آرى، عمر گفت: على به نفع خود گواهى داده و ام ايمن هم زنى بيش نيست، و بعد آب دهان خود را بر نوشته ابوبكر انداخت و آن را پاره كرد و از بين برد.با توجه به اين روايت شهادت حضرت على- عليه السلام- و ام ايمن (و بنابر بعضى از روايات ديگر امام حسن و امام حسين- عليهماالسلام- نيز شهادت دادند) پذيرفته نشد، در حالى كه آن دو نفر مى دانستند كه فدك به زهرا- سلام الله عليها- تعلق دارد و مالكيت آن در زمان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- تثبيت شده بود و عجيب است كه ابوبكر و عمر با وجود آيات، بينات [ در فصل هاى گذشته به آنها اشاره شده است.] ، فدك را به فاطمه- سلام الله عليها- ندادند، چرا؟ براى اينكه از نظر عمر شهادت و گواهى شوهر و فرزندان به نفع همسر و مادر پذيرفته نمى شود، در حالى كه همين آقايان گواهى عايشه را كه گفت: پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: ابوبكر با مردم در مسجد نماز بخواند، قبول كردند و پذيرفتند، و ابوبكر را وادار كردند كه به جاى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نماز بخواند، و شگفتا و عجبا بر اينكه گواهى عايشه به نفع ابوبكر مورد تصديق قرار گرفت ولى گفتار و ادعاى مصداق هاى آيه ى تطهير فاطمه- سلام الله عليها- و شهادت على و حسن و حسين- عليهم السلام- و ام ايمن در مورد فدك پذيرفته و تصديق نمى شود.حلبى يكى از مورخين اهل سنت در سيره ى خود مى گويد: «انه رضى الله عنه كتب لها بفدك و دخل عليه عمر رضى الله عنه فقال ما هذا؟ فقال: كتاب كتبته لفاطمه: بميراثها من ابيها، فقال مماذا تنفق على المسلمين و قد حاربتك العرب كما ترى ثم اخذ عمر الكتاب فشقه» [ سيره الحلبيه، ج 3، ص 362.] فاطمه- سلام الله عليها- دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- وارد مسجد شد، در حالى كه ابوبكر بر فراز منبر قرار داشت، فرمود: اى ابوبكر آيا در كتاب خداست كه دختر تو از تو ارث ببرد ولى من از پدرم ارث نبرم؟ ابوبكر از اين سخن فاطمه- سلام الله عليها- تكانى خورد و شروع كرد به گريه كردن، پس از منبر پايين آمد و پاره ى پوستى به دست گرفت و ملكيت فاطمه- سلام الله عليها- نسبت به فدك را بر آن نوشت، در اين لحظه عمر وارد شد، به ابوبكر گفت: چه مى نويسى؟ ابوبكر گفت: اين نامه را به عنوان سند مالكيت براى فاطمه- سلام الله عليها- مى نويسم كه فدك را از پدرش به ارث برده است، عمر گفت: چگونه مسلمانان را از فدك محروم مى كنى و آن را به زهرا- سلام الله عليها- مى دهى؟ بدان كه تمام عرب بر تو خواهند شوريد، و سپس نامه را گرفت و آن را پاره كرد.خواننده ى گرامى ملاحظه فرموديد كه ابوبكر در پاسخ سوال عمر گفت: «كتاب كتبته لفاطمه- سلام الله عليها- بميراثيها من ابيها» اين نامه را براى فاطمه- سلام الله عليها- به عنوان تاييد ميراث وى از پدرش مى نويسم، كه اين خود دليل قانع كننده و روشن است بر اينكه فدك از ابتدا در تصرف فاطمه- سلام الله عليها- بوده و او از ملكيت وى خارج كرده و بعد از بيانات فاطمه- سلام الله عليها- تصميم گرفته تا آن را به وى برگرداند، اكنون اين سوال مطرح است: اگر فاطمه- سلام الله عليها- از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ارث مى برد پس چرا از اول آن را از فاطمه- سلام الله عليها- گرفتند؟ و اگر فدك را به عنوان ارث پدر مستحق بوده است (البته پيامبر در زمان حيات مباركشان ملكيت فدك را به فاطمه واگذار فرمود) و ابوبكر طى سندى مى خواست مالكيتش را به فاطمه تثبيت كند، پس چگونه ابوبكر گفت: از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيدم كه فرمود: ما پيامبران ارث نمى گذاريم و هر چه از ما بماند صدقه است و مال همه ى مسلمين مى باشد؟!بنابراين برادران اهل سنت يكى از اين دو راه را بايد انتخاب كنند و آن اينكه يا روايت سيره ى حلبى و ابن ابى الحديد را انكار كنند كه نمى توانند منكر آن شوند، و يا اينكه بگويند حديث ابوبكر كه در روزهاى اول زمامداريش به آن استناد نمود، ساختگى و جعلى مى باشد، البته درست هم همين است و حديث مزبور حقيقت ندارد كه در فصلهاى بعدى بيتشر بررسى مى شود.حالا با توجه به اين روايت آنچه كه ابن ابى الحديد از على- عليه السلام- نقل كرده است اگر صحيح باشد (كه حقيقت دارد و صحيح است) بايد گفت: عمر دو خطا و اشتباه كرد: يكى اينكه در پاره كردن نامه ى ابوبكر اجتهاد بكار برده است، و دوم اينكه با اين عمل از اطاعت امام و رهبرش (ابوبكر) سرپيچى نموده و خروج كرده و او را به عنوان ولى امر خود قبول نداشته است. و نكته ى ديگر اين نسبت به اميرالمؤمنين على- عليه السلام- جسارت نموده و به آن حضرت طعن زده است، در حالى كه عمر كسى بود كه در غدير خم صراحتا و با صداى بلند گفت: «على ولى كل مومن و مومنه» (على- عليه السلام- بر هر مرد مومن زن و مومنه ولايت دارد)، گويا او اين سخن را فراموش كرده است.اكثر محدثين و مورخين اهل سنت از جمله فخر رازى در تفسير خود و ابن كثير در كتاب «البدايه والنهايه» به سخن عمر تصريح كرده اند: «هنيئا لك يابن ابى طالب اصبحت مولاى و مولا كل مومن و مومنه»: [ تفسير كبير، ج 3، ص 636 و البدايه والنهايه، ج 7، ص 349 والرياض النضره فى مناقب العتره، ج 2، ص 169، و مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 281 و ج 5، ص 347 و مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 110، و كنزالعمال، ج 6، ص 154 و منابع ديگر آنها.] گوارا و مبارك باد بر تو اى پسر ابى طالب كه تو مولاى من و مولاى هر مرد مؤمن و زن مؤمنه گرديدى. آيا عمر بن خطاب آيه شريفه ى «و الذين آمنوا بالله و رسوله اولئك هم الصديقون» [ سوره حديد، آيه 19.] (و آنان كه ايمان آوردند به خدا و فرستادگانش آنانند راستگويان) نخوانده بود. احمد بن حنبل با چهار سند نقل كرده است و مى گويد: اين آيه در مورد على- عليه السلام- نازل شده است و مصداق آن على- عليه السلام- مى باشد. و ابن حجر مكى هيثمى از ابن عباس نقل كرده است كه پيامبر اسلام- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: «الصديقون ثلاثه حزقيل مومن آل فرعون، و حبيب النجار صاحب ياسين و على بن ابى طالب- عليه السلام-»: [ الصواعق المحرق، ص 76، حديث 30.] راستگويان عمده سه نفرند، حزقيل كه معروف بود به مومن آل فرعون، و حبيب نجار از حواريون حضرت عيسى- عليه السلام- كه معروف بوده به صاحب ياسين و سوم حضرت على- عليه السلام-.ابن حجر نيز از ابونعيم و ابن عساكر از ابى ليلى نقل كرده اند كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: «الصديقون ثلاثه: حبيب نجار مومن ياسين، قال يا قوم اتبعوا المرسلين [ سوره ياسين، آيه 19.] و حزقيل مومن آل فرعون الذى قال اتقتلون رجلا ان يقول ربى الله و على بن ابى طالب- عليه السلام-»: [ الصواعق المحرقه، ص 76، حديث 31- همين حديث را ابن مغازلى در مناقب، ص 246 آورده و در آخر گفته است: «و هو افضلهم» او (على) افضل آنها است.] راستگويان سه نفرند: 1- حبيب نجار آن كسى كه مى گفت: اى قوم من پيروى كنيد فرستادگان را، 2- حزقيل مؤمن آل فرعون كه وقتى فرعون اراده ى كشتن موسى- عليه السلام- را كرد گفت: آيا مردى را كه مى گويد پروردگار من خداست مى كشيد؟ 3- على بن ابى طالب- عليه السلام-.ثعلبى در تفسير آيه ى شريفه ى «والسابقون السابقون اولئك المقربون» [ سوره واقعه، آيه 11.] (و طائفه ى سوم آنانكه در ايمان بر همه پيشى گرفته اند، آنان به حقيقت مقربان درگاهند) از عباد بن عبدالله مى گويد: شنيدم از على- عليه السلام- كه مى فرمود: «انا عبدالله و اخو رسول الله و انا الصديق الاكبر لا يقولها بعدى الا كذاب مفتر صليت قبل الناس بسبع سنين»: [ صحيح ابن ماجه، ص 12، و سيد بن طاووس، طرائف، ص 183.] من بنده ى خدا و برادر رسول خدا هستم، من صديق اكبرم و هر كس بعد از من چنين ادعايى كند ، كذاب است، و من هفت سال قبل از ساير مردم نماز خواندم.احمد بن حنبل مى گويد: ابوسعيد خدرى گفت: در مسجد نشسته بودم كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- به سوى ما آمد و با هم به سوى نماز روانه شديم، آن موقع على- عليه السلام- در منزل فاطمه بود، چند قدمى نرفته بوديم كه بند كفش پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- پاره شد و به على- عليه السلام- داد تا آن را تعمير كند، على- عليه السلام- از ما عقب ماند، وقتى كه به محل نماز رسيديم، رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- خطبه خواند و فرمود: «ان منكم من يقاتل على تاويل القرآن كما قاتلت على تنزيله» [ مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 33 ابوسعيد خدرى مى گويد: چون براى دادن بشارت به سراغ على- عليه السلام- رفتيم كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- درباره ى تو چنين فرموده است، او كمترين اظهار خوش حالى و مسرتى نكرد، مثل اينكه قبلا از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيده بود و اين سخن ابوسعيد خدرى را نسائى در خصائص ص 40 و حاكم در مستدرك الصحيحين ج 3، ص 122 و ابن اثير در اسد الغابه، ج 3، ص 282 ذكر كرده اند.] (از شما مردم كسى است كه بر تاويل قرآن قتال مى كند، چنانكه من بر تنزيل آن قتال كردم) ما همگى از جمله ابوبكر و عمر سرها را بلند كرديم كه شايد منظور پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ما هستيم، ولى او فرمود: نه هيچ يك از شما نيستيد، او آن كسى است كه كفش مرا تعمير مى كند.با توجه به اين آيه شريفه و احاديث مذكور بايد سوال كرد كه چرا ابوبكر و عمر شهادت على- عليه السلام- را رد كردند؟ آيا چه حقى داشتند از زهرا- سلام الله عليها- كه مصداق روشن آيه ى شريفه ى تطهير [ «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» سوره احزاب، آيه 33: خدا چنين مى خواهد كه هر آلايشى را از شما خانواده نبوت ببرد و شما را از هر عيب پاك و منزه گرداند. (آيه مطابق اخبار موافق و مخالف راجع به پيامبر و على و فاطمه و حسنين- عليهم السلام- است واگر راجع به زنان پيامبر بود بايستى ضمير مونث ذكر شود تا مطابق با سياق جمل صدر آيه باشد.] و طاهره بود، و به دليل آيه ى مباركه ى مباهله [ «فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله على الكاذبين» سوره آل عمران، آيه ى 61 (پس هر كس با تو در مقام مجادله برآيد درباره ى عيسى در حالى كه بعد از آن كه به وحى خدا به احوال او آگاهى يافتى بگو: بياييد ما و شما با فرزندان و زنان و خود با هم به مباهله برخيزيم (يعنى در حق يكديگر نفرين كرده و در دعا و التجاء به درگاه خدا اصرار كنيم تا دروغگو و كافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازيم) تمام محدثين اهل سنت گفته اند كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در مباهله از زنان فقط فاطمه- سلام الله عليها- را آورد و همسرانش را نياورد.] كه براى اثبات