در اين فصل به اين موضوع مى پردازيم كه مسئله ى ميراث پيامبران را، قرآن چگونه بيان كرده است؟ آيا منظور از ارث مال مى باشد و يا اينكه علم و نبوت است؟ خداوند از زبان زكريا- عليه السلام- در قرآن فرموده است: «و انى خفت الموالى من ورائى و كانت امرتى عاقرا فهب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب و اجعله رب رضيا» [ سوره مريم، آيه 5 و 6.] : بارالها من از اين وارثان كنونى كه هستند بيمناكم و همسر من هم نازا و عقيم است، خدايا از لطف خاص خود فرزندى صالح و جانشينى شايسته به من عطا فرما كه او وارث من و همه ى آل يعقوب باشد و تو او را وارث پسنديده و صالح مقرر فرما.باز هم قرآن كريم از زبان زكريا- عليه السلام- مى فرمايد: «رب هب لى من لدنك ذريه طيبه انك سميع الدعاء» [ سوره آل عمران، آيه 37.] بار پروردگارا مرا به لطف خويش فرزندانى پاك سرشت عطا فرما كه همانا تو مستحاب كننده ى دعا و خواسته ها هستى! و نيز قرآن كريم در مقام حكايت خواسته زكريا- عليه السلام- مى فرمايد: «و زكريا اذ نادى ربه لاتذرنى فردا و انت خير الوارثين» [ سوره انبياء، آيه 89.] : ياد آر زكريا را هنگامى كه خدا را ندا كرد كه بارالها مرا يك تن و تنها وامگذار كه تو بهترين وارث اهل عالم هستى. و در جاى ديگر مى فرمايد: «و ورث سليمان داود و قال يا ايها الناس علمنا...» [ سوره نمل، آيه 16.] : سليمان كه وارث ملك داود شد، در مقام سلطنت و خلافت به مردم گفت كه ما را زبان مرغان آموختند و از هر گونه نعمت عطا كردند.اصولا لفظ ميراث، و يا ارث هر گاه در لغت بكار برده شود و يا در عرف مورد استعمال قرار گيرد، مراد معناى «بجاى گذاشتن» است و لفظ ارث ظهور عرفى در ارث ما ل دارد، نه اينكه ظهور در ارث علم و معرفت داشته باشد. مثلا اگر گفته شود فلانى وارث فلانى است، يعنى از او مال به ارث برده است، نه اينكه علم و دانش را به ارث برده باشد.احمد بن محمد فيومى درباره ى ارث مى گويد: «ورث: مال ابيه ثم قيل ورث اباه مالا» [ المصباح المنير، ج 2، ص 654.] : مال پدرش را به ارث برده است، و گفته شده است فلانى از پدرش مال ارث برده است.اسماعيل جوهرى مى گويد: «اورثه الشى ء ابوه، و هم ورثه فلان» [ صحاح اللغه، ج 1، ص 296.] : به ارث گذاشته پدرش براى او مال را. ابن منظور نيز مى گويد: «ورثه ماله و مجده، و ورثه عنه، ورث فلان اباه، اورث الرجل ولده مالا ايراثا حسنا [ لسان العرب ج 15، ص 266.] : فلان شخص مال و بزرگى پدرش را ارث برده است، و به ارث گذاشته است مردى براى فرزندش مال را يك ارث نيكو. و در معجم الوسيط آمده است: «ورث فلانا المال، صار اليه ماله بعد موته، و يقال: ورث المجد و غيره و ورث. اباه ماله و مجده» [ المعجم الوسيء ج 2، ص 1024.] : مال فلانى را به ارث برده است و يا اينكه زيد مال و بزرگى را از پدرش ارث برده است، يعنى اينكه مال او بعد از مرگش مال او (وارث) گرديده است.در المنجد آمده است: «ورث فلانا: انتقل اليه مال فلان بعد وفاته يقال «ورث المال والمجد عن فلان» اذا صار مال فلان و مجده اليه» و بعد مى گويد: «الارث والورث والوراثه و التراث (مصادر)، ما يخلفه الميت لورثته، الميراث جمعه مواريث: تر كه الميت» [ المنجد، ص 894.] : فلان شخص ارث گذاشته است، يعنى اين كه مال زيد بعد از وفاتش به او (وارث) منتقل شده است، و گفته مى شود، فلانى مال و بزرگوارى را از فلان شخص و يا پدرش ارث برده است. ارث و ورث، و وراثه و تراث، همه اينها مصدر مى باشد و آن چيزى است كه ميت براى ورثه ى خود جا مى گذارد، ميراث جمع آن مواريث است و تركه ى ميت را مى گويند.آن چه از كتب لغت به دست مى آيد اينكه: همه متفق القول ارث را به معنى باقى گذاشتن مال معنى كرده اند كه در كنار مال مجد و بزرگى را هم اضافه نموده اند. با توجه به اين بررسى لغوى، ممكن است گفته شود كه اگر مقصود از كلمه ى ارث در آيات مذكوره ارث مال باشد نه علم و دانش پس چرا در آيات ديگرى از قرآن علم و كتاب به ارث گذاشته شده است مثلا در آيه اى آمده است: «و اورثنا بنى اسرائيل الكتاب» [ سوره غافر، آيه 53.] : به بنى اسرايئل كتاب را ارث داديم، يا اينكه در آيه ديگرى مى فرمايد: «ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا» [ سوره فاطر، آيه 32.] : پس ما آنان را كه از بندگان خود برگزيديم (يعنى محمد و آل محد) وارث علم قرآن گردانيديم. و يا اينكه پيامبر اسلام- صلى الله عليه و آله و سلم - فرمود «العلماء ورثه الانبياء» دانشمندان وارثان پيامبران هستند. در اين موارد ارث از علم و كتاب صحبت شده، پس بايد گفت در آيات مذبور هم مقصود از ارث علم و كتاب هست نه اينكه مقصود مال باشد؟!در جواب گفته مى شود كه در آيه ى 53 سوره ى غافر و آيه ى 32 سوره ى مباركه ى فاطر و حديثى كه از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بيان شد، ارث علم و كتاب باقرينه است، و بدون قرينه نيست، اگر مقصود زكرياى پيامبر- عليه السلام-، در اين درخواست كه از پروردگار كرده، اين باشد كه خداوند به او وارثى دهد كه علم و نبوت را از وى به ارث ببرد، پس لازم بود كه قرينه اى در اين مقام مى آورد، مثلا بايد مى گفت: «و هب لى من لدنك وليا يرثنى فى علمى و يرث من آل يعقوب النبوه»: خدايا به من فرزندى عطا فرما كه در علم من وارثم باشد و از آل يعقوب پيامبرى را به ارث ببرد.بنابراين از اينكه زكريا در كلام خود قرينه اى ذكر نكرده و وارث را مطلق آورده است، معلوم مى شود كه وى از خداوند فرزندى بوده كه بعد از وى صاحب ثروت و مال او گردد، چرا؟ براى اينكه حضرت زكريا- عليه السلام- مى فرمايد: «انى خفت الموالى»: من از موالى مى ترسم و وحشت دارم و مقصود وى از موالى بستگان و پسر عموهاى اوست كه زكريا مى ترسد آنها اموال وى را تصرف كنند و مال او در مسير نامشروع صرف شود. و علت ديگر اينكه: زبان حال زكريا- عليه السلام- به خداوند اين است كه پروردگارا «اجعله راضيا» او را پسنديده قرار ده. زيرا ممكن است وارث مال و اولاد انسان بعد از خود فرد غير صالح باشد. و اگر مقصود از وراثت، نبوت و رسالت باشد، چنين دعايى درست خواهد بود، و مثل اين مى باشد كه بندگان از خدا بخواهند براى منطقه اى پيامبرى بفرستد و او را پاك و پسنديده قرار دهد و يك چنين ادعايى درباره ى پبامبرى كه از جانب خدا به مقام رسالت و نبوت خواهد رسيد، چيزى لغو و بيهوده خواهد بود.خواننده ى گرامى اينكه خداوند دعاى زكريا- عليه السلام- را اجابت فرمود، و فرزندى به نام يحيى- عليه السلام- براى وى عنايت فرمود، ولى يحيى- عليه السلام- در زمان حيات زكريا- عليه السلام- به شهادت رسيد و بنا بر بعضى اشكالاتى كه يحيى- عليه السلام- نتوانست از زكريا- عليه السلام- ارث ببرد، مى توانيد به كتاب پژوهشى پيرامون زندگى حضرت على- عليه السلام- مراجعه فرماييد. و اما از نظر عقل و نقل از نگاه عقل و ثبوت عقلى، ارث و وراثت مربوط به مال هست، نه اينكه علم و نبوت و رسالت باشد، زيرا علم و نبوت چيزى نيست كه به ارث از نياكان و گذشتگان به آيندگان منتقل شود. و اگر چنين بود، لازم بود كه همه ى اولاد و فرزندان آدم دانشمند بودند، چرا؟ براى اينكه حضرت آدم- عليه السلام- هم پيامبر بود و هم دانشمند، چون خداوند درباره ى علم حضرت آدم- عليه السلام- فرموده: «و علم آدم الاسماء كلها» [ سوره بقره، آيه 31.] خداوند همه ى نامها و اسماء را به آدم آموخت. منظور از اسماء در اين آيه ى شريفه علوم است، يعنى خدا همه ى علوم را براى حضرت آدم- عليه السلام- تعليم فرمود و بنابراين اگر بگوييم كه پيامبران علم و كتاب و نبوت را ارث مى گذارند، پس بايد تمام اولاد حضرت محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- پيامبر آخرالزمان، هم عالم و هم پيامبر باشند و حال آن كه چنين نيست، بلكه هر دو و مخصوصا پيامبرى در گروى يك سرى تلاشها و مجاهدتها و ارزشهاى معنوى مى باشد و خدا مى داند و داناتر است كه رسالت و نبوت را در كجا قرار دهد. [ «الله اعلم حيث يجعل رسالته»، آيه 24، سوره ى انعام.] و اما از جهت نقل، محدث شهير ابن جرير طبرى مى گويد: «قال قتاده ذكر لنا ان نبى الله- صلى الله عليه و آله و سلم- اذا قرا هذه الايه و اتى على «يرثنى و يرث من آل يعقوب» قال رحم الله زكريا ما كان عليه من ورثته» [ جامع البيان فى تفسير القرآن، ج 16، ص 37.] قتاده گفت: هرگاه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم-، قرآن مى خواند و هنگامى كه اين جمله را قرائت مى كرد «يرثنى و يرث...» مى فرمود: خدا رحمت كند زكريا را كه وارث نداشت. و نيز قتاده از حسن روايت كرده كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: خدا رحمت كند زكريا برادرم را كه وارثى براى مال او نبود، از اين رو مى گفت: خدايا از جانب خودت ولى به من مرحمت فرما كه از من، و از آل يقعوب ارث ببرد.باز هم طبرى مى گويد: «القول فى تاويل قوله تعالى «و انى خفت الموالى من ورائى...» يقول و انى خفت بنى عمى و عصبتى من ورائى»: مى گويد خدايا مى ترسم از پسر عموهايم و دودمانم كه بعد از من مال مرا ارث ببرند (و در راه باطل مصرف كنند). و نيز طبرى چند روايت ديگرى را ذكر كرده و سندهاى آنان را به ابن عباس، و ابى صالح و مجاهد، و قتاده مى رساند كه در همه ى آنها جمله ى «خفت الموالى من ورائى» را به معنى عصبه و يا كلاله الاولياء معنى مى كند (يعنى دودمان و نزديكان من). و باز هم در روايتى ديگر كه سند آن به سدى مى رسد، مى گويد: «موالى هن العصبه» و در آخر آن مى گويد: «يرثنى و يرث من آل يعقوب، يقول يرثنى من بعد وفاتى مالى» (بعد از من مال مرا ارث ببرد). و نيز در سه حديث ديگر كه سند آنها را به ابى صالح رسانده است، مى گويد: « يرثنى قال يرث مالى»: مال مرا از من ارث ببرد. [ جامع البيان فى تفسير القرآن، ج 16، ص 38.] از اين بيان طبرى و روايات چندى كه ذكر شد آنچه مسلم و قطعى به نظر مى رسد اين است كه خواسته ى زكريا- عليه السلام- وراث براى اموالش بوده است والا، غير از آن معنى ندارد كه انسان از خدا بخواهد كه كسى بيايد كه علم و دانش و نبوت و پيامبرى مرا ارث ببرد، و در حالى كه آن در گروى استعدادها و لياقتها و ارتباطات با عالم بالا مى باشد، چنانچه خداوند درباره ى حضرت ابراهيم مى فرمايد: «انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى، قال لاينال عهدى الظالمين»: [ سوره بقره، آيه 124.] همانا من تو را براى مردم امام و رهبر و پيشواى معنوى قرار دادم، حضرت ابراهيم به درگاه خداوند عرض مى كند، از فرزندان كسى به اين مقام خواهد رسيد! خداوند در جواب ابراهيم فرمود: ظالمين و ستمگران به اين مقام و معنويت نمى رسند.يعنى اين راهى كه تو رفتى و اين امتحاناتى كه تو دادى و اين تلاشها و مجاهدتها و رنجهايى كه تو متحمل شدى، اگر فرزندانت هم همان مسير و راه را رفتند، بلى به مقام امامت مى رسند، و الا نخواهند رسيد. بنابراين، اينكه حضرت زكريا به درگاه خدا عرض مى نمايد: «انى خفت موالى»: خدايا من از اينها مى ترسم كه بعد از من مال و ثروت مرا در راه باطل مصرف كنند.فخر رازى در تفسير آيه ى شريفه ى «و ورث سليمان داود» [ سوره نمل، آيه 16.] مى گويد: «فقد اختلفوا فيه فقال الحسن المال، لان النبوه عطيه مبتداه و لا تورث... و ليس كذالك النبوه لان الموت لا يكون سببا لنبوه الولد فمن هذا الوجه يفترقان» [ تفسير كبير، ج 26، ص 186.] : در مورد ارث سليمان از داود اختلاف شده است، و حسن گفته است: مقصود از ارث مال بوده است، چرا كه نبوت و پيامبرى قابل توارث نيست، و در هر حال مرگ پدر موجب مى شود كه مال او به فرزندش منتقل شود و معنى حقيقى ارث همين است، ولى نبوت و علم به مجرد مرگ پدر منتقل به فرزند نمى شود تا عنوان ارث بر آن صادق باشد. و شاهد بر اينكه مقصود از كلمه ى ارث و ميراث در اين آيات ارث مال است، اين است كه وقتى فاطمه- سلام الله عليها- به اين آيات استدلال فرمود، تمام افرادى كه در مجلس حضور داشتند و طرف مقابل وى بودند، استدلال فاطمه- سلام الله عليها- را با اينكه مقصود از ارث در اين آيات ارث علم و نبوت مى باشد، رد نكردند. بنابراين از اين جا معلوم و روشن است كه اين حقيقت از نظر همگان در صدر اسلام مسلم بوده كه مقصود از ارث در اين آيات ارث مال است، و وقتى كه خود خليفه اين استدلالها را از فاطمه- سلام الله عليها- شنيد و حديث «نحن معاشر الانبياء» را جعل كرد، نگفت كه منظور اين آيات ارث مال نيست بلكه ارث علم و نبوت است و چنين چيزى را ابوبكر نگفت و بلكه حديث مزبور را در مقابل فاطمه- سلام الله عليها- عنوان كرد. اگر تمام كتب تاريخ و حديث اهل سنت را بررسى كنيم كه سخن و كلامى به اين معنى كه منظور آيات ارث علم و نبوت مى باشد و از زبان ابوبكر و عمر و طرفداران آنها بيان شده باشد وجود ندارد.باز هم فخر رازى در ذيل آيه ى 6- 5 سوره ى مباركه مريم مثل طبرى اقوالى را ذكر مى كند كه آيات منظور از ميراث چيست؟ و قول اول را از ابن عباس و حسن، و ضحاك بيان مى كند كه مقصود از ارث مال است، و بعد مى گويد: «و احتج من حمل اللفظ على وارثه المال بالخبر والمعقول، اما الخبر فقوله- عليه السلام- (رحم الله زكريا ما كان له من يرثه) و ظاهره يدل على ان المراد ارث المال، و اما المعقول فمن وجهين، الاول، ان العلم والسيره والنبوه لا تورث بل لا تحصل الا بالاكتساب فوجب حمله على المال، الثانى (انه قال و اجعله رب رضيا ولو كان المراد من الارث ارث النبوه، لكان قد سال جعل النبى رضيا و هو غير جائز لان النبى لا يكون الا رضيا معصوما»: [ تفسير كبير، ج 21، ص 184، ذيل آيه ى 6- 5 سوره مريم.] كسى كه لفظ ارث را حمل بر مال كرده است استدلال به نقل و عقل مى كند و اما نقل، سخن مبارك پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى باشد، كه فرمود: خدا رحمت كند زكريا را كه فرزندى نداشت تا از او ارث ببرد، و ظاهر اين حديث دلالت دارد كه مقصود از ارث مال است نه علم و نبوت. و اما عقل، از دو وجه دلالت دارد: وجه اول اينكه علم وسيره و نبوت ارثى نيستند، بلكه آنها به دست نمى آيد مگر با تلاش و كوشش، و اكتسابى هستند و بايد سراغشان رفت، بنابراين واجب است كه ارث حمل بر مال شود، نه بر علم و نبوت، وجه دوم اينكه «حضرت زكريا گفته است خدايا او را مورد رضايتت قرار ده» اگر مقصود از ارث، نبوت باشد، در اين صورت مثل اين است كه از خدا خواسته باشد قرار دادن پيامبر مورد رضايت و پسنديده را. و آن جايز نيست، چرا؟ براى اينكه تمام پيامبران مورد رضايت خدا و داراى كمالات و ارزشها و معصوم هستند.از اين بيانت فخر رازى معلوم و پيداست كه مقصود از ارث مال بوده است، نه نبوت و علم، و بعد فخر رازى در همان صفحه، حديث ابوبكر را استدلال مى كند كه اگر ما ارث را حمل بر يك معنى واحد كنيم (يعنى نبوت) اين مجاز است، بلكه بايد حمل بر معنى حقيقى آن كنيم و عدول از معنى حقيقى جايز نيست و مخصوصا حديث «انا معاشر الانباء» را، پس بهتر است كلمه ى ارث را در حديث بر هر چيزى كه در آن نفع و صلاح دين باشد حمل كنيم كه يكى از آنها مال صالح است كه در اين سخن ايشان هم منظور از ارث مال است.آلوسى هم در تفسيرش بعد از آن كه سخنان و رواياتى كه طبرى ذكر كرده بود بيان نموده مى گويد: «والوراثه فى الايه محموله على ما سمعت و لانسلم كونها حقيقه لغويه فى وراثه المال بل هى حقيقه فيما يعم وراثه العلم والمنصب والمال، و انما صترت لغلبه الاستعمال فى عرف الفقهاء مختصه بالمال»: [ تفسير «روح المعانى»، ج 16، ص 64.] وراثت در آيه بر آنچه كه شنيدى حلم مى شود و ما قبول نداريم كه آيه حقيقت لغويه باشد، در وراثت مال تنها بلكه آيه و كلمه ارث حقيقت است در عموم وراثت علم و منصب و مال و منصب و مال. و اينكه مختص به مال و حمل بر مال شده است از جهت غلبه ى استعمال است كه در عرف فقها مى باشد.آلوسى با اين بيان خواسته نظر شيعه را رد كند كه مى گويند آيه حقيقت لغوى در وراثت مال مى باشد، ولى با اين بيان باز وراثت مال را از مصاديق اكمل و اغلب آيه مى داند، و بعد گفته اگر حمل بر معنى عام مجاز است و اين مجاز متعارف