فروغ حکمت

مترجم و شارح: محسن دهقانی

نسخه متنی -صفحه : 337/ 318
نمايش فراداده

فصل، تحت جنس خود مندرج نمى گردد

ترجمهفصل، تحت جنسى كه او را تحصل مى دهد واقع نمى شود. به اين معنا كه جنس آنگونه كه در تعريف نوع واقع مى شود، در حدّ و تعريف فصل آورده نمى شود. پس، فصول جواهر، جوهر نيستند.

و اين بدان دليل است كه اگر فصل، داخل ومندرج تحت جنس خود باشد (از سنخ جنس محسوب شده) به فصل ديگرى نيازمند است تا به او تحصّل ببخشد. نقل كلام به فصل ديگر مى كنيم. (او هم اگر تحت جنس خود باشد از سنخ او محسوب شده و به فصل ديگرى محتاج است.) و چون فصول غير متناهى و (نيز) انواع غير متناهى در هر فصلى تحقق مى يابند تسلسل رخ مى نمايد و اجناس به عدد فصول، و تكرار مى شوند، در حالى كه صراحت عقل اين مطالب را رد مى نمايد.

مضافاً به اينكه نسبت بين جنس و فصل به عينيّت، تبديل خواهد شد و حمل بين آن دو، حمل اولى خواهد گشت. و اين قاعده كه جنس عرض عام براى فصل و فصل عرض خاص براى جنس است، باطل خواهد گشت.

شرح

وقتى مى گوييم انسان عبارت است از جوهرى كه جسم و نامى و حساس و ناطق باشد جوهر در اين تعريف، جنس اعلى محسوب مى شود. «جسمٌ» هم تحت جوهر،جنس پايين تر از او مى باشد. نامى و حساس هم فصلهاى نبات و حيوان هستند كه براى انسان، فصل بعيد به شمار مى روند. ناطق هم فصل اخير اوست. حال سؤال اين است كه آيا ما مى توانيم ناطق را كه فصل اخير انسان هست يا نامى و حساس كه فصلهاى بعيد او هستند آنها را تحت جوهر يا جسم كه اجناس عاليه هستند درآوريم و آنها را در قلمرو اجناس عاليه مندرج كنيم؟

جواب آن است كه خير; زيرا اگر ما فصول را مندرج تحت جنس جوهر يا جسم قرار دهيم طبعاً اين فصول از سنخ اجناس شده در قلمرو اجناس درخواهند آمد، چون هر مفهومى كه مانند جسم، تحت مفهوم بالاتر از خود مانند جوهر مندرج گردد از سنخ او شمرده مى شود و هم شأن او خواهد گشت. و اگر فصول، تحت جوهر در آيند از سنخ جوهر مى گردند و جوهر جنسى براى تحصّل خود به فصل ديگرى نياز پيدا خواهد نمود. و از آن جهت كه آن فصل ديگر هم مشمول حكم فوق مى شود و تحت جنس قرار گرفته است و از سنخ جنس شده، باز به فصل ديگر نياز پيدا خواهد كرد. و هكذا هر فصلى كه از راه برسد چون تحت جوهر جنسى قرار گيرد جنس مى شود و به فصل محصّل ديگر، نيازمند مى گردد. مطلب تا بى نهايت بدين منوال به پيش رفته چهار تالى فاسد به دنبال خود خواهد آورد:

اولا توالِى فصول ما را به تسلسل محال خواهد كشاند; زيرا اگر قرار باشد هر فصلى تحت جنس خود در آيد و از سنخ او گردد اين روال تا بى نهايت ادامه پيدا مى كند. و اين محال است.

ثانياً براى حصول و دستيابى به يك ماهيت نوعى ناگزير از تحققِ انواعِ غير متناهى به عدد فصول خواهيم بود; زيرا با آمدن هر فصل و ضميمه شدن آن به جنس يك نوعِ جديد به وجود خواهد آمد. و چون اين روال، بى نهايت ادامه پيدا خواهد كرد، بى نهايت انواع به وجود خواهد آمد.

و ثالثاً به عدد هر فصل جديد و اندراجش تحت جنس قبلى، يك جنس جديد كه فراتر از جنس قبل هست به وجود خواهد آمد. و چون عدد فصول حسب الفرض بى نهايت است پس عدد اجناس هم بى نهايت خواهد گشت.

و رابعاً اگر فصل، تحت جنس در آيد نسبت ميان آن دو ـ كه جنس، عَرَض عام نسبت به فصل و فصل، عرض خاص نسبت به جنس است ـ به عينيت بين آن دو تبديل مى گردد و حمل ميان جنس و فصل، حمل اولى خواهد شد، در حالى كه عقل به صراحت تمام اين توالى را باطل مى شمرد و به هيچ يك از آنها تن نمى دهد.

متن

ولا ينافى ذلك وقوع الحمل بين الجنس وفصله المقسّم، كقولنا كل ناطق حيوان وبعض الحيوان ناطق، لأنّه حمل شائع بين الخاصّة والعرض العام، كما تقدّمت الاشارة إليه، والذى نفيناه هو الحمل الأوّلىّ. فالجوهر ـ مثلا ـ صادق على فصوله المقّسمة له من غير أن تندرج تحته فيكون جزءاً من ماهيّتها.