فصل شانزدهم - فاطمه زهرا (س) در کلام اهل سنت جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه زهرا (س) در کلام اهل سنت - جلد 2

سید مهدی هاشمی حسینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شهادته رعايه لابى بكر (كما فى الاكثر) او خوفا منه و من اعوانه، لما راوه من شدتهم على اهل البيت- عليهم السلام- او علما بان شهادتهم ترد، لمار اوه من رد شهاده اميرالمؤمنين عليه السلام- و اجتهاد الشيخين فى غضب الزهراء، و لذا لم يشهد ابوسعيد و ابن عباس مع انهم علموا او رووا ان النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- اعطى فدك. و لايبعد ان سيده النساء لم تطلب شهاده ابن عباس و ابى سعيد و امثالهما لانها لم ترد واقعا بمنازعه ابوبكر الا اظهار حاله و حال اصحابه للناس الى آخر الدهر «ليهلك من هلك عن بينه، و يحيى من حى عن بينه» [ سوره انفال، آيه 42.] و الا فبضعه رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- اجل قدرا و اعلى شانا من ان تحرص على الدنيا و لاسيما ان النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- اخبرها بقرب موتها و سرعه لحاقهابه» [ دلائل الصدق، ج 3، ص 68 و 69. «مطالب كتاب دلائل الصدق در كتب اهل سنت هم بود ولى از نظر عبارت يك مقدار پراكنده بود.».] بينه يك طريق ظنى مى باشد كه شارع مقدس آن را براى كشف واقع جعل فرموده تا به وسيله بينه آنچه كه ثوبتش محتمل است ثابت گردد، پس اگر در جايى قطع و يقيقن به واقع حاصل شد، ديگر موردى براى بينه باقى نمى ماند، در جريان فدك از فرمايشات زهرا- سلام الله عليها- (كه به تطهير ذاتى پروردگار پاك بوده و پاره تن رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- محسوب مى شده است) قطع حاصل مى شود كه فدك ملك فاطمه- سلام الله عليها- بوده است، و اين قطع يك طريق ذاتى براى كشف واقع است، ولى بينه طريق مجعول براى كشف واقع مى باشد، و طريق مجعول شرعى در جايى از واقع كشف مى كند كه طريق ذاتى براى كشف حقيقت نباشد، در اين جا طريق ذاتى براى كشف حقيقت موجود است و نيازى به اقامه ى بينه و طريق مجعول نيست، چنان كه در جريان شهادت خزيمه به نفع رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- قضيه از اين قرار بود، شهادت خزيمه سواى ادعاى خود پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مطلب ديگرى نبود، چون خزيمه ناظر جريان معامله نبود ولى به نفع پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شهادت داد، زيرا رسول خدا را صادق مى دانست، بنابراين بر ابوبكر و تمام مسلمين كه زهرا- سلام الله عليها- را صديقه مى دانستند فرض و واجب بود كه به ثوبت ملكيت فدك براى فاطمه- سلام الله عليها- گواهى دهند، ولى اسفا كه بسيارى از افرادى كه ناظر بودند پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلام الله عليها- بخشيد، با اين وصف، از گواهى خوددارى كردند، يا به مناسبتى جانبدارى از ابوبكر نمودند و يا اينكه بر اثر ترس و وحشتى كه از طرفداران ابوبكر داشتند از گواهى دادن خوددارى كردند. و يا اينكه افرادى مانند ابن عباس و ابى سعيد خدرى (با اينكه روايت هم كرده اند كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فدك را به زهرا- سلام الله عليها- بخشيد) اما ديدند كه گواهى شخصى مثل على- عليه السلام- ردّ مى شد، قطعى و طبيعى است كه شهادت آنها هم شنيده نمى شود و ردّ خواهد شد و لذا از شهادت خوددارى كردند. و يا احتمالا خود فاطمه- سلام الله عليها- از آنها نخواسته تا گواهى دهند، چرا؟ براى اينكه هدف فاطمه- سلام الله عليها- از منازعه ى فدك فقط به دست آوردن آن نبوده، بلكه مى خواست با طرح منازعه ى فدك، چهره ى حزب حاكم را براى مردم مسلمان آن روز، و آيندگان روشن كند. و قرآن هم فرموده است: «ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه» [ سوره انفال، آيه 42.] (تا هر كه هلاك شدنى است بعد از اتمام حجت هلاك شود و هر كه لايق حيات ابدى است به اتمام حجت به حيات ابدى رسد) والا پاره ى تن رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- از حيث قدر و منزلت و از جهت شان و مقام بالاتر از آن است كه به مال دنيا حريص باشد، مخصوصا اينكه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به او خبر داده بود كه مرگ او نزديك است و هر چه زودتر به او ملحق مى شود.

خواننده ى گرامى تا اين جا سخن دو دانشمند بزرگوار (سيد مرتضى در ردّ قاضى القضات و مرحوم مظفر در ردّ فضل بن روزبهان) را در رابطه با موضوع فدك ملاحظه فرموديد.

اصولا قاعده ى فقهى كه در موضوع دعواها و مخاصمات براى طرفين مطرح است، اين است: «البينه على المدعى و الحلف على من انكر»: بينه و شاهد را بايد مدعى اقامه كند و كسى كه منكر است بايد قسم بخورد، و اينكه اقامه ى بينه از ناحيه ى مدعى در فقه اسلام تشريع شده است، به اين جهت است كه از طريق بينه و شاهد ظن به صدق مدعى را در دعوايش بايد تقويت كرد، و نيز جهت اينكه در بينه عدالت معتبر است، چون كه گواهى شاهد عادل موجب تقويت ظن به مدعى خواهد بود. و بعضى از فقها گفته اند كه اگر حاكم علم به واقع داشت، بدون اقامه بينه و شاهد مى تواند بر طبق علم خود حكم كند، براى اينكه علم او به واقع از ظنى كه از طريق بينه مى خواهد نسبت به واقع به دست بياورد قوى تر است و اگر منكر هم به نفع مدعى اقرار كرد و با وجود اقرار منكر نيازى به بينه نيست، زيرا كه اقرار منكر از نظر ايجاد ظن براى حاكم به صدق مدعى از گواهى شاهد قوى تر است. پس با توجه به اين سخن جايى كه حاكم علم به واقع دارد، اعلم او هم بر بينه و هم بر اقرار مقدم است، و با وجود علم، بينه و شاهد كه موجب ظن است مورد نياز نيست، براى اينكه بينه ادله ى ظنى الدلاله است. و باز هم از نظر اسلام و فقهاى بزرگوار لازم نيست كه مدعى حتما دو شاهد بياورد، اگر يك شاهد هم آورد و سوگند خورد، از نظر اثبات صدق مدعى كفايت مى كند و آنچه كه در كتب و سير آمده است روش خلفاى راشدين هم همين روش بوده است.

ابى داود مى گويد: «عن ابن عباس ان رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- قضى بيمين و شاهد» [ سنن ابى داود، ج 3، ص 308، باب القضاء باليمين و الشاهد. ابى داود چهار روايت ديگر را از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نقل مى كند كه وى به يك شاهد و قسم قضاوت فرمود.] : با هفت سند از ابن عباس نقل شده است كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- با يك شاهد و قسم قضاوت مى فرمود. و مسلم هم در صحيح خود مى گويد: «عن ابن عباس ان رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- قضى بيمين و شاهد» [ صحيح مسلم، ج 12، ص 4، كتاب الاقضيه باب وجود الحكم بشاهد و يمين.] : با شش سند از ابن عباس نقل شده است: همانا رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- به يك شاهد و قسم قضاوت مى فرمود. و وى در شرح اين كتاب گفته: عموم علماى اسلام از صحابه و تابعين و ساير علماى فرق مختلف اسلامى در اين مطلب متفقند كه در منازعات مالى، يك شاهد با قسم از نظر مدعى كفايت مى كند، و نيز ابوبكر و على- عليه السلام- و عمر بن عبد العزيز و مالك بن انس و شافعى و احمد بن حنبل و فقهاى مدينه و علما همين نظريه را داشتند.

بيهقى در سنن خود مى گويد: «عن ابن عباس ان رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- قضى بشاهد و يمين». [ سنن الكبرى، ج 15، ص 202، باب القضاء بايمين مع الشاهد. بعد بيهقى 59 روايت ديگر را از پيامبر اسلام- صلى الله عليه و آله و سلم- به سندهاى مختلف نقل كرده كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به يك شاهد و قسم حكم مى فرمود.] با ده سند از ابن عباس نقل كرده است كه: همانا رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- به يك شاهد با قسم حكم فرمود.

بخارى هم مى گويد: «كتب ابن عباس رضى الله عنهما ان النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- قضى باليمين على المدعى عليه»: [ صحيح بخارى، ج 11، ص 198، كتاب الشهادات و در پاورقى به شرح كرمانى آمده است كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به يك شاهد و قسم حكم مى فرمود و بعد توضيح داده است: مراد از يمين مدعى با شاهد است.] ابن عباس در جواب نامه ى سوال كننده اى نوشت: همانا پيامبر اسلام- صلى الله عليه و آله و سلم- به قسم واحد بر مدعى عليه حكم مى فرمود.

متقى هندى در كتاب كنزالعمال در فصل سوم از كتاب شهادات نقل كرده است كه پيامبر اسلام- صلى الله عليه و آله و سلم- و ابوبكر و عمر و عثمان به گواهى يك شاهد با قسم حكم مى كردند. و باز هم در همين كتاب از على- عليه السلام- نقل كرده كه آن حضرت فرمود: جبرئيل قانون قضا را براى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به قسم و يك شاهد نازل كرد. [ كنز العمال، ج 3، ص 178.] با توجه به آنچه بيان شد، مناسبت نداشت كه ابوبكر به فاطمه ى زهرا- سلام الله عليها -بگويد: «يك شاهد ديگر زن و يا مرد بياور» و بايد به همان شهود كه بانوى دو عالم آورد اكتفا مى كرد. و آنچه كه مسلم و قطعى است و از كتب تواريخ و سير به دست مى آيد، اينكه: پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در زمان حياتش بخششهايى به افراد داشته است، و به گواهى على- عليه السلام- فدك از بخششهايى رسول خدا بوده است و على- عليه السلام- كسى است كه از اتهام زدن به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مبراست و او از همه ى افراد به موارد شهادت آگاه تر است، براى اينكه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- درباره ى او فرموده: «اقضى الامه» (على- عليه السلام- داد خواه ترين امت است.) اگر در كلام على- عليه السلام- كوچكترين نشانه ى تهمت احساس مى شد آن وقت اقدام به شهادت نمى كرد. و با گواهى على- عليه السلام- فدك متروكه و ارث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نبوده تا اينكه زهرا- سلام الله عليها- آن را به عنوان ميراث پدر مالك شود، بلكه فاطمه ى زهرا- سلام الله عليها- فدك را قبل از رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مالك شده بود.

تعجب اين جاست كه ابوبكر ادعاى فاطمه را بر فدك قبول نكرد و شهادت على- عليه السلام- و ام ايمن را مبنى بر صدق ادعاى فاطمه- سلام الله عليها- نپذيرفت، ولى در مورد شمشير و عمامه و استر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كه على- عليه السلام- مدعى بود رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- آنها را به وى بخشيده است پذيرفت، در حالى كه عباس هم نسبت به آنها ادعا مى كرد، ولى ابوبكر ادعاى حضرت على را بدون گواهى قبول كرد!

اگر اشكال شود كه در مورد شمشير و عمامه و استر، ابوبكر به علم خود حكم كرده است، زيرا او حاكم بوده و حاكم اگر علم به صدق مدعى پيدا كند مى تواند بر طبق علم خود به صدق مدعى حكم كند.

در جواب بايد گفت: اگر ابوبكر علم داشت چرا در حالى كه عباس در متروكه و ارث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- با على- عليه السلام- نزاع داشته است، تصريح نكرده و چرا نگفت من مى دانم كه اين اموال از بخششهاى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به على- عليه السلام- مى باشد؟ و بدون تصريح به اين موضوع، حكم به نفع على- عليه السلام- صادر كرد، پس چطور مى شود در اينجا به علم خود عمل كرده ولى موقعى كه فاطمه ى زهرا- سلام الله عليها- فدك را مى خواست به علم خود عمل نكرد؟ پس بايد به ادعاى زهرا- سلام الله عليها- توجه مى كرد و فدك را پس مى داد. آيا از قاضى و حاكم پذيرفته است كه در يك جا به علم خود عمل كند و در جاى ديگر عمل نكند؟ در حالى كه ابوبكر يقينا مى دانست كه فدك اعطايى خدا و رسول به زهراست.

از همه اينها گذشته سيوطى در تفسير درالمنثور در ذيل آيه شريفه: «افمن كان على بينه من ربه و يتلوه شاهد منه» [ سوره هود، آيه 17، آيا پيامبرى كه از جانب خدا دليلى روشن (مانند قرآن) دارد و زبانش بدان گوياست.] مى گويد: «قال سمعت عليا كرم الله وجهه يقول فى خطبته ما نزلت آيه من كتاب الله الا وقد علمت متى انزلت و ما من قريش رجل الا و قد انزلت فيه آيه من كتاب الله عزوجل تسوقه الى جنته او نار، قال رجل: يا اميرالمؤمنين عليه السلام- فما نزل فيك قال: ام تقرا «افمن كان على بينه من ربه و يتلوه شاهد منه» الايه، فرسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- على بينه من ربه و انا التالى الشاهد منه» [ الدر المنثور، ج 3، ص 324 و فرائد المسطين، ج 1، ص 338، حديث 260 و شواهد التنزيل، ج 1، ص 280 و 281 و ينابيع الموده، باب 26، ص 99 و تفسير كبير، ج 5، ص 46 و تفسير جامع البيان، ج 12، ص 10 و شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 236 و حليه الاولياء، ج 1، ص 68 و مناقب ابن مغازلى، ص 270.] از ابن ابى حاتم و ابن مردويه و ابونعيم نقل شده، و آنها هم از على- عليه السلام- نقل كره اند كه از آن حضرت شنيده شد كه مى فرمود: هيچ آيه اى از كتاب خدا نازل نشده مگر اينكه من مى دانم در چه زمانى و در شان چه كسى نازل شده و از قريش مردى نيست مگر اينكه در قرآن آيه اى در مورد وى نازل شده است كه او را يا به بهشت سوق مى دهد و يا به جهنم مى برد، بعد شخصى از آن حضرت سوال كرد: در مورد شما چه آيه اى نازل شده است، حضرت در جواب فرمود: مگر سوره ى هود را نخوانده اى؟ كه خدا مى فرمايد: «افمن كان...» در اين آيه مقصود از «من كان على» رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- است و مقصود از جمله ى «شاهد منه» مى باشم، يعنى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كسى است كه با بينه از طرف خداوند آمد و شاهد تالى او من هستم.

آنچه كه از اين آيه ى شريفه و احاديث مذكور به دست مى آيد اين است كه گواهى على- عليه السلام- نسبت به گواهى و شهادت باقى مسلمين يك امتيازى دارد كه خداوند ملاك و ميزان حقانيت نبوت و رسالت پيامبر اسلام- صلى الله عليه و آله و سلم- را فقط شهادت على- عليه السلام- قرار داده است، و از نظر ترتيب اثر، شهادت على- عليه السلام- برابر با شهادت تمام امت اسلام است، يعنى بر تمام امت اسلام است كه شهادت وى را به تنهايى و بدون انضمام شاهد و گواهى ديگر قبول كنند و بپذيرند، چرا؟ براى اينكه حكم خدا هم همين است، بنابراين آيا ابوبكر اين آيه را نشنيده و قرائت نكرده بود؟ و آيا او اين خصوصيت و فضيلت را در على- عليه السلام- سراغ نداشت كه شهادت وى را رد كرد؟ و بر اساس شهادت حضرت على- عليه السلام- درباره ملكيت زهرا- سلام الله عليها- نسبت به فدك حكم نكرد و شاهدى ديگر خواست و على- عليه السلام- را متهم كرد كه به نفع خود شهادت داده است!

مگر طهارت ذاتى و حقيقى على و فاطمه- عليهم السلام- به مقتضى آيه ى تطهير ثابت نشده بود كه ادعاى فاطمه- سلام الله عليها- و شهادت على- عليه السلام- را رد كردند، در حالى كه خداوند فرموده است: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» [ سوره احزاب، آيه 33.] : همانا خدا خواسته و اراده فرموده كه پليدى را از شما خانواده برطرف فرمايد و شما را پاك گرداند، پاك كردن خالص.

انسان وقتى كه كتب اهل سنت را ورق مى زند كه جاى جاى آنها شان نزول اين آيه ى مباركه را ذكر كردند. و اينكه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- على، فاطمه، حسن و حسين- عليهم السلام- را زير كسايى جمع فرمود، و سپس به درگاه خدا عرض كرد: بار خدايا اينها اهل بيت من هستند، پليدى را از آنها دور فرما و آنها را پاك گردان يك نوع پاك گرداندن مخصوصى، در آن هنگام براى اجابت دعاى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- اين آيه ى شريفه نازل شد، ام سلمه همسر گرامى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- عرض كرد: يا رسول الله آيا من هم در جمع اهل بيت هستم؟ حضرت فرمود: به جاى خود باش تو به خير هستى. [ منابع اهل سنت كه اين حديث را نقل كردند عبارتند از: صحيح مسلم، ج 7، ص 130، و صحيح ترمذى، ج 3، ص 200 و مستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 158، خصائص، ج 2، ص 64 و مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 292 و فصول المهمه، ص 9، و ذخاير العقبى، ص 22 والرياض النضره، ج 2، ص 188 و الصواعق المحرقه، ص 5 و نور الابصار، ص 10 و تاريخ دمشق، ج 4، ص 205، و شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 230 و اسعاف الراغبين، ص 97 تمام ابن كتب چاپ بيروت هستند و براى اطلاع بيشتر به كتاب «فاطمه- سلام الله عليها- در كلام اهل سنت» ج 1، فصل «طاهره» مراجعه فرماييد.] ابن حجر مكى در كتاب الصواعق المحرقه و طبرانى در كتاب اوسط از ام سلمه نقل كرده اند كه وى گفته است: من از پيامبر شنيدم فرمود: «على مع القرآن والقرآن مع على لايفترقان حتى يك يردا على الحوز»: [ الصواعق، ص 76، حديث 21 و مستدرك، ج 3، ص 124 و كفايه الطالب، ص 253 و تاريخ دمشق، ج 3، ص 117 و فيض القدير، ج 4، ص 356 و كنز العمال، ج 6، ص 157، المعيار و الموازنه، ص 119، و مجمع الزوايد، ج 7، ص 235، و مناقب خوارزمى، ص 56 و الامامه والسياسه، ج 1، ص 78 و تاريخ بغداد، ج 14، ص 321 و صحيح ترمذى، ج 2، ص 298.] على- عليه السلام- با قرآن و قرآن با على- عليه السلام- است و اين دو از هم جدا نمى شوند تا در ساحل كوثر بر من وارد شوند. و باز هم عموم محدثين اهل سنت از پيامبر اسلام- صلى الله عليه و آله و سلم- نقل كرده اند كه آن حضرت فرمود: «الحق مع على و على مع الحق يدر معه حيثما دار»: حق با على- عليه السلام- است و على- عليه السلام- با حق است و اين دو داير مدار و لازم ملزوم يكديگرند و از هم جدا نيستند.

اين دو حديث شريف را وقتى انسان به دقت بررسى و تامل كند مى بيند كه در حديث اول على- عليه السلام- آميخته و معجون با قرآن است، و قبول على- عليه السلام- قبول قرآن و انكار على- عليه السلام- انكار قرآن مى باشد. و در حديث دوم على- عليه السلام- با حق است و آن دو لازم ملزوم هستند، و تخلف از گفتار و فرمان على- عليه السلام- تخلف از حق است، چرا كه على- عليه السلام- و حق داير مدار يكديگرند، و جايى كه على- عليه السلام- نباشد حق هم نخواهد بود، اين روايت به صراحت مى گويد: على- عليه السلام- مصون از خطاست زيرا ممكن نيست حق با خطا در يك جا جمع شوند، و على آينه تمام نما و جلوه ى حق است، پس با اين كيفيت چگونه مى توان شهادت على- عليه السلام- را در مورد فدك رد كرد، در حالى كه رسيدن به حق جز از طريق على امكان ندارد.

از اينها كه بگذريم، ابوبكر در اكثر موارد ديگر به محض دعواى كسى به ادعاى او اكتفا مى كرد و اگر كسى ادعايى داشت از او بينه و شاهد نمى خواست. اكنون به دو مورد آن اشاره مى شود: مورد اول اينكه بخارى در صحيح خود مى گويد: «ان النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- لما مات جاء لابى بكر مال من قبل العلاء بن الحضرمى فقال ابوبكر: من كان له على النبى دين او كانت له عده فلياتناه قال جابر: و عدنى رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- ان يعطينى هكذا، و هكذا فبسط يده ثلاث مرات، فقال جابر: فعد فى يدى خمسه مائه، ثم خمسه مائه، ثم خمسه مائه» [ صحيح بخارى، ج 2، ص 953، حديث 2537، كتاب الشهادات، باب 29.] و قتى پيامبر اسلام- صلى الله عليه و آله و سلم- از دنيا رحلت فرمود، براى ابوبكر مالى از طرف علاء بن حضرمى آمد، بعد ابوبكر اعلام كرد: هر كسى دين و يا طلبى از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- داشته و يا اينكه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به او قول و وعده داده بوده بيايد نزد ما تا مالش را بگيرد. جابر گفت: رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- به من وعده داده بود كه فلان مقدار به من بدهد. و دستش را سه بار باز فرمود و بخارى مى گويد: جابر گفت: بعد ابوبكر دو تا دست مرا پر كرد پانصد درهم و دفعه ى دوم و سوم هم پانصد درهم.

مورد دوم اينكه ابن سعد در طبقات خود از ابى سعيد خدرى نقل كرده و گفته است: «سمعت منادى ابوبكر ينادى بالمدينه حين قدم عليه مال البحرين، من كانت له عده عند رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فليات؟ فياتيه رجال فيعطيهم، فجاء ابوبشير المازنى فقال: ان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- قال: يا ابابشير اذا جاء ناشيى فاتنا، فاعطاه ابوبكر حفتين او ثلاثا فوجدوها الفا و اربع مائه درهم» [ طبقات الكبرى، ج 2، ص 318.] شنيدم منادى از طرف ابوبكر در شهر مدنيه صدا مى كرد كه مالى از بحرين رسيده، اى مردم كسى كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- به او وعده اى داده و يا مالى نزد وى داشته بيايد مالش را بگيرد؟ مردانى نزد ابوبكر آمدند و او به آنها از مال بحرين بخششهايى داد. بعد ابوبشير مازنى آمد و گفت رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده بود اى ابابشير هر وقتى چيزى براى ما آمد به نزد ما بيا تا به تو كمك كنيم و پس ابوبكر دو يا سه كيسه به او بخشيد، وقتى كيسه ها را باز كردند در هر كدام هزار و چهار صد درهم بود.

با توجه به اين دو رايت برخورد حكومت با دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بيشتر مورد سوال واقع مى شود كه چطور شد كسانى كه ادعا مى كردند رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- به ما وعده ى فلان چيز را داده بود، ابوبكر بلافاصله آن را به او مى داد و از آوردن بينه و شهود خبرى نبود، ولى وقتى كه پاره ى تن پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود فدك نحله و بخشش پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به وى مى باشد، از او بينه و شاهد خواسته شد؟ و چطور شد كه در مورد ادعاهاى افراد ديگر ابوبكر به علم خود عمل كرد و علم به صدق آنها پيدا كرد؟ و آنها متهم به كذب نشدند، ولى وقتى كه نبوت به دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- رسيد علم به صدق مدعى به جايى نرسيد و فاطمه- سلام الله عليها- نياز به بينه و شاهد پيدا كرد؟!! و واقعا از عجايب روزگار است كه افراد عادى به ادعايشان توجه مى شود، ولى آن كسانى كه طهارت ذاتيه داشتند به ادعاى آنها توجه نمى شود؟!!.

فصل شانزدهم

آيا شهادت تخصيص بردار است؟

در فصلهاى گذشته ملاحظه شد كه حكومت به محض اينكه روى كار آمد و تا اندازه اى بر اوضاع مسلط شد، به فاصله ى اندك افرادى را به سرزمين فدك فرستاد و نمايندگان بانوى فاطمه را كه در آن جا كار مى كردند بيرون نمود و فدك را با جعل حديث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- غصب كرد، حضرت فاطمه- سلام الله عليها- وقتى كه از اين برخورد ناصواب از ناحيه حكومت با خبر شد به مجلس ابوبكر آمد و در حالى كه مهاجرين و انصار همه بودند خطبه اى عارفانه و عالمانه بيان فرمود، و مردم را آگاه و روشن نمود، و در آن خطبه به آيات قرآن استدلال نمود و آن چنان قلبها را متوجه خود كرد كه رييس حكومت كه جاى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نشسته بود، به بن بست سختى گير كرد و حديثى از پيش ساخته و جعلى را از بان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- قرائت كرد «انا معاشر الانبياء...» و مردم را با جعل اين حديث عليه اهل بيت شوراند، و از فاطمه- سلام الله عليها- در مقام دعواى فدك شاهد و بينه خواست و بانوى دو عالم، على- عليه السلام- و ام ايمن را به عنون شاهد آورد كه متاسفانه اين شهادت مورد قبول واقع نشد و به فاطمه- سلام الله عليها- گفته شد: يك مرد و يا يك زن ديگر بياورد تا به حقى كه ادعا مى كند برسد!!

حال بايد اولا شهادت را از نظر قرآن بررسى كرد و ثانيا اينكه آيا شهادت

/ 43