بیشترلیست موضوعات فاطمه ى زهراء در كلام اهل سنت (جلد 2) پيشگفتار فصل اول غمى جانكاه فصل دوم اهانت به پيامبر در آخرين ساعات زندگى فصل سوم فاطمه و بى وفايى انصار فصل چهارم بى وفايى انصار و اقدامات اعضاى سقيفه فصل پنجم اقداماتى كه با مردم انجام شد فصل ششم مخالفين حكومت سقيفه فصل هفتم احتراق باب وحى در نزد اهل سنت فصل هشتم يورش به خانه وحى فصل نهم خطبه ى فاطمه در مسجد و مجلس ابوبكر فصل دهم فيى ء از نگاه قرآن فصل يازدهم فدك و سهم ذوى القربى در قرآن فصل دوازدهم فدك و ميراث پيامبران در قرآن فصل سيزدهم فدك و دادخواهى زهرا فصل چهاردهم ادعاى زهراى و تصديق ابوبكر فصل پانزدهم فصل شانزدهم آيا شهادت تخصيص بردار است؟ فصل هفدهم مردوديت حديث عدم توريث انبيا فصل هيجدهم چرا مسلمانان فاطمه را تنها گذاشتند عايشه و شدت حسادتش به خديجه ى كبرى فصل نوزدهم خشم از دستگاه حكومت تا شهادت فصل بيستم فدك از اموال خالصه بود فدك كجاست و سرانجام آنچه شد؟ برگشت فدك فصل بيست و يكم فاطمه در آئينه ى اشعار دوران كودكى در دوران طفوليت در دانشگاه وحى تربيت شد فاطمه از جهت نسب بهتر از عرب و عجم است طهارت و پاكيزگى فاطمه و نجات دوستان فاطمه بهترين همسر از ديدگاه شافعى فاطمه فرشته اى بصورت انسان دوستى فاطمه و فرزندان او از نگاه فاشع فاطمه و دوستى آل طه از نظر محى الدين العربى فاطمه و شب عروسى در اشعار همسران پيامبر فاطمه عابدترين انسان فاطمه و پنهان شدن آفتاب از نور سيمايش از حوّا و مريم بالاتر است فاطمه و ايثار و فداكارى فاطمه و زورگويى خصم فاطمه و اقامه شهود و نپذيرفته شدن آنها فاطمه و ادعاى نحله بودن فدك فاطمه و برگشت فدك فاطمه و گناه بزرگ سران سقيفه در اشعار كميت فاطمه و نقض عهد صحابه ى پدرش رنج هاى فاطمه بعد از رحلت پيامبر از زبان خودش فاطمه و ناله هاى على در كنار تربت او ناله هاى على در كنار قبر فاطمه توضیحاتافزودن یادداشت جدید
با جعل همين حديث بود كه ابوبكر فدك را از دست فاطمه- سلام الله عليها- گرفت و به مردم گفت: «فدك از اموال عمومى است، چرا بايد در دست فاطمه- سلام الله عليها- باشد» و براى تحريكات و احساسات بيشتر مردم در جواب فاطمه- سلام الله عليها- گفت: ما درآمد فدك را براى سپاه اسلام و در جهاد با دشمنان صرف مى نماييم.اگر اين دو حديث را كنار هم بگذاريم، آن وقت به سياست اعضاى سقيفه پى خواهيم برد كه با جعل حديث اول، اعتقاد مردم را خراب كردند، مردمى كه ولايت و امامت اهل بيت- عليه السلام- را يك اصل اعتقادى خود مى دانستند، آن را از مردم گرفتند و اعتقادشان را منحرف كردند، و بعد با جعل حديث دوم اموال و املاك بخششى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به اهل بيت- عليه السلام- و مخصوصا زهرا- سلام الله عليها- را از آنها گرفتند. و سپس عقيده و ايمان راسخ مردم به اهل بيت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را فاسد كردند و مردم را در مقابل آنها قرار دادند. با اين نقشه هم مردم ساده و آنهايى كه شناخت درست از اهل بيت نداشتند و هم آنان را كه مغرض بودند استحمار كردند.انسان وقتى نقشه ى حزب سقيفه را با وجودى كه ارتباط به جاى ديگرى نداشته اند با سياستهاى استعمارى و استكبارى امروز مقايسه مى كند، به اين نتيجه مى رسد كه آنها چقدر نقشه و برنامه را دقيق اجرا كردند. اول خواستند اعتقادات مردم را خراب و منحرف كنند و اهل بيت را در نزد مردم كم ارزش كنند، و بعد بگويند اى مردم اين اموال كه به دست اهل بيت هست مال شماست. چرا از آنها باز پس نمى گيريد و خليفه به خاطر شما و براى دلسوزى شما مى خواهد اموال و املاك را از آنها پس بگيرد، و شما اگر همكارى نمى كنيد لااقل مهر سكوت بر لب بزنيد و چيزى نگوييد، تا دستگاه حكومت نسبت به اهل بيت و خاندان وحى هر اقدامى كرد آزاد باشد و شما هم اعتراض نكنيد. با همين تبليغات گمراه كننده بود كه فدك را از فاطمه- سلام الله عليها- گرفتند (بحث آن در بخش فدك و فاطمه- سلام الله عليها- خواهد آمد).4- خريد مردم به وسيله پول، تا آنجا كه حتى بين مردم پول تقسيم مى كردند. در همين رابطه ابن ابى الحديد مى گويد: «فلما اجتمع الناس على ابوبكر، قسم قسما بين نساء المهاجرين والانصار فبعث الى امراه من بنى عدى ابن النجار قسمها مع زيد بن ثابت، فقالت: ما هذا؟ قال: قسم قمسه ابوبكر للنساء: قالت: اترا شوننى عن دينى! والله الا اقبل منه شيئا فردته عليه...» [ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 53، و كنزالعمال، ج 5، ص 606 و منتخب كنزالعمال، حاشيه مسند احمد، ج 2، ص 168 والصواعق المحرقه، ص 7.] : وقتى كه ابوبكر بر سر كار آمد پولى را در ميان مهاجر و انصار تقسيم كرد، در اين بين قدرى پول را براى زنى از انصار بردند. زن پرسيد،: اين پول براى چيست؟ گفتند: پولى است كه ابوبكر به همه داده و سهمى هم به تو رسيده است. زن گفت: آيا مى خواهيد در امر دين به من رشوه دهيد؟! به خدا سوگند هرگز چيزى از آن را نخواهم پذيرفت و همه ى آن را به ابوبكر رد كرد.جالب اين است كه متقى هندى در كنزالعمال كه اين حديث را نقل كرده، در پاورقى آن، حديث «لعن الله الراشى والمرتشى و الرائشى»: [ خدا رشوه دهنده و گيرنده ى رشوه و ساعى بين آن دو را لعنت كرده است.] را ذكر كرده است و بعد مى گويد: راشى يعنى كسى كه چيزى را مى بخشد تا او را بر باطل كمك كند، و مرتشى همان گيرنده ى رشوه است، و رائش يعنى آن كسى كه تلاش مى كند تا از مال راشى كم كند و به مال مرتشى بيفزايد. و بعد متقى هندى تلاش كرده است تا با ذكر مثال آبروى ابوبكر را حفظ كند.5- دلسوزى براى مردم و اينكه هدف ما مردم است و دايه هاى مهربان تر از مادر شدن. وقتى كه به ابوبكر اعتراض مى شد كه چرا با وجود على- عليه السلام- خلافت را تصاحب كردى، در حالى كه او سزاوارتر بر اين منصب بود؟ در جواب مى گفت: «از فتنه ترسيدم». در همين راستا ابن ابى الحديد گفته است: «و خشيت الفتنه، و ايم الله ما حرصت عليها يوما قء و لا سئالتها الله فى سر و لا علانيه قء و لقد قلدت امرا عظيما مالى به طاقه و لا يدان، ولقد وددت ان اقوى الناس عليه مكانى» [ شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 47.] : از فتنه ترسيدم، و قسم به خدا هرگز روزى آرزوى خلافت را نداشتم و هرگز نه در پنهان و نه علنى از خدا خلافت را نخواستم، و هر آينه امر بزرگى را عهده دار شدم و طاقت پيش بردن ان را ندارم و دوست داشتم كه قوى ترين انسانها بجاى من عهده دار مسئله خلافت و امارت مى شد!!.كسى جرات نكرد بگويد كه اگر واقعا راست مى گويى و توانايى ندارى حل اين مشكل آسان است؟ مسئله ى ولايت و امارت را به صاحب اصلى آن كه از طرف خدا معين شده است (على- عليه السلام-) واگذار كن، اگر واقعا مى خواهى كه فتنه در جامعه اسلامى ايجاد نگردد و فساد و تباهى دامن گير مردم نشود، استعفا كن تا آن كسى كه لياقت خلافت دارد، فتنه ها را خاموش كند و به جاى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- جلوس كند و او عهده دار ولايت و زمامدارى شود.مسعودى در مروج الذهب مى گويد: «و خرج على فقال: افسدت علينا امورنا، و لم تستشير، و لم ترع لنا حقا، فقال ابوبكر: بلى، ولكنى خشيت الفتنه» [ مروج الذهب، ج 2، ص 301 و انساب الاشراف، ج 1، ص 582.] : در روز سقيفه على- عليه السلام- از خانه بيرون شد و به او فرمود: در امر خلافت بر ما ظلم كردى، و مشورت نكردى و حق ما را در نظر نگرفتى! ابوبكر در جواب گفت: بلى از فتنه ترسيدم و اين كار را كردم.همان طورى كه عرض شد اگر واقعا ابوبكر راست مى گفت و از فتنه مى ترسيد و اگر در «اقيلونى» گفتن هايش صداقت داشت، خوب بود كنار مى رفت. و جالب اينجاست كه در اين حديث جعلى «نحن معاشر الانبياء...» شهادت عمر و عايشه قبول شد، ولى در ادعاهاى فاطمه- سلام الله عليها- مبنى بر اينكه فدك بخشش پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به وى بوده است، شهادت على و حسن و حسين- عليهم السلام- بر اينكه فدك را پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به زهرا- سلام الله عليها- بخشيده است قبول نشد. عجب است از اين انصار بى وفا كسى نبود سوال كند: چطور است كه شهادت دختر تو قبول مى شود، ولى شهادت دختر طاهره و مطهره و محدثه ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و آن كسى كه سوره هاى كوثر و هل اتى و آيه هاى مودت و قربى و تطهير و مباهله در شان او نازل شده، بلكه تمام خلقت بواسطه وجود اوست، قبول نشود؟!
فصل ششم
مخالفين حكومت سقيفه
در فصل پنجم گوشه هايى از رفتار حزب سقيفه با عموم مردم را ملاحظه فرموديد. هم اينك موضوع مخالفين و كسانى كه مخالف سقيفه بودند را بررسى مى كنيم. اين مخالفتها دو نوع بوده: بعضى گروهى و طايفه اى و بعضى هم به صورت فردى و شخصى بوده است.شيوه هاى برخورد سران سقيفه با مخالفان به گونه هاى مختلف بود. اكنون به برخى از آنها اشاره مى كنيم.1- تطميع: يكى از روشهاى بر خورد حزب سقيفه، تطميع مخالفها بود، عده اى را با پول و درهم و دينار، عده اى را هم با وعده ى مقام و رياست، تا آنها دست از مخالفت بردارند و مهر سكوت بر دهان بزنند، مثل عثمان و طلحه و ابوسفيان و امثال آنها. ابن ابى الحديد قول براء بن عازب را در همين رابطه نقل كرده است و مى گويد: «و رايت فى الليل المقداد و سلمان و اباذر و عباده بن الصامت و ابا الهيثم بن التهيان و حذيقه و عمارا، هم يريدون ان يعيدوا الامر شورى بين المهاجرين. و بلغ ذلك ابوبكر و عمر فارسلا الى ابى عبيده و الى المغيره بن شعبه، فسا لا هما عن الراى، فقال المغيره: الراى ان تلقوا العباس فتجعلوا له و لولده فى هذه الامر نصيبا، ليقطعوا بذلك ناحيه على بن ابى طالب...» [ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 220.] براء بن عازب مى گويد: من هميشه دوست بنى هاشم بودم، وقتى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از دنيا رفت مردد و حيران بودم كه چه كنم و كجا بروم، به محله ى بنى هاشم رفتم، ديدم كه آنها در كنار جنازه ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بودند و سران قريش از جمله ابوبكر و عمر نبودند، از علت نبودن آنها سوال كردم، كسى در جوابم گفت: مردم در سقيفه بنى ساعده هستند، و كسى ديگر گفت كه مردم با ابوبكر بيعت كردند و در اين هنگام ابوبكر را ديدم كه با عمر و ابوعبيده و جماعتى از بنى اسلم مى آيد، باز هم به طرف بنى هاشم آمدم كه در خانه بسته بود، در را محكم زدم، و صدا كردم كه مردم با ابوبكر بيعت كردند! عباس در جوابم گفت: تا پايان روزگار خاك نثارتان باد، همانا من به شما فرمان دادم كه چه كار كنيد و شما از دستور من سرپيچى كرديد. من به فكر چاره افتادم و اندوه درون را فرو خوردم، لحظه اى مكث كردم و قلبم تند مى زد، شب بود، ديدم كه مقداد و سلمان و اباذر و عباده بن صامت و ابوالهيثم و حذيفه و عمار قصد دارند كه مسئله ى امارت و جانشينى را در بين مهاجرين به شور و مشورت بگذارند. اين خبر به ابوبكر و عمر رسيد، آن دو كسى را فرستادند سراغ مغيره و ابوعبيده، وقتى آنها آمدند ابوبكر و عمر از آن دو سوال كردند كه عده اى از مردم در اطراف على- عليه السلام- جمع شده اند نظر و راى شما نسبت به آنها چيست؟! مغيره در جواب گفت: مصلحت اين است كه شما برويد با عباس بن عبدالمطلب ملاقات كنيد و در دستگاه حكومت براى او و فرزندش سهمى قائل شويد، بواسطه اين كار آنها اطراف على- عليه السلام- را ترك مى كنند و على- عليه السلام- تنها مى ماند.بعد ابن ابى الحديد مى گويد: ابوبكر و عمر و مغيره و ابوعبيده به خانه ى عباس آمدند و ابوبكر خطبه خواند (چون سخنان ابوبكر طولانى بود در اينجا از ذكر تمام آن خوددارى شد.) جمله هايى از سخنان ابوبكر اين است: «و نحن نريد ان نجعل لك فى هذا الامر نصيا و لمن بعدك من عقبك اذ كنت عم رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- و ان كان المسلمون قدرا اوا مكانك من رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- و مكان اهلك، ثم عدلوا بهذا الامر عنكم و على رسلكم بنى هاشم، فان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- منا و منكم...»: ما خواستيم كه در امر خلافت براى تو و فرزندانت سهيم در نظر بگيريم، زيرا كه تو عموى رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- هستى و مردم قدر و منزلت تو و خاندانت را مى شناسند و با وجود اين در مورد خلافت از شما و تمام افراد بنى هاشم عدول كرده اند. پس بدانيد كه اين موضوع مسلم است كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- از ما و شماست.ابن ابى الحديد مى گويد: عمر با روش و رفتار خشونت آميز و با تهديد و وعده و وعيد، سخنان ابوبكر را قطع كرد و گفت: «و اخراى انا لم ناتكم حاجه اليكم و لكن كرهنا ان يكون الطعن فيما اجتمع عليه المسلمون منكم فيتفاقم الخطب بكم و بهم فانظروا لانفسكم و لعامتهم ثم سكت.» [ شرح نهج البلاغه: ج 1، ص 220 والامامه والسياسه، ج 1، ص 33.] : مسئله ى ديگر اينكه ما كه سراغ شما آمده ايم نه به خاطر حاجت و نياز باشد، بلكه آمدن ما به اين جهت است كه خوش نداشتيم در خلافت كه مسلمانان اجتماع كردند و با ابوبكر بيعت كردند از طرف شما ايراد و اشكالى باشد تا گرفتارى آن به شما و ايشان برگردد، و لذا از شما دعوت مى كنيم بياييد با دستگاه حكومت همكارى كنيد و به مصلحت خودتان و مردم بينديشيد. بعد ساكت شد و ديگر چيزى نگفت.اگر سخنان فوق را دقيق بررسى كنيم مى بينيم كه از راه تطميع و قريب و با وعده ى رياست و پست و مقام براى عباس عموى حضرت على- عليه السلام- خواسته اند كه او را از كنار على- عليه السلام- بروبايند و هم با تهديدد و ارعاب و اين كه مردم از شما برمى گردند و نياز به شما نداريم بلكه خواستيم كه در امر خلافت حرف و اعتراضى نداشته باشيد. و كاملا مشهود است كه مى خواستند با بردن عباس ديگران را هم به طرف خودشان بكشانند.بنابراين حزب سقيفه مخالفين خود را اول تطميع و باز خريد و بعد هم ترور مى كردند، و آن هم يا حيثيتى و يا جانى كه برخورد با عباس عموى گرامى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- هم يكى از اين مقوله هاست. ولى چيزى كه جاى تاسف است اينكه امت بعد از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- يا از جهت ترس و يا تطميع و مال دنيا به دست خودشان اسلام عزيز را از سرچشمه ى صاف و زلالش گل آلود كردند و ولى بر حق خدا و وصى پيامبر را تنها گذاشتند تا ناخلفها بيايند مقدرات حكومت اسلامى و مردم را به دست بگيرند و بكنند آنچه را كه كردند.اما جواب دندان شكن عباس به رئيس سقيفه اين بود: «واما ما بذلت لنا، فان يكن حقك اعطيناه فامسكه عليك، و ان يكن حق المومنين فلس لك ان تحكم فيه... و اما قولك! ان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- منا و منكم، فان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- من شجره نحن اغصانها، وانتم جيرانها، واما قولك: يا عمر، انك تخاف الناس علينا، فهذا الذى قدمتموه اول ذلك و بالله المستعان» [ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 221، سخنان عباس در جواب آنها طولانى بود ما قسمتهايى از آن را آورديم. و عين سخنان ابوبكر و عمر و عباس عموى گرامى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و على- عليه السلام- را در كتاب الامامه والسياسه، ص 32 و 33، ملاحظه فرماييد و ابن قتيبه جواب عباس به عمر را ذكر نكرده است.] : عباس عموى گرامى حضرت على- عليه السلام- پس از حمد و ثناى خداوند چنين گفت: همان گونه كه تو گفتى، خداوند متعال محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- را به پيامبرى برانگيخت و او را هادى و رهبر مومنان قرار داد و خداوند با وجود او بر امتش منت گذارد و سرانجام براى او آنچه را در پيشگاه اوست برگزيد و مردم را آزاد گذاشت تا براى خود كسى را برگزينند، به شرط آنكه به حق انتخاب كنند و گرفتار هوى و هوس نشوند. اكنون تو اگر به مكانت خويش از رسول خدا طالب خلافتى، حق ما را گرفته اى و اگر به راى مومنان متكى هستى ما هم از ايشان هستيم (و در مورد خلافت شما هيچ كارى انجام نداده ايم، نه براى آن آبى آورده ايم و نه بساطى گسترده ايم) و اگر تصور مى كنى خلافت براى تو به خواسته ى گروهى از مومنين واجب شده است، در صورتى كه ما آن را خوش نداشته باشيم ديگر براى تو وجوبى نخواهد بود، و از سوى ديگر اين دو گفتار تو چه اندازه با يكديگر فاصله دارد كه از يك سو مى گويى آنان به تو اظهار كرده اند و از يك س و مى گويى آنان در اين باره طعن مى زنند. و آنچه را كه به ما مى بخشى اگر حق خودت است، پس آن را پهلوى خودت نگهدار و اگر حق مومنين است، پس مناسب نيست كه تو در حق مردم و مومنين حكم كنى و حق آنها را غضب كنى، و آنچه را كه به ما مى دهى، اگر حق خود ماست ما راضى نمى شويم كه بعضى از آن را برگردانى و بعضى ديگر را برنگردانى و اين سخن را به اين جهت نمى گويم كه بخواهم تو را از كارى كه در آن درآمده اى بركنار سازم، ولى دليل و حجت را بايد گفت و اما اينكه گفتى رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- از ما و شماست، بدان كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- مثل درختى مى ماند كه ما شاخ و برگ آن هستيم و شما همسايه آن، بعد عباس خطاب به عمر گفت: اما سخن تو: تو از شورش مردم ما را مى ترسانى و بدان اين كارى كه شما كرديد، اين اول آن (يعنى شوراندن مردم) مى باشد و ما به خدا پناه مى بريم و از او كمك مى خواهيم.ابن ابى الحديد در جلد دوم شرح نهج البلاغه صفحه ى 52 سخنان براء بن عازب و شور و مشورتهاى ياران على- عليه السلام- را نقل مى كند و اينكه ياران و نزديكان حضرت على- عليه السلام- تلاش مى كردند كه مسئله ى خلافت را در بين مهاجرين به شورا گذارند، و بعد هم مسئله ى با خبر شدن ابوبكر و عمر و پيشنهاد مغيره به ابوبكر و عمر را مبنى بر اينكه با عباس ملاقات كنيد و در حكومت او را هم شريك نماييد تا بواسطه اين كار از طرف على- عليه السلام- و يارانش خاطر جمع شويد و وقتى كه عباس به طرف شما آمد و در حكومت دخالت كرد، حجت و دليل براى شما در نزد مردم بر ضد على- عليه السلام- مى باشد و مردم ديگر على- عليه السلام- را رها مى كنند.اينجا ابن ابى الحديد مى گويد: در شب دوم وفات پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- آنها براى تطميع عباس به خانه وى آمدند و با جواب دندان شكن عباس برگشتند. با توجه به اين سخنان هم معلوم مى شود كه حكومت چه مقدار تلاش مى كرده تا مردم و افراد سرشناس را از اطراف على- عليه السلام- و اهل بيت- عليه السلام- دور كند و حالا اين كار را با هر اقدام صورت بگيرد.بلى حزب سقيفه موفق شده عده اى را با درهم و دينار و بخشش مال و اموال، مثل «اباسفيان» و «طلحه» و «اسيد بن حضير» باز خريد و تطميع كنند. باز هم ابن ابى الحديد و ابن عبد الربه مى گويند: «قال ابوبكر احمد بن عبد العزيز... ان اباسفيان قال شيئا آخر لم تحفظه الرواه، فلما قدم المدينه قال: انى لارى عجاجه لا يطفئها الا الدم! قال: فكلم عمر ابوبكر، فقال: ان اباسفيان قدقدم، و انا لانا من شره، فدفع له ما فى يده فتركه فرضى» [ شرح نهج البلاغه، ج 22، ص 44 و عقد الفريد، ج 1 ، ص 249.] ابن ابى الحديد قبل از اين حديث، حديث ديگرى را از ابوبكر جوهرى نقل كرده است كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ابوسفيان را به سرزمين طايف براى جمع آورى زكات فرستاده بود و وقتى ابوسفيان از آن جا برگشت، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از دنيا رفته بود، از عده اى سوال كرد: چه اتفاقى افتاده است؟ گفتند: رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- از دنيا رفته است، سوال كرد كه جانشين او چه كسى شده است؟ گفتند: ابوبكر، ابوسفيان گفت: بچه شتر خليفه شده است؟ در جواب گفتند: بلى و آن وقت سوال كرد: پس مستضعفان على- عليه السلام- و عباس چه كردند...بعد ابن ابى الحديد اين روايت را ذكر كرده است: ابوبكر جوهرى گفته است: همانا ابوسفيان چيزى ديگر هم گفت كه آن را روات نياورده اند يا ضبط و ثبت ننموده اند، وقتى كه ابوسفيان به مدينه آمد و گفت: همانا من آتش و فتنه اى را مى بينم كه خاموش نمى كند، آن را مگر خون. و اين حرف او را عمر شنيد و با ابوبكر صحبت كرد و گفت: اباسفيان به مدينه برگشته است، و ما از شر او درامان نيستيم، پس بايد او را تطميع و باز خريد كنيم، بعد تصميم گرفتند كه هر چه از مال زكات كه از سرزمين طايف آورده بودند به او پس دهند و اين كار را كردند و او را رها نمودند و از او بيعت نخواستند و او هم راضى شد. بعد هم- پس از فتح سرزمين شام- حكومت آنجا را به فرزندان او (ابوسفيان) واگذار كردند!! و مخصوصا معاويه كه در مدت بيست سال جز دشمنى با اهل بيت و آل على- عليه السلام- كارى نكرد و دست پليدش را به خون فرزندان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و ستارگان آسمان امامت و ولايت آلوده كرد و عمال