فاطمه زهرا (س) در کلام اهل سنت

سید مهدی هاشمی حسینی

جلد 2 -صفحه : 43/ 8
نمايش فراداده

جيره خوارى را روى كار آمد كه تا توانسته اند حديث جعل نمودند و احاديثى كه از زبان مبارك پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در فضائل على و زهرا- سلام الله عليها- بود آنها را براى ابوبكر و عمر و ديگران جعل كردند. و آن قدر حديث جعل كردند كه آخر معاويه گفت: ديگر بس است و از حالا حديث به نفع معاويه جعل كنيد و آن عمال جيره خوار نيز اين كار را كردند. براى اطلاع بيشتر به كتاب «سقيفه انقلاب ابيض» مراجعه شود.

2- تهديد: يكى ديگر از طرحها و برنامه هايى كه حزب سقيفه با مخالفين انجام داد، تهديد و از صحنه خارج كردن افراد بود و در مورد تعدادى از آنها پا را از تهديد فراتر گذاشته و به ضرب و قتل آنها پرداختند. براى نمونه شمشير «زبير» را شكسته و بر سينه اش نشستند، «ابوذر» و «سلمان» و «مقداد» را آن قدر زدند كه سلمان مى گويد: گردنم چون غده اى ورم كرده و بالا آمده، و اگر على- عليه السلام- به فريادش نرسيده بود او را كشته بودند.

ابن ابى الحديد در رابطه با تهديد و ضرب و شتم مى گويد: «فخرج الزبير مصلتا بالسيف فاعتنفه زياد بن لبيد الانصارى و رجل آخر فندر السيف من يده» [ شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 48.] : زبير در خانه ى على بود و از خانه بيرون آمد و شمشير به دست داشت، زياد بن لبيد انصارى با مرد ديگرى او را كتك زدند و شمشيرش را گرفتند. در آخر ابن ابى الحديد مى گويد: او را به ضرب و زور و كتك به طرف ابوبكر بردند.

«بريده اسلمى» را به دستور عمر زدند و از مسجد بيرون كردند، آنهم به سبب اينكه در مسجد به ابوبكر مى گفت: اين حديثى كه تو از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نقل مى كنى كه نبوت و خلافت در يك نسل جمع نشود، دروغ است. و شما همان دو نفرى هستيد كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- به شما فرمود: خدمت على برويد و به ولايت او بر مومنين تسليم شويد و شما هم گفتيد كه آيا دستور خدا و رسول اوست؟ آن حضرت هم فرمود: آرى. و بريده اسلمى مى گفت: شما دروغ مى گوييد و به خدا قسم در شهرى كه تو امير آن باشى سكونت نمى كنم، پس آن گاه او را زدند و به بيرون انداختند. و حباب بن منذر آن بزرگ صحابى و مجاهد جنگ بدر را با آن همه سابقه ى درخشان به جرم اينكه در سقيفه در برابر ابوبكر شمشير كشيده بود و خلافت او را قبول نكرده بود در همان سقيفه او را گرفته و دهانش را پر از خاك كردند. ابن ابى الحديد مى گويد: «فوثب رجل من الانصار، فقال: انا جذيلها المحكك و عذيقها المرجب، فاخذ و وطئى فى بطنه و دسوا فى فيه التراب» [ شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 40 و انساب الاشراف، ج 1، ص 582 و الغدير، ج 7، ص 77 و 76.] : به مردى از انصار برخوردند (حباب منذر) كه مى گفت: من مرد كار آزموده و سرد و گرم چشيده و طوفان ديده ام، او را گرفته، لگد كوبش كردند و دهانش را پر از خاك نمودند!! و ام ايمن را كه پرستار پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بود و به آنها اعتراض مى كرد، به دستور عمر از مسجد بيرون انداختند. ام يمن مى گفت: اى ابوبكر چه زود حسد و نفاق خود را ظاهر كردى.

3- سلب آزادى: باز هم يكى از طرحهاى حزب سقيفه در برخورد با مخالفين خود، در محاصره و تنگنا و ممنوع الخروج قرار دادن صحابه و افراد سرشناس بود و عمر پس از برنامه سقيفه خروج صحابه از مدينه را ممنوع كرد، به بهانه ى اين كه مى ترسم اصحاب رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- در ميان مردم پراكنده شوند و باعث گمراهى مردم گردند!!

ابن ابى الحديد مى گويد: «ها انى ممسك بباب هذا الشعب ان يتفرق اصحاب محمد فى الناس فيضلوهم...» الى «و لا انكروا ايضا على محمد قوله فى اصحاب رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم-: انهم يريدون اضلال الناس و يهمون به... » [ شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 20.] : عمر گفت: بدانيد همانا من در اين شهر را مى بندم تا اصحاب رسول خدا (محمد) در بين مردم پراكنده نشوند و مردم را گمراه نكنند... تا اينكه ابن ابى الحديد مى گويد: شيعه انكار نمى كنند سخن عمر را درباره ى اصحاب رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- همانا آنان (اصحاب) مى خواهند مردم را گمراه كنند و به اين كار تلاش مى كنند.

خطيب بغدادى مى گويد: «جاء الزبير الى عمر: ائذن لى ان اخرج فا قاتل فى سبيل الله، قال حسبك قد قاتلت مع رسول الله- صلى الله عليه و آله- و سلم فانطلق الزبير و هو يتذمر، فقال عمر: من يعذرنى من اصحاب محمد- صلى الله عليه و آله و سلم-؟ لولا انى امسك بفم هذا الشعب لاهلك امه محمد - صلى الله عليه و آله و سلم-» [تا ريخ بغداد، باب خلافت ابوبكر ص 80.] : زبير آمد پهلوى عمر و از او اجازه خواست تا براى جنگ در راه خدا از مدينه خارج شود، عمر در جواب گفت: همان مقدار جنگهايى كه در راه خدا در كنار رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- انجام داده اى بس است (يعنى اينكه اجازه نمى دهم) زبير در حالى كه ناراحت بود از پهلوى عمر رفت و فاصله گرفت، بعد عمر گفت: كيست كه مرا از خروج اصحاب رسول خدا معذور دارد؟ و اگر من درهاى اين شعب (مدينه) را نبندم و مراقبت نكنم هر آينه امت محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- هلاك مى شود.

با توجه به اين سخنان پيداست كه حكومت سقيفه راه و روش اختناق و سلب آزادى را در پيش گرفته بوده است كه حتى اصحاب و ياران پيامبر اسلام- صلى الله عليه و آله و سلم- در خانه هاشان بازداشت بودند و از تماس گرفتن با مردم ممنوع بوده و اينكه حقايق را به مردم بگويند، تحت نظر داشته اند. و اگر از آنها سلب آزادى نمى كردند، بالاخره حقايق را به مردم مى گفتند و مردم را با (بيان اينكه حكومت روى معيارهايى كه خداوند براى جانشين پيامبرش معين كرده نمى باشد) روشن مى كردند، معلوم بود كه مردم عكس العمل نشان مى دادند، اگر چه آنان در مرحل اول سكوت كردند. و پيداست كه سران حكومت با اين برنامه ريزى دقيق كه داشته اند مخالفين خود را تطميع و باز خريد و اعطاى حق سكوت و بعد هم تهديد نموده، ضرب و شتم، محاصره، بازداشت، زندانى، ممنوع الخروج و يا ممنوع المنبر مى كردند و اينكه حق هيچ گونه تماسى با مردم را نداشته باشند.

4- جعل حديث: يكى ديگر از برنامه هاى حكومت سقيفه كه به محض روى كار آمدن آن را اجرا كردند و خيلى از افراد با تقوا را هم در شك و شبهه انداختند، برنامه ى جعل احاديث و آن هم از زبان مبارك پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بود كه سبب گمراهى افراد زيادى شد، گرچه مردم زود متوجه مسئله شدند ولى چه فايده. اولين كسى كه حديث جعل كرد خود ابوبكر بود، همان طور كه گفته شد وقتى او سر كار آمد اولين اتهام را به ساحت اقدس پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نسبت داد كه از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيدم فرمود: «خلافت با نبوت براى ما اهل بيت جمع نمى شود» و يا اينكه ما از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيديم كه فرموده: «ما طايفه ى انبيا درهم و دينار را به ارث نمى گذاريم» و يا اينكه عايشه خانم گفت كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: «ابوبكر به جاى او با مردم نماز بخواند».

با اين نسبتهاى دروغ و اتهامات، عده اى از مردم را در حال شك و شبهه و سر درگمى بردند و با اين شايعات انقلاب سفيد! را با تهديد و ارعاب بر ضد اهل بيت- عليه السلام- انجام دادند. عايشه خانم احاديثى را جعل كرد و افترائات زيادى را به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نسبت داد و از جمله گفت: «ما ترك رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- دينارا و لا درهما و لا شاه و لا بعيرا و لا اوصى بشى ء» [ طبقات ابن سعد، ج 2.] : رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم بعد از خود نه دنيا و نه درهم و نه گوسنفد و نه شتر و هيچ چيزى را به عنوان ارث باقى نگذاشت و به چيزى و كسى هم وصيت نكرد!!.

باز هم ابن سعد به نقل از عايشه خانم مى گويد: «قيل لعايشسه اوصى رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم-؟ قالت: كيف اوصى و لقد دعا بالطست ليبول فيها فانخنث فى حجرى و ما شعرت انه مات، و مامات الا بين سحرى و نحرى» [ طبقات ابن سعد، ج 2.] : به عايشه گفته شد آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم- وصيتى فرمود؟ و كسى را به عنوان وصى خود معرفى فرمود؟ عايشه در جواب گفت: چگونه وصيت كرد در حالى كه در خانه ى من بود و از من طشت خواست تا اينكه... كند و من نفهميدم كه او كى از دنيا رفته است و از دنيا نرفت مگر اينكه سر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بين سينه و آغوش من بود.

باز هم ابن سعد مى گويد: «قيل لام المومنين عايشه اكان رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- اوصى الى على؟ قالت: لقد كان راسه فى حجرى فدعا بالطست فبال فيها فلقد انخنث فى حجرى و ما شعرت فى فمتى اوصى الى على؟» [ طبقات ابن سعد، ج 2 و فتح البارى ج 9، باب مرض النبى و السيره النبويه، ج باب مرض النبى.] : به عايشه گفته شد آيا رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- به على- عليه السلام- وصيت و سفارشى فرمود؟ در جواب گفت: به تحقيق سر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در آغوش من بود و طشت خواست تا در آن... كند و در آغوش من بود و نفهميدم كى از دنيا رفته، پس چگونه و چه زمانى به على- عليه السلام- وصيت كرده است؟!

اين گونه افترائات نسبت به ساحت مقدس پيامبر اسلام- صلى الله عليه و آله و سلم- زياد است و شايد بيش از هزاران باشد و هر انسانى اگر با تتبع و دقت اين روايات و اكاذيب را بررسى كند، متوجه خواهد شد كه اينها جز اتهامات چيزى ديگرى نخواهد بود. هر عقل سالمى درك مى كند كه اينها حقيقت ندارند، براى اينكه يك انسان عادى اگر از دنيا برود و يا مسافرت كند يك سرى وصيتها و سفارشات مى كند، آن وقت چطور مى شود كه آخرين پيامبر خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- بعد از بيست و سه سال زحمت و رنج در راه تبليغ بهترين دين آسمانى از دنيا برود، اما بدون وصيت و وصى باشد؟ بر فرض اينكه آنها جريان غدير و آياتى كه در اين باره نازل شد نشنيده اند، آيا باز هم مى شود تصور كرد كه پيامبر بدون وصيت از دنيا رفته باشد؟ بلكه مى شود گفت: اين اكاذيب از برنامه هاى سقيفه بوده است كه مردم را سر درگم كنند تا به اهداف خودشان برسند!!.

در حقيقت با اين جعليات انكار خلافت على- عليه السلام- كه مساوى با انكار نبوت و رسالت پيامبران و مخصوصا انكار رسالت پيامبر اسلام بوده است نمودند. چنانچه حسكانى در «شواهد التنزيل» به سند خود از عبدالله بن عباس در تفسير آيه ى شريفه: «واتقوا فتنه لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصه و اعلموا ان الله شيدد العقاب». [ سوره انفال، آيه 25.] (و بترسيد از بلايى كه چون آيد تنها مخصوص ستمكاران شما نباشد (بلكه ظالمان و مظلومان همه را فرا گيرد) بدانيد كه عقاب خدا بسيار سخت است) گفت: چون آيه نازل شد پيامبر اكرم- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: «من ظلم عليا مقعدى هذا بعد وفاتى فكمانما حجد نبوتى و نبوه الانبياء قبلى». [ شواهد التنزيل، ص 200 والذخاير العقبى، ص 71، و مجمع الزوائد، ج 7، ص 27 و مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 165 و ضمنا حسكانى در ذيل اين آيه 14 حديث را بيان كرده است.] : هر كس به على- عليه السلام- ظلم كند در جانشينى من پس از وفاتم، گويا نبوت مرا و پيامبران گذشته را انكار كرده است.

در كتاب ابو عبدالله محمد بن على سراج آمده است كه او در تاويل آيه به سند خود به نقل از عبدالله بن مسعود گفت: پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به من فرمود: اى ابن مسعود بر من آيه: «واتقوا فتنه...» نازل شد و من آن را نزد تو به امانت مى گذارم، آن چه من مى گويم آن را حفظ كن و از من به ديگران نقل نما كه: «من ظلم عليا مجلسى هذا كمن جحد نبوتى و نبوه من كان قبلى». هر كس به على- عليه السلام- در جانشينى من، ظلم كند، مثل كسى است كه نبوت مرا و تمام پيامبران را انكار كرده است. را وى به او گفت: آيا واقعا اين جمله را از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيدى؟! گفت: آرى، گفتم: پس چگونه از طرف ظالمان قبول پست و مقام كردى؟! جواب داد: به همام جهت عقوبت عمل خود را به خود وارد آوردم و اين به جهت آن بود كه من از امام خود اذن نگرفتم، چنانچه جندب و عمار و سلمان، اذن گرفتند و من از خداوند طلب آمرزش مى كنم.

حالا با توجه به آيه ى شريفه و حديث نورانى، آنهايى كه با جعل احاديث مسئله ى خلافت على- عليه السلام- را انكار كردند، آيا متوجه نبودند كه با انكار ولايت و امامت ولى خدا، رسالت و نبوت صد و بيست و چهار هزار پيامبر- عليه السلام- و مخصوصا رسالت سيد الانبيا محمد مصطفى- صلى الله عليه و آله و سلم- را انكار نمودند؟! پس چگونه سران سقيفه و عايشه خانم به خودشان اجازه دادند با جعل احاديث، مسئله ى خلافت و جانشينى رسالت را كه تنصيص و تصريح شده از جانب پروردگار بود انكار كردند و اينكه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به چيزى و يا كسى وصيت نكرد و العياذ بالله بدون وصيت از دنيا رفته است!!!.

5- ترور و قتل عام: يكى ديگر از برنامه هاى از قبل تعيين شده ى حزب سقيفه، ترور و كشتار دسته جمعى بود، كه از خطرناكترين اقدامات آنان بود. و به عنوان آخرين حربه براى كسانى كه قابل تطميع و خريدارى نبودند و يا اينكه تهديدها بر آنها اثر نمى كرد، آنها را ناجوان مردانه ترور مى كردند و يا به جرم ارتداد آنها را چه فردى و چه دسته جمعى مى كشند. با اين اقدامات، نه تنها مخالفين را از سر راه برمى داشتند، بلكه در دل عموم مردم هم ايجاب رعب، ترس، و وحشت مى كردند.

سعد بن عباده بزرگ قبيله خزرج كه با ابوبكر بيعت نكرد و عمر را هم تهديد كرد، از اين مقوله مى باشد. در همين رابطه ابن ابى الحديد مى گويد: «انه كتب الى خالد بن الوليد و هو على الشام يامره ان يقتل سعد بن عباده، فكمن له هو و آخر معه ليلا، فلما مر بهما ريماه فقتلاه، و هتف صاحب خالد فى ظلام الليل بعد ان القيا سعدا فى بئر هنا فيها ماء ببيتى:


  • نحن قتلنا سيد الخز رج سعد بن عباده» »

  • رج سعد بن عباده رج سعد بن عباده» »

يوهم ان ذلك شعر الجن و ان الجن قتلت سعدا، فلما اصبح الناس فقدوا سعدا، وقد سمع قوم منهم ذلك الهاتف فطلبوه، فوجدوه بعد ثلاثه ايام فى تلك البئر، وقد اخضر، فقالوا: هذا مسس الجن، و قال شيطان الطاق لسائل ساله: ما منع عليا ان يخاصم ابوبكر فى الخلافه؟ فقال: يابن اخى، خاف ان تقتله الجن» [ شرح نهج البلاغه، ج 17، ص 223 و انساب الاشراف، ج 1، ص 583.] :

ابن ابى الحديد در بحث مطاعن در «الطعن الثالث عشر» گفته است: همانا او (ابوبكر) به خالد بن وليد كه در شام بود نامه نوشت و او را مامور كرد كه سعد بن عباده را بكشد، بعد از رسيدن نامه ى خالد هم با يك نفر ديگر در كمين سعد بودند، تا اينكه در شب وقتى كه سعد بن عباده از كنار آنها عبور مى كرد او را با تير زدند و كشتند و در چاه آب انداختند و فردى كه همراه خالد بود در تاريكى شب بعد از آن كه سعد را در چاه آب انداخت دو بيت شعر را به صداى جن انشاء كرد: ما سيد و بزرگ قبيله خزرج را كشتيم و دو تير درست به قلب او زديم، همه گمان كردند كه آن دو سطر شعر شعر جن مى باشد و همانا جن او را كشته است، وقتى كه صبح شد مردم سعد را پيدا نكردند و اين هاتف و صدا را شنيدند و به سراغ سعد برآمدند و بعد از سه روز او را در چاه آب پيدا كردند، در حالى كه نابود شده بود و گفتند كه اين كار جن است». بعد ابن ابى الحديد مى گويد: ابو حنيفه از مومن طاق پرسيد: اگر خلافت حق على- عليه السلام- بود، چرا با ابوبكر مخاصمه و مطالبه خلافت نكرد در حالى كه على- عليه السلام- قوى و شجاع بود؟ در جواب گفت: مى ترسيد كه جن او را بكشد!!

باز هم ابن ابى الحديد مى گويد: «و عمر هو الذى شيد بيعه ابوبكر، و رقم المخالفين فيها فكسر سيف الزبير لما جرده، و دفع فى صدر المقداد، و وطى ء فى السقيفه سعد بن عباده، و قال: اقتلوا سعدا، قتل الله سعدا، و حطم انف الحباب بن المنذر الذى قام يوم السقيفه: انا جذيلها المحكك و عذيقها المرجب، و توعد من لجا الى دار فاطمه- عليه السلام- من الهاشمين، و اخرجهم منها، و لولاه لم يثبت لابوبكر امر، و لا قامت له قائمه.» [ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 174 و انساب الاشراف، ج 1، ص 582 و قاموس الرجال، ج 4، ص 328 و طبقات، ج 3، ص 613.] : عمر كسى بود كه بيعت ابوبكر را محكوم كرد و مخالفين ابوبكر را هم به بيعت كشاند و شمشير زبير را در وقتى كه آن را از غلاف بيرون آورده بود شكست و مقداد را در سقيفه به شكمش زد و گفت: سعد را بكشيد، خدا او را بكشد، و نيز دماغ حباب بن منذر را به خاك ماليد و دهانش را پر از خاك نمود، حباب كسى بود كه در سقيفه گفته بود من مرد با تجربه هستم و سرد و گرم ها را ديده ام، و در مقابل طوفان ها مثل درخت خرما محكم هستم، و از بنى هاشم كسانى كه به خانه فاطمه - سلام الله عليها- پناه برده بودند به آنها وعده و وعيد داد و آنها را از خانه بيرون آورد، و اگر عمر نبود خلافت به ابوبكر نمى رسيد و استوانه هاى حكومتش محكم نمى شد. اين سعد اگر چه از على- عليه السلام- طرفدارى نكرد، اما با ابوبكر هم بيعت نكرد، و همين باعث شد كه او را تبعيد كرده، در آخر ترورش نمودند.» [ الغدير، ج 7، ص 158.] و ابن ابى الحديد مى گويد: «فخر رازى در كتاب نهايه العقول مى نويسد: سعد به خاطر ترس از عمر از مدينه مهاجرت كرد. با اين حال او را كشتند» [ انساب الاشراف، ج 1، ص 589.] ولى فرزندش «قيس» از طرفداران على- عليه السلام- و تربيت شده وى بود، مثل محمد بن ابوبكر كه تربيت شده على- عليه السلام- بود. دستگاه حكومت، على- عليه السلام- را هم دوبار تصميم گرفت كه ترور كند، يك بار هنگام بيعت با ابوبكر كه على- عليه السلام- چند بار فرمود اگر بيعت نكنم چه مى كنيد؟ و هر دفعه آنها با قاطعيت گفتند: ترا مى كشيم. اين در موقعى بود كه عمر و خالد و قنفذ، شمشيرها را برهنه كرده و منتظر اشاره اى بودند.» [ اكثر كتب اهل سنت اين مسئله را نوشته اند، و در بحث اهانت به پيامبر خدا گذشت و در بحث يورش به خانه وحى نيز خواهد آمد.] و مرتبه ى ديگر وقتى بود كه به اين نتيجه رسيدند كه على- عليه السلام- مانع اعمال آنهاست و لذا ماموريت ترور و كشتن على- عليه السلام- را به خالد واگذار كردند و قرار گذاشتند كه حضرت را در موقع نماز بكشند، تا اين كه در نماز ابوبكر دچار ترديد شد كه شايد خالد ماموريتش را درست نتواند انجام دهد، ضمن اينكه مردم هم بر عليه آنها شورش مى كنند و يا اينكه تحريك مى شوند و لذا در حال نماز و قبل از سلام گفت: «اى خالد آن چه را كه به تو دستور دادم انجام نده و اجرا نكن» و ابن ابى الحديد مى گويد: «قولهم: انه تكلم فى الصلاه قبل التسليم، فقال: لا يفعلن خالدا ما امرته» [ شرح نهج البلاغه، ج 17، ص 222 و البته اين ترور در كتب شيعه مانند احتجاج و علل الشرايع و بحار الانوار و رجال كشى، مفصل بيان شده است.] : سخن شيعه درباره ى ابوبكر اين است كه او در نماز قبل از سلام صحبت كرد و گفت: خالد آن چه را به تو فرمان دادم اجرا نكن.

مسعودى در اين باره گفته است: «و هموا بقتل اميرالمؤمنين- عليه السلام- و تواصوا و تواعدوا بذلك و ان يتولى قتله خالد بن الوليد فبعثت (اسما بنت عميس) الى اميرالمؤمنين- عليه السلام- بجاريه لها فاخذت بعضادتى الباب و نادت «ان الملا ياتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك من الناصحين» [ سوره قصص، آيه 20.] فخرج مشتملا سيفه و كان الوعد فى قتله ينتهى امامهم من صلوته بالتسليم فيقوم خالد اليه فاحسوا باسه فقال الامام قبل ان يسلم (لا يفعلن خالد ما امرته به» [ اثبات الوصيه، ص 124.] : گروه سقيفه در تلاش بودند كه اميرالمؤمنين- عليه السلام- را بكشند و از سر راه بردارند و لذا سفارشها كردند و وعده ها و قولهايى به افراد دادند كه اين ماموريت را انجام دهند و در آخر، مشورتها به اين منتهى شد كه خالد بن وليد اين ماموريت را انجام دهد، او اسماء بنت عميس كنيز خود را فرستاد به خانه على - عليه السلام- وقتى كه كنيز به جلو خانه آمد دو طرف در را گرفت و اين آيه ى قرآن را كه درباره ى حضرت موسى- عليه السلام- نازل شده است قرائت كرد «همانا قوم تصميم گرفتند كه تو را بكشند، پس از منزل خارج شو و من براى تو بسيار مشفق و مهربانم» بعد على- عليه السلام- شمشيرش را كشيد از منزل خارج شد، و خالد بن وليد هم كه شمشيرش را گرفته بود و در موقع نماز قصد كشتن على- عليه السلام- را داشت، ناگاه ابوبكر كه نماز جماعت مى خواند متوجه شد كه شايد خالد نتواند وظيفه اش را درست انجام دهد و اين مسئله انعكاس بدى داشته باشد و لذا در نماز قبل از سلام گفت: اى خالد آنچه را كه به تو دستور دادم اجرا نكن.

على- عليه السلام- بعد از نماز، خالد را در دستان و بازوهاى الهى خود آنچنان فشار داد كه از درد فرياد مى كشيد و با خواهش و وساطت مردم و عموى بزرگوارش عباس او را رها كرد. به هر حال بايد على- عليه السلام- را از سر راه برداشت و او را كشت. و در آن موقعيت حساس و بسيار مهم فقط زهرا- سلام الله عليها- بود كه مى توانست او را حفظ كند و همين كار را هم كرد و سرانجام خود را فداى راه مولا و امام زمانش كرد و لذا زهرا- سلام الله عليها- فديه على- عليه السلام- است و رفت تا على- عليه السلام- بماند.

چنانچه گذشت دستگاه حكومت عزم را جزم كرده بود كه او را از كنار على- عليه السلام-