در پاسخ به اين سؤال ابتداءً بايد گفت كه قضيه برحسب يك تقسيم گاهى حقيقيّه است و گاهى خارجيّه. قضيه خارجيه قضيه اى است كه فرد موضوع در خارج، بالفعل موجود است، مانند «قُتِلَ مَن فى الدار». اما در قضيه حقيقيّه حكم روى طبيعت و ماهيت موضوع مى رود; اعم از آنكه در خارج موجود باشد يا در ذهن، مانند «الاربعة زوج» كه طبيعت اربعه در هر وعائى متحقق شود چه ذهن و چه خارج، محكوم به زوجيّت است.
اكنون مى گوييم سالبه محصله اى كه از سنخ قضاياى حقيقيّه باشد هميشه با موجبه معدوله برابر است; زيرا شرط رجوع سلب تحصيلى به ايجاب عدولى كه وجود موضوع هست دايماً در سالبه حقيقيّه، حاصل است، به دليل آنكه در قضيه سالبه حقيقيه همچون قضيه موجبه، تصور موضوع قضيّه لازم است و تصور موضوع يعنى به آن وجود ذهنى دادن. پس، موضوع كه همان طبيعت و ماهيت باشد دايماً به وجود ذهنى موجود است. لذا شرط مذكور پيوسته حاصل است و رجوع سلب تحصيلى به ايجاب عدولى هم دايمى است.
در ما نحن فيه، قضيه «ليست الماهية من حيث هى ضرورية الوجود ولاالعدم» قضيه حقيقيه است. موضوع آن، ماهيت تصور شده است كه موجود به وجود ذهنى است. پس، شرط وجود موضوع در سالبه محصله براى رجوع به ايجاب عدولى، حاصل است; زيرا موضوع در اين قضيه كه ماهيت باشد در وعاء ذهن، موجود است; چون تصور شده است و هر تصورى عبارت است از وجود ذهنى بخشيدن به آن چيزى كه تصور شده است.متن
ثم لهذا السلب نسبة إلى الضرورة وإلى موضوعه المسلوب عنه الضرورتان يتميّز بها من غيره فيكون عدماً مضافاً له حظّ من الوجود وله ما يترتب عليه من الآثار وإن وجده العقل اوّلَ ما يجد فى صورة السلب التحصيلىّ، كما يجد العمى وهو عدم مضاف كذلك اوّلَ ما يجده.