فاطمه زهرا (س) در کلام اهل سنت

سید مهدی هاشمی حسینی

جلد 2 -صفحه : 43/ 38
نمايش فراداده

انى لم اكشف عن بيت فاطمه» [ متخب كنزالعمال، در حاشيه مسند، باب امارت صديق، ج 1، ص 100 و مروج الذهب، ج 2، ص 194 و تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 195 و شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 13 و منهاج السنه، ج 4، ص 220 و روزبهان در ابطال الباطل.] هر آينه دوست داشتم كه باعث نشوم تا به خانه فاطمه- سلام الله عليها- بريزند و اى كاش موجب هتك حرمت دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نمى شدم.

در روايتى ديگر هم سخن ابوبكر در موقع مرگ اين گونه بيان شده است: «ليتنى لم افتش بيت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- و ادخله الرجال و لو كان اغلق على حرب» اى كاش خانه ى زهرا- سلام الله عليها- را مورد تهاجم يك عده مردان قرار نمى دادم. اگر چه بسته بودن اين درب (كنايه از بيعت نكردن على- عليه السلام-) بزرگترين جنگ با من بود.

شاعر عرب نيز در اين باره چه زيبا سروده است:


  • «حملوها بوم السقيفه اوزارا «حملوها بوم السقيفه اوزارا

  • تزول الجبال و هى تزال» تزول الجبال و هى تزال»


  • «ثم جاوا من بعده سيتقيلونى «ثم جاوا من بعده سيتقيلونى

  • و هيهات عثره لا تقال» و هيهات عثره لا تقال»

خطاها و جناياتى را در روز سقيفه نسبت به دختر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فاطمه انجام دادند كه كوهها در برابر آن زايل مى شود و حال اين كه خود آنها هم نابود شدنى هستند. و بعد از آن همه خطاها استعفا دادند، ولى هيهات آن خطاها و لغزش ها چيزى بود كه برگشت نداشته و ندارد.

در اخبار متواتره از عامه نقل شده است: «ان الله يغضب لغضب فاطمه و يرضى لرضاها». [ مستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 154 والاصابه فى المعرفه الصحابه، ج 8، ص 160 و ينابيع الموده، باب 55، ص 173 و فرائد السمطين، ج 2، ص 46 و ذخاير العقبى، ص 39 و تذكره الخواص، ص 175 و مقتل الحسين- عليه السلام-، ص 52 و كفايه الطالب، ص 219 و الفصول المهمه، ص 150 و نزهه المجالس، ج 2، ص 228 و نور الابصار، ص 45 و كنزالعمال، ج 7، ص 111 (تمام اين كتب چاپ قديم است) و الصواعق المحرقه ص 105.] خداوند از غضب فاطمه غضبناك و از خشنودى او خشنود مى شود. اين روايت را اكثر قريب به اتفاق محدثين و مورخين اهل سنت در كتب روايى و تاريخى شان نقل كرده اند. مناوى هم در كنوز الدقائق حديث مزبور را بيان كرده و گفته است: ابوبكر و عمر در كنار بستر بى بى دو جهان فاطمه ى زهرا- سلام الله عليها- اعتراف كردند كه اين حديث را از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيدند.

مناوى درباره ى اين حديث مى گويد: «استدل به السهيلى على ان من سبها كفر لانه يغضبه و انها افضل من الشيخين، قال الشريف السمهودى و معلوم ان اولادها بضعه منها فيكونون بواسطتها بعضه منه و من ثم لما رات ام الفضل فى النوم ان بضعه منه وضعت فى حجرها، اولها رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- بان تلد فاطمه غلاما فيوضع فى حجرها فولدت الحسن، فوضع فى هجرها، فكل من يشاهد الان من ذريتها بعضه من تلك البضعه و ان تعددت الوسائط و من تامل ذلك انبعث من قلبه داعى الاجلال لهم و تجنب بغضهم على اى حال كانو عليه. و قال ايضا: قال ابن حجر: و فيه تحريم اذى من يتاذى المصطفى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- بتاذيه، فكل من وقع منه فى حق فاطمه شى ء فتاذت به فالنبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- يتاذى به بشهاده هذا الخبر، و لا شيى ء اعظم من ادخال الاذى عليها من قبل ولدها و لهذا عرف بالاستقراء معاجله من تعاطى ذلك بالعقوبه فى الدنيا «و لعذاب الاخره اشد». [ سوره طه، آيه ى 127.] [ فيض القدير، ج 4، ص 421.] سهيلى به حديث «فامطه بضعه منى» استدلال نموده به اينكه هر كسى فاطمه- سلام الله عليها- را دشنام دهد كافر شده است، براى اينكه او با فحشش پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را به غضب آورده، چون فاطمه- سلام الله عليها- برتر از شيخين است. بعد مناوى مى گويد: شريف سهمودى گفت: واضح است كه فرزندان فاطمه نيز بواسطه ى فاطمه- سلام الله عليها- پاره ى تن پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- هستند، و از اين جهت است كه ام الفضل در خواب ديد تكه اى از بدن پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- جدا شد و در دامن او (ام الفضل) قرار گرفت. پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- خواب او را تعبير نموده فرمود: فاطمه- سلام الله عليها- فرزند پسر به دنيا مى آورد و تو او را بزرگ خواهى كرد. فاطمه- سلام الله عليها- امام حسن را به دنيا آورد و ام الفضل او را شير داد و بزرگ كرد، و هر كه از فرزندان فاطمه- سلام الله عليها- را در اين زمان مشاهده كند آنان تكه اى از بدن پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى باشند و اگر چه واسطه ها و فاصله ى آنها زياد باشد. بعد سمهودى ادامه مى دهد: هر كسى در اين حديث «فاطمه بضعه منى» تامل و دقت كند، در قلبش انگيزه ى احترام و تجليل به فرزندان فاطمه و دورى كردن از دشمنى با آنان ايجاد خواهد شد، ولو اينكه بچه هاى فاطمه- سلام الله عليها- در هر حالى باشند. و در ادامه ى اين استدلال مناوى سخن ابن حجر را نقل مى كند كه او گفته است: اين حديث دليل حرمت اذيت كردن پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- با اذيت كردن دخترش و فرزندانش مى باشد و سپس مى گويد: كسى كه در حق فاطمه- سلام الله عليها- موجب اذيت او شود به شهادت اين حديث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به اذيت فاطمه- سلام الله عليها- اذيت مى شود. و بعد مى گويد: هيچ چيزى بزرگتر و خطرناكتر از اين نيست كه كسى از ناحيه اذيت كردن فرزندان فاطمه- سلام الله عليها- به او اذيت برساند. بنابراين با تتبع و بررسى كامل ديده شده كسانى كه مرتكب اذيت فاطمه و فرزندان او شدند زودتر به عذاب و مواخذه ى دنيا گرفتار شده اند و عذاب و مواخذه آخرت سخت تر و دردناكتر است.

با اين استدلال مناوى پيرامون حديث مزبور، آنهايى كه بعد از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و درست بعد از سه روز از رحلت وى عوامل اذيت فاطمه- سلام الله عليها- و شكستن پهلوى او و كشتن فرزندش و غصب حق خدايى او را بوجود آوردند، چه عذرى در دادگاه عدل خدا و دادستان بر حق او پيامبر رحمت- صلى الله عليه و آله و سلم- خواهند داشت؟!

باز هم بخارى مى گويد: «ان فاطمه بنت النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- ارسلت الى ابوبكر تساله ميراثها من رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- مما افاء الله عليه بالمدينه و فدك و ما بقى من خمس خيبر فقال ابوبكر: ان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- قال: «لا نورث ما تركنا صدقه» الى ان قال: فابى ابوبكر ان يدفع الى فاطمه منها شيئا. فوجدت فاطمه على ابوبكر فى ذلك فهجرت فلم تكلمه حتى توفيت» [ صحيح بخارى، كتاب المغارى، غزوه خيبر، ج 5، ص 252، حديث 704، و صحيح مسلم، كتاب الجهاد والسير، باب قول النبى «لا نورث» و سنن الكبرى، ج 6، ص 300، و مشكل الاثار، ج 1، ص 47.] فاطمه دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به ابوبكر پيام داد و ميراث خود از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- را از اموالى كه خدا بر او اختصاص داده و در مدينه بود و فدك و آن مقدار كه از خمس خيبر باقى مانده بود از ابوبكر درخواست كرد و خواست كه آنها را پس دهد، ابوبكر در جواب فاطمه- سلام الله عليها- گفت: پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده: ما ارث نمى گذاريم و آنچه از ما باقى بماند صدقه است... تا اين ابوبكر از دادن ميراث فاطمه امتناع كرد و از آن اموال اختصاصى چيزى به فاطمه نداد، به خاطر اين كار فاطمه- سلام الله عليها- از او خشمگين شد و از او كناره گرفت و ديگر با او صبحت نكرد تا اينكه در حال غضب و خشم از دنيا رفت.

ذهبى در تاريخ اسلام مى گويد: «ان فاطمه تسالت ابوبكر بعد وفاه رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- ان يقسم لها ميراثها مما ترك رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- ما افاء الله عليه فقال لها: ان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- قال: ان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- قال: «لا نورث ما تركنا صدقه» فغضبت و هجرت ابوبكر حتى توفيت». [تا ريخ الاسلام الذهبى، باب خلفاء الراشدين، ص 21، و صحيح بخارى، باب فضائل، ج 4، ص 209 و 210 و صحيح مسلم، باب جهاد و السر، احاديث 1758 و 1759 و 1761 و باب الفى ء ج 12، ص 77 و نسائى، باب الفيى ء، ج 7، ص 132.] همانا فاطمه- سلام الله عليها- بعد از رحلت پيامبر - صلى الله عليه و آله و سلم- از ابوبكر خواست كه ميراث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را كه باقى گذاشته است و آنچه را كه خداوند به پيامبرش اختصاص داده است به او دهد، ابوبكر در جواب خواسته ى فاطمه- سلام الله عليها- عرض كرد: رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: ما ارث نمى گذايم و آنچه كه از ما باقى بماند صدقه است، فاطمه- سلام الله عليها- غضب ناك و خشمگين شد و از او كناره گرفت و ديگر با او صحبت نكرد تا اينكه از دنيا رفت.

خشم و غضب فاطمه- سلام الله عليها- را بخارى در صحيح خود در كتابهاى «خمس» و «وصايا» و «مواريث» و «مغازى» و «جهاد و سير»، و مسلم هم در صحيح خود كتاب «جهاد و سير» و احمد بن حنبل در جلد يك و شش و ده مسند خود بيان كرده اند.

بخارى در صحيح خود به نقل از پيامبر اكرم مى گويد: «فاطمه بضعه منى فمن اغضبها فقد اغضبنى» [ صحيح بخارى، كتاب بدء الخلق، ج 14، ص 2 و فيض القدير، ج 4، ص 421 و ذخاير العقبى، ص 37 و كنزالعمال، ج 12، ص 112، حديث 34243 و خصايص، ص 35.] فاطمه- سلام الله عليها- هستى و روح من است، كسى كه او را خشمگين كند مرا خشمگين كرده است.

جالب اينجاست كه مناوى بعد از نقل اين حديث در فيض القدير گفته است: به همين حديث مى شود استدلال كرد بر كفر كسى كه به فاطمه- سلام الله عليها- دشنام دهد، براى اينكه با اين كار او را به غضب آورده است. و نيز مى گويد: همين حديث دلالت مى كند كه فاطمه ى زهرا- سلام الله عليها-از شيخين برتر بوده است.

ابن حجر مكى كه يكى از متعصبين است و نسبت به شيعه هم ميانه خوبى ندارد، در كتاب خود از ابن زبير و او هم از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نقل كرده و مى گويد: «انما فاطمه بعضه منى يوذينى ما آذاها و ينصبنى ما انصبها» [ الصواعق المحرقه، ص 289، و صحيح ترمذى، ج 2، ص 319 و مستدرك الصحيحين، ج 2، ص 319 و مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 590 و مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 5 و كنزالعمال، ج 12، ص 112، و صحيح مسلم، باب مناقب الصحابه، ج 16، ص 140 و براى اطلاع بيشتر به جلد اول همين كتاب «فاطمه زهرا «س» در كلام اهل سنت» مراجعه شود.] همانا فاطمه- سلام الله عليها- پاره ى تن و هستى من است هر كه او را آزار مى دهد مرا آزرده است، و هر كه او را دشنام دهد، مرا دشنام داده است.

مسلم نيز در صحيح خود مى گويد: «انما فاطمه بضعه منى يوذينى ما آذاها، و يسرنى ما اسرها» [ صحيح مسلم، ج 15، باب فضائل فاطمه «س».] همانا فاطمه- سلام الله عليها- پاره ى تن من است آنچه كه او را آزار مى دهد مرا مى آزارد و هر چه او را مسرور و خوشحال گرداند مرا مسرور و شادمان مى نمايد.

خواننده ى گرامى با توجه به اين روايات و بيش از چهل روايتى كه در اين رابطه از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نقل شده است، آيا از جنبه ى عاطفى بر فرض كه ابوبكر از باب اينكه ولايت عامه داشته است (چنانچه بعضى از اهل سنت اين مساله را گفته اند) اگر فدك را پس مى داد كفايت مى كرد؟ در حالى كه آنها با اعمال و رفتارى كه نسبت به ام ابيهاى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- انجام دادند و موجب خشم وى كه همان خشم خدا و رسول است شدند، و خشم عظيمى كه نسبت به ابوبكر و عمر تا دم شهادت ادامه داشت و به حدى كه وصيت فرمود كه آنها در تشييع جنازه وى شركت نكنند و بر وى نماز نگزارند و با توجه به اين خشم آيا فقط پس دادن فدك موجب رضايت فاطمه- سلام الله عليها- مى شد؟ در همين رابطه قاضى القضات مى گويد: «اما كان يقتض التكريم والاحسان ان يطيب قلب فاطمه بفدك كما تطيب النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- لزينب، لما سارت قريش الى بدر سار ابوالعاص معهم فاصيب فى الاسرى يوم بدر، فاتى به النى «ص» فكان عنده مع الاسارى، فلما بعث اهل مكه فى فداء اساراهم، بعثت زينب فى فداء ابى العاص بعلها بمال، و كان فيما بعثت به قلاده كانت خديجه امها ادخلتها بها على ابى العاص ليله زفافها عليه، فلما رآها رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- رق لها رقه شديده و قال للمسلمين: ان رايتم ان تطلقوا لها اسيرها، و تردوا عليها ما بعثت به من الفداء فافعلوا، فقالوا: نعم يا رسول الله، نفديك بانفسنا و اموالنا فردوا عليها ما بعثت به و اطلقوا له ابالعاص بغير فداء» [ مجله الرساله المصريه، شماره ى 518 و علامه محمود ابو ريه در كتاب ابوهريره، ص 169 و شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 190، و سيره ابن هشام، ج 2، ص 296.] سزاوار بود كه ابوبكر همان احسانى را كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در مورد دخترش زينب مبذول داشت، وى هم در استرداد فدك به فاطمه- سلام الله عليها- مبذول مى داشت، وقتى كه شوهر زينب (ابى العاص) در جنگ بدر به دست سربازان اسلام اسير شد، اهل مكه فديه هايى جهت آزادى اسيرانشان خدمت رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فرستادند و زينب هم گردنبند خود را كه يادگارى مادرش خديجه بود، به عنوان فديه ى شوهرش نزد پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرستاد، وقتى كه چشم رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- به گردنبند، كه يادگار همسر محبوبش خديجه بود، افتاد، خاطرات فداكارى هاى آن بزرگ بانوى قهرمان در نظر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- تجديد شد، اشك از ديدگان رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- جارى شد، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مردم فرمود: اگر صلاح مى دانيد اسير زينب را آزاد كنيد و فديه او را هم برگردانيد، مسلمين همين كار را كردند و گفتند ما جان و مال خودمان را فداى تو مى كنيم و ابى العاص را از قيد اسارت آزاد كردند و فديه او را هم به زينب باز گرداندند.

همين قاضى القضات نيز گفته است: «قد كان الاجمل ان يمنعهم التكرم مما ارتكبا منها فضلا عن الدين، و قال ابن ابى الحديد: «و هذا الكلام لا جواب عنه، و لقد كان التكرم و رعايه حق رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- و حفظ عهده يقتض ان تعوض ابنته بشى ء يرضيها ان لم يستنزل المسلمون عن فدك، و تسلم اليها تطبيقا لقلبها. وقد يسوغ للامام ان يفعل ذلك من غير مشاوره المسلمين اذا راى المصلحه فيه» [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 286.] ابن ابى الحديد از قول قاضى نقل كرده كه وى گفته است: اين گفتار شيعه كه از دستورات دين اسلام است جاى خود، بلكه از جهت حفظ كرامت انسانى و عطوفت و احسان و اكرام سزاوار بود كه ابوبكر فدك را به فاطمه- سلام الله عليها- برمى گرداند و آنچه كه ابوبكر و عمر در مورد زهرا- سلام الله عليها- مرتكب شده اند با آن كرامت و عطوفت انسانى منافات داشت.

بعد ابن ابى الحديد مى گويد: اين سخن قاضى القضات بى جواب است، براى اين كه مقتضاى كرامت انسان و رعايت حق رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- و حفظ حرمت و پيمان با وى اين را اقتضا مى كرد كه اگر مسلمانان از حق خود در فدك (با فرض ثبوت حق) نمى گذاشتند، و حاضر نبودند آن را به دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ببخشند، بايد در عوض فدك، معادل آن به زهرا- سلام الله عليها- واگذار مى شد تا او راضى شده و قلبش شاد مى شد، رهبر و زمامدار مسلمين بدون اينكه با مردم مشورت كند و نظر آنها را بخواهد در صورتى كه مصلحت ببيند مى تواند چنين كارى را انجام دهد.

از كلام قاضى القضات و ابن ابى الحديد نتيجه مى گيريم كه فاطمه- سلام الله عليها- تا زمان شهادت از سران حكومت ناراضى و خشمگين بود، و همان طورى كه بيان شد اگر فدك را هم به زهرا- سلام الله عليها- پس مى دادند، موجب رضايت بانوى دو عالم نمى شد.

بد نيست دليل اين سخن را از كلام اهل سنت بياورم، ابن ابى الحديد مى گويد: «و سالت على بن الفارقى مدرس المدرسه الغربيه فقلت له: اكانت فاطمه صاقده؟ قال: نعم، قلت: فلم لم يدفع اليها ابوبكر فدك و هى عنده صادقه؟ فتبسم، ثم قال كلاما لطيفا مستحسنا مع ناموسه و حرمته وقله دعا بته، قال: لو اعطاها اليوم فدك بمجرد دعواها لجاءت اليه غدا و ادعت لزوجها الخلافه، و زحزحته عن مقامه، و لم يكن يمكنه الاعتذار والموافقه بشى ء، لانه يكون قد اسجل على نفسه انها صادقه فيما تدعى كائنا ما كان من غير حاجه الى بينه و لا شهود، و هذا كلام صحيح، و ان كان اخرجه مخرج الدعابه والهزل» [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 284.] از على بن قاروقى مدرس مدرسه ى غربى بغداد پرسيدم: آيا فاطمه- سلام الله عليها- در ادعايش صادق بود؟ پاسخ داد: بله، سوال كردم: پس چرا ابوبكر فدك را به او واگذار نكرد، با اينكه مى دانست فاطمه- سلام الله عليها- راست مى گويد؟ استاد تبسم كرد، و بعد جمله ى لطيف و زيبا و طنز گونه اى را با اين كه چندان اهل شوخى و مزاح نبود، گفت: اگر ابوبكر روز اول به مجرد ادعاى فاطمه- سلام الله عليها- فدك را باز مى گرداند، فردا نيز او مى آمد ادعاى خلافت همسرش را مطرح مى ساخت و آن وقت ابوبكر بايد از مقام خلافت كناره گيرى مى كرد، و در اين مورد عذرش پذيرفته نمى شد، و امكان اعتذار برايش نبود، چرا كه با عمل برگرداندن فدك اقرار و اعتراف به صداقت و راستگويى دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كرده بود و موافقت به چيزى كرده بود كه بر ضرر خود بود، و سرانجام بايد هرطور شده بدون بينه و شهود از خلافت مى گذشت، و از آن به بعد هر ادعايى كه فاطمه- سلام الله عليها- مى كرد بايد قبول مى كرد.

بعد ابن ابى الحديد مى گويد: اين سخن استاد اگر چه آن را به صورتى شوخى و مزاح بيان نمود ولى سخنى بسيار درستى است.

شايد در بعضى از اذهان تصور شود، مسئله ى منازعه ى فاطمه- سلام الله عليها- و ابوبكر راجع به پس گرفتن فدك بود كه او اين همه تلاش كرد و شاهد و بينه اقامه نمود، و استدلال به آيات قرآن فرمود، و به هيچ وجه سخنان ابوبكر و عمر را قبول نكرد و تا آخر عمر از آن دو نفر خشمگين بود و تنها خشنودى وى رد فدك بود، پس معلوم مى شود كه وى يك فرد ماده پرست و دنيا دوست بوده، و خشم و غضب او فقط براى فدك بوده و ارضا و خشنودى او هم واگذارى فدك بوده است؟ در جواب اين پرسش بايد گفت: خير، چنين نيست.

اولا حق است و از آن بايد دفاع كرد و دستور خداوند و فرموده اسلام و دين است كه در موقع پامال شدن حق از آن بايد دفاع كرد و انسان مدافع حق در هر سطح كه باشد بايد از حقش دفاع كند و ساكت ننشيند. ثانيا بر فرض اگر ابوبكر و عمر چندين برابر فدك را هم به فاطمه- سلام الله عليها- مى دادند باز وى ساكت نمى شد، و از اين انقلاب و حركتى كه عليه حكومت شروع كرده بود دست برنمى داشت، و البته هدف بى بى دوعالم فقط رسيدن به مقام و رياست و ثروت دنيا نبود، بلكه انگيزه ى فاطمه- سلام الله عليها- اين بود كه از تصرف و تحريف و انحرافى كه در احكام خدا بوجود آمده چنانچه در در خطبه آتشين خود اشاره فرمود) جلوگيرى كند، و مى خواست به جهانيان و مردم آن روز و نسل هاى بعد بفهماند كه اين حكومت با تحريف و جعل احاديث نسبت به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كارش را شروع كرده است. بنابراين رضايت فاطمه فقط به برگرداندن فدك حاصل نمى شد، بلكه خشنودى وى در گرو اين بود كه ابوبكر و عمر در صراط مستقيم و مسير توحيدى كه خدا و رسول او در 18 ذيحجه الحرام در غدير خم تعيين فرمودند قرار بگيرند و آن دست بيعتى كه در آن روز در دست ولايت عظماى على- عليه السلام- گذاشتند به آن پشت نكنند، و چنانچه از حسن على بن فاروقى پيداست با برگرداندن چند نخل و سرزمينى فاطمه- سلام الله عليها- راضى نمى شد.

ابن ابى الحديد مى گويد: «قرات على النقيب ابى جعفر يحيى بن ابى زيد البصرى العلوى رحمه هذا الخبر، فقال: ترى ابوبكر و عمر لم يشهد هذا المشهد! اما كان يقتضى التكريم و الاحسان ان يطيب قلب فاطمه بفدك، و يستوهب لها من المسلمين، اتقصر منزلتها عند رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- عن منزله زينب اختها و هى سيده نساء العالمين!

هذا اذا لم يثبت لها حق، لا بالنحله و لا بالارث، فقلت له: فدك بموجب الخبر الذى رواه ابوبكر قد صار حقا من حقوق المسلمين، و قد اخذه رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- منهم، فقلت: رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- صاحب الشريعه، والحكم حكمه، و ليس ابوبكر كذالك، فقال: ما قلت هلا اخذه ابوبكر من المسلمين قهرا فدفعه الى فاطمه، و انما قلت: هلا استنزل المسلمين عنه و استوهبه منهم لها- كما استوهب رسول الله - صلى الله عليه و آله و سلم- المسلمين فداء ابى العاص! اتراه لو قال: هذه بنت نبيكم قد حضرت تطلب هذه النخلات، افتطيبون عنها نفسا، اكانو- منعوها ذلك! فقلت له: قد قال قاضى القضاه ابوالحسن عبد الجبار بن احمد نحو هذا، قال: انها لم ياتيا بحسن فى شرع التكرم، و ان كان ما اتياه حسنا فى الدين» [ شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 191.] جريان جنگ بدر و داستان ابى العاص و فديه او را براى ابى جعفر نقيب يحيى بن ابى زيد بصرى خواندم، نقيب ناگهان آهى كشيد و گفت: آيا تو مى پندارى كه ابوبكر و عمر در آنجا حاضر نبودند و جريان را نديدند؟! آيا بهتر نبود كه آنها هم به مقتضاى اكرام و احسان به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از فدك دست بردارند و آن را به فاطمه- سلام الله عليها- واگذار نمايند؟ بر فرض كه فاطمه- سلام الله عليها- از نظر ارث و يا نحله بودن فدك حقى نداشته است.

بعد ابن ابى الحديد مى گويد: من در جواب نقيب گفتم كه: ابوبكر برحسب روايتى كه از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نقل كرد، فدك حقى از حقوق مسلمين بوده و لذا جايز نبود كه ابوبكر مسلمانان را از اين حق محروم كند و آن را به زهرا- سلام الله عليها- پس دهد! نقيب گفت: آيا فديه ابى العاص حق عموم مسلمين نبود كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- آن را به دخترش زينب بخشيد؟ ابن ابى الحديد مى گويد: من گفتم كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- صاحب شريعت بود و مى توانست هرگونه حكمى را تشريع و اجرا كند ولى ابوبكر مثل پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نبود؟!

نقيب گفت: من نمى گويم كه چرا ابوبكر حق مسلمانان را با زور و اجبار از آنها نگرفت و به فاطمه- سلام الله عليها- نداد؟ بلكه مى گويم: ابوبكر در اين مورد كه خشم و غضب فاطمه- سلام الله عليها- تحريك شده بود، چرا از مردم نخواست كه از حق خود بگذرند، و براى رضايت دختر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- اين ملك (فدك) به او واگذار شود؟ همان طورى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در مورد فديه ابى العاص همين برنامه را اجرا فرمود؟ آيا تو چنين برداشت مى كنى كه اگر ابوبكر به مردم مى گفت: اين حق فاطمه- سلام الله عليها- يك دانه و يادگار پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شماست، پدر از دست داده، سزاوار است براى رضايت وى اين قسمت از ثروت عمومى شما ملت در اختيار او قرار گيرد، اگر چنين مطلبى را با مردم مى گفت: آيا مردم ناراضى بودند و اين كار را قبول نمى كردند؟ بعد ابن ابى الحديد مى گويد: من در جواب نقيب گفتم: آرى قاضى القضات ابوالحسن عبدالجبار هم همين عقيده را دارد و گفته است كه مقتضاى اكرام و احسان اين بود كه فدك به زهرا- سلام الله عليها- واگذار شود. اگر چه اين منع ابوبكر و عمرم از نظر تصلب و محكم كارى در دين و از نظر ما كارى بجا و پسنديده است؟!!

اكنون بايد از آقاى قاضى القضات سوال كرد آيا آنچه را كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به دستور خدا و بر اساس آيه: «و آت ذى القربى حقه» [ سوره ى اسراء، آيه 31.] به دختر عزيزش داد و آن را به زور از دست وى گرفتند اين تصلب در دين است؟ و يا اينكه بر ضد دين و انكار قرآن است؟ و آيا اين آقايان (ابوبكر و عمر) به گفته ى اهل سنت كاتب وحى نبودند، و آيات ارث و خمس و آيه ذى القربى را نخوانده بودند و از زبان مبارك پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نشنيدند؟ پس بايد از آقاى قاضى القضات كه گفته است منع فدك تصلب در دين است پرسيد: آيا حق مردم را غصب كردن تصلب در دين است؟ و يا اينكه انكار آيه ى صريح قرآن است؟ باز هم از دلائل خشم بى بى دو جهان از ابوبكر و عمر پشيمانى و اظهار تاسف آنها در موقع مرگ مى باشد، چنانچه ابن ابى الحديد مى گويد: ابوبكر در حالى كه از