فدك كجاست و سرانجام آنچه شد؟
درباره ى اينكه فدك كجاست و سرانجام آنچه شد؟ بايد گفت: از آنچه كه در كتب تاريخ و سير پيداست، فدك در طول تاريخ فراز و نشيب هاى زيادى داشته است.ياقوت حموى مى گويد: «و فدك: قريه بالحجاز بينها و بين المدينه يومان و قيل ثلاثه افاءها الله على رسوله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- فى سنه سبع صلحا» [ معجم البلدان، ج 4، ص 238، ماده فدك.] سرزمين آباد و حاصل خيزى را كه در نزديك خيبر قرار داشت و فاصله ى آن تا مدينه 140 كيلومتر بود، و بعد از خيبر نقطه ى اتكاى يهوديان در حجاز به شمار مى رفت آن را قريه فدك مى ناميدند.ابن منظور در لسان العرب از زهرى نقل كرده و مى گويد: «فدك قريه بخيبر، و قيل بناحيه الحجاز فيها عين و نخل افاء الله على نبيه- صلى الله عليه و آله و سلم- و كان على والعباس- عليهماالسلام-، يتنازعانها و سلمها عمر اليهما فذكر على رضى الله عنه- صلى الله عليه و آله و سلم- ان النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- كان جعلها فى حياته لفاطمه رضى الله عنها» [ لسان العرب، ج 10، ص 203، ماده فدك.] فدك دهكده ايست در خيبر و بعضى گفته اند قريه ايست در ناحيه اى از حجاز و در آن چشمه و نخلستانى است كه خداوند آن را بهره ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- قرار داده است. و بعد از پيامبر على- عليه السلام- و عباس بر آن نزاع كردند و عمر آن را به آن دو تسليم كرد و على- عليه السلام- فرمود: پيامبر در زمان حيات خود فدك را به فاطمه- سلام الله عليها- بخشيده است.فيومى درباره ى فدك مى گويد: «فدك: بفتحتين بلده بينها و بين مدينه النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- يومان و بينها و بين خيبر دون مرحله و هى مما آفاء الله على رسوله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- و تنازع ها على والعباس فى خلافه عمر فقال على جعلها النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- لفاطمه و ولدها و انكر العباس فسلمها عمر لهما» [ المصباح المنير، ص 465.] فدك (به فتح فاو دال) شهرى بود كه فاصله ى آن تا مدينه النبى- صلى الله عليه و آله- دو روز راه و فاصله ى آن تا خيبر كمتر بود و از آن زمين هايى بود كه خداوند آن را به پيامبرش- صلى الله عليه و آله و سلم- داد و بعد از رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در زمان خلافت عمر، على- عليه السلام- و عباس بر سر فدك منازعه كردند و على- عليه السلام- فرمود: پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلام الله عليها- و فرزندان او بخشيده است و عباس انكار كرد بعد عمر فدك را به على- عليه السلام- و عباس پس داد.برگشت فدك
ابن ابى الحديد و اكثر مورخين از هشام بن زياد آل عثمان مى گويند: «لما ولى عمر بن عبدالعزيز رد فدك على ولد فاطمه، و كتب الى و اليه على المدينه- ابوبكر بن عمرو بن حزم يامره بذلك، فكتب اليه: ان فاطمه قد ولدت فى آل عثمان، و آل فلان و فلان فعلى من ارد منهم؟ فكتب اليه: اما بعد، فانى لو كتبت اليك آمرك ان تذبح شاه الكتبت الى: اجماه ام قرناء، او كتبت اليك ان تذبح بقره لسالتنى: مالونها؟ فاذا ورد عليك كتابى هذا فاقسمها فى ولد فاطمه- سلام الله عليها- من على- عليه السلام- والسلام» [ فتوح البلدان، ص 38، و شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 278.] هنگامى كه عمر بن عبدالعزيز از خاندان بنى اميه، به حكومت رسيد، فدك را به فرزندان و بستگان فاطمه- سلام الله عليها- رد كرد و نامه اى به والى مدينه ابوبكر بن عمرو بن حزم نوشت و او را مامور اين جريان ساخت، والى مدينه در جواب نامه عمر بن عبدالعزيز نوشت: فرزندان و بستگان فاطمه- سلام الله عليها- زياد هستند عده اى از آنها جزء قبيله ى آل عثمان و عده اى ديگر جزء قبيله هاى مختلف مى باشند، فدك را به كدام يك از آنها رد كنم؟ عمر بن عبدالعزيز از نامه والى مدينه سخت برآشفت و ناراحت شد، و در جواب او نوشت: عجب مامور نابخردى هستى، اگر به تو نامه اى بنويسم و بگويم كه گوسفندى را ذبح كن، در جواب از من سوال مى كنى آيا شاخ دار باشد و يا بى شاخ؟ و يا اگر به تو نامه اى بنويسم و بگويم گاوى را بكش، از من مى پرسى رنگش چه باشد؟ به محضى كه نامه ى من به تو رسيد فدك را بين فرزندان فاطمه- سلام الله عليها- و على- عليه السلام- تقسيم كن.باز بلاذرى از جرير بن عبدالحميد و از مغيره نقل كرده و مى گويد: «ان عمر بن عبدالعزيز جمع بنى اميه فقال: ان فدك كانت للنبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم-، فكان ينفق منها، و ياكل، و يعود على فقراء بنى هاشم، و يزوج ايمهم...» [ فتوح البلدان، ص 45.] عمر بن عبدالعزيز تمام بنى اميه را جمع كرد و به آنها گفت: فدك ملك پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بود و عايدات آن را خرج مى كرد و به فقراى بنى هاشم مى داد و براى ازدواج فرزندان يتيم آنان مصرف مى فرمود. و باز هم در همان كتاب مى گويد: هنگامى كه عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد خطبه اى خواند و در آن اظهار داشت: فدك فيى ء و بهره ى اختصاصى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بود و مسلمانان با تاخت و تاز آن را به دست نياورده بودند و لذا مال خالص پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بود.ياقوت حموى در معجم البلدان مى گويد: «فلما ولى عمر بن عبدالعزيز الخلافه كتب الى عامله بالمدينه يامره برد فدك الى ولد فاطمه رضى الله عنها، فكانت فى ايديهم فى ايام عمر بن عبدالعزيز، و ايضا يقول كانت سنه 210 امر المامون بدفعها الى ولد فاطمه و كتب الى قثم بن جعفر عامله على المدينه انه كان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- اعطى فاطمه- سلام الله عليها- فدك و تصدق عليها بها... فامر ان يسجل لهم بها، فكتب السجل و قرء على المامون فقام دعبل الشاعر و انشد: اصبح وجه الزمان قد ضحكا برد مامون هاشم فدكا» [ معجم البلدان، ج 4، ص 239، ماده فدك.] هنگامى كه عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد، به عاملش در مدينه نامه اى نوشت و به او فرمان داد كه فدك را به فرزندان فاطمه- سلام الله عليها- رد كند، و در ايام حكومت عمر بن عبدالعزيز فدك در دست آنها بود. و نيز او مى گويد: مامون در سال 210 هجرى فرمان داد كه فدك را به فرزندان فاطمه- سلام الله عليها- واگذار كنند و به قثم بن جعفر فرماندار خود در مدينه نوشت: رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلام الله عليها- بخشيد و فاطمه- سلام الله عليها- از درآمد آن به مستمندان كمك مى نمود، و باز هم دستور داد كه سند مالكيت فدك را براى آنها به ثبت برساند. وقتى كه سند مالكيت را تنظيم نمودند و براى مامون خواندند، دعبل شاعر معروف در مجلس حاضر بود، از جا حركت كرد و اين شعر را انشا كرد: چهره ى روزگار زمانى خندان شد كه مامون فدك را به بنى هاشم رد نمود.ابن ابى الحديد مى گويد: «فلما ولى عمر بن العزيز الخلافه، كانت اول ظلامه ردها دعا حسن الحسن بن على بن ابى طالب- عليه السلام- و قيل: بل دعا على بن الحسين- عليه السلام- فردها عليه و كانت بيد اولاد فاطمه- سلام الله عليها- مده و لايه عمر بن عبد العزيز» [ شح نهج البلاغه، ج 16، ص 216.] هنگامى كه عمر بن عبد العزيز به حكومت رسيد، اولين حقى را كه به ذى حق داد اين بود كه فدك را به حسن بن حسن بن مثنى رد كرد. و بعضى مى گويند كه وى فدك را به على بن الحسين رد نموده است.اين جا بايد گفت كه طبق بعضى تواريخ حسن مثنى زمان سفاح را درك نكرده بود، زيرا سليمان بن عبدالملك وى را در سنه ى 97 مسموم نمود و سفاح فدك را به عبدالله محض، پسر حسن مثنى رد كرد.سمهودى مورخ مشهور عرب مى گويد: «فلما ولى عمر بن عبدالعزيز الخلافه فدفعها الى الحسن بن على بن ابى طالب، فكان هو القيم عليها، يفرقها فى ولد على، فلما ولى المنصور و خرج على بنو حسن قبضها عنهم، فلما ولى ابنه المهدى اعادها عليهم ثم قبضها موسى بن الهادى و من بعده الى ايام المامون فجاءه رسول بنى على فطالب بها، فامر ان يسجل لهم بها، فكتب السجل و قرء على المامون، فقام دعبل و انشد: «اصبح وجه الزمان قد ضحكا برد مامون هاشم فدكا». [تا ريخ المدينه المنوره، ج 3، ص 999.] هنگامى كه عمر بن عبدالعزيز حكومت را به دست گرفت به فرماندار مدينه نامه نوشت كه فدك را به فرزندان فاطمه- سلام الله عليها- واگذار كند، و در زمان حكومت وى فدك در دست بنى فاطمه- سلام الله عليها- بود، وقتى كه يزيد بن عبدالملك بر خلافت مسلط شد فدك را از فرزندان زهرا- سلام الله عليها- گرفت و تا انقراض بنى اميه در دست امويان بود، اولين حاكم عباسى (ابوالعباس سفاح) فدك را به حسن بن الحسن- واگذار كرد. او قيم فدك بود و عايدات آن را در بين فرزندان اميرالمؤمنين تقسيم مى كرد و بعد از وى چون بنى حسن بر منصور شوريدند، او فدك را از آنها گرفت، پس از منصور پسر او مهدى عباسى فدك را به آنها (بنى هاشم) برگردان و سپس موسى هادى (برادر مهدى) فدك را از بنى هاشم گرفت، و تا زمان مامون فدك به دست علويين و بنى هاشم برنگشت، در زمان مامون علويون اجتماع كردند و شخصى را به سوى مامون فرستادند و فدك را از وى مطالبه كردند، مامون دستور داد تا سند مالكيت فدك جهت فرزندان على- عليه السلام- و فاطمه- سلام الله عليها- تنظيم شود. سند تنظيم شده در مجلس مامون قرائت شد و در آن مجلس بود كه دعبل شعر مذكور در معجم البلدان را انشا كرد: «چهره ى زمان خندان شد زمانى كه مامون فدك را به بنى هاشم پس داد». و ايضا قال بلاذرى: «و كتب بذلك الى قثم بن جعفر عامله على المدينه، اما بعد، فان اميرالمؤمنين بمكانه من دين الله، و خلافه رسوله- صلى الله عليه و آله و سلم-... و قد كان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- اعطى فاطمه بنت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فدك و تصدق بها عليها و كان ذلك امرا ظاهرا معروفا لا اختلاف فيه بين آل رسول الله و لم تزل تدعى منه ما هو اولى به من صدق عليه فراى اميرالمؤمنين ان يردها الى ورثتها و يسلمها اليهم تقربا الى الله تعالى باقامه حقه و عدله و الى رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- بتنفيذ امره و صدقته فامر باثبات ذلك فى دواوينه والكتاب به الى عماله» [تا ريخ المدينه المنوره، ج 3، ص 999 و فتوح البلدان، ص 46، و ص 47.] متن سندى كه مامون به عنوان مالكيت بنى زهرا نسبت به فدك تنظيم كرد از اين قرار است: به حاكم مدينه (قثم بن جعفر) نوشت: پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فدك را به دخترش فاطمه- سلام الله عليها- بخشيد و بر روى تصدق فرمود و اين يك موضوع روشن و آشكارى بود و در بين بستگان و فرزندان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شهرت داشت. پس از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلام الله عليها- تا هنگامى كه زنده بود نسبت به مالكيت فدك و اينكه او اولى از ديگران است ادعا داشت، و هم اكنون نظر و راى ما بر اين است كه فدك به ورثه ى زهرا- سلام الله عليها- رد شود، و به تو دستور مى دهم كه آن را به محمد بن يحيى بن الحسين بن زيد بن على بن الحسين- عليه السلام- واگذار كن، تا خويشان و بستگان خود را با درآمد آن تامين كنند.ابن ابى الحديد مى گويد: «قال ابوبكر حدثنى محمد بن زكريا قال: حدثنى مهدى بن سابق قال: جلس المامون للمظالم، فاول رفعه و قعت فى يده نظر فيها و بكى و قال للذى على راسه: ناد اين وكيل فاطمه؟ فقام شيخ عليه دراعه و عمامه و خف تعزى فتقدم فجعل يناظره فى فدك والمامون يحتج عليه و هو يحتج على المامون، ثم امر ان يسجل لهم بها، فكتب السجل و قرء عليه فانفذه» [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 217.] ابوبكر جوهرى گفته است: مامون عباسى روزى براى رسيدگى به مظالم و دادخواهى از محرومين در مسند حكومت نشست و پرونده ها را بررسى مى كرد، اولين پرونده اى را كه به دست گرفت به مجرد ديدن آن گريه كرد! و به مامورى كه نزد وى بود فرمان داد: صدا بزن وكيل بنى فاطمه كيست؟ مامور فرمان مامون را اجابت كرد، پير مردى كه ردا به دوش و عمامه بر سر و چكمه اى به پا داشت خود را معرفى كرد، او را نزد مامون بردند و با مامون در مورد فدك مقدارى استدلال و احتجاج كرد، عاقبت مامون دستور داد كه سند مالكيت فدك براى بنى زهرا تهيه و به وى تسليم گردد، سند تنظيم شده را براى امضا نزد مامون آورند، وقتى كه منشى سند را قرائت مى كرد، دعبل شاعر معروف از جا حركت كرد اشعارى را خواند كه اول آن اين بيت بود:«اصبح وجه الزمان قد ضحكا «اصبح وجه الزمان قد ضحكا برد مامون هاشم فدكا» برد مامون هاشم فدكا»