جايگزين ساختن بشريت به جاي خداوند ـ چنانكه در كلام راسل به آن اشاره شده است ـ مورد قبول عدهاي از متفكران در قرنهاي اخير بوده، و مذهب انسانمداري (Humanism) هم يكي از نتايج اين حركت فكري بوده است؛ چنانكه از فويرباخ نقل شده است كه وي دين را براي اشباع بعضي از احتياجات عميق انسان تلقي كرده است. از نظر وي، مسئله مشكلي كه بشر با آن روبهرو است، پيدا كردن جانشين براي خداپرستي است كه به زعم وي با پيشرفت علوم افسرده شده است؛ جانشيني كه بتواند اجتماع انسان را به «ايده برتر» اشباع كند. وي گفته است:
براي ما ممكن است كه اين معبود را در خود انسان جستوجو كنيم، ولي نه انسان بهعنوان يك پديده فردي، بلكه انسان با روابط اجتماعياش.29
اولا: آقاي راسل و فويرباخ هر دو قبول دارند كه انسان در صدد پيدا كردن موضوع برتري است كه بتواند حس پرستش برتر از خود (به اصطلاح راسل) و ايده برتر (به اصطلاح فويرباخ) را كه در ژرفاي وجود انسان احساس ميشود، اشباع كند. اين احساس غير از احساس خيرانديشي است كه ميتواند با خانواده، ملت و بشرگرايي اشباع شود.
ثانيا: خيرانديشي در اين امور، با توجه به خداوندي كه آفريننده خانواده، ملت و نوع بشر است، منافات ندارد.
ثالثا: به گواهي مسلّم تاريخ، مصلحان بشر، و در رديف اول، پيامبران الهي بزرگترين نتيجه خداشناسي را بشردوستي معرفي كردهاند. مگر پيامبر اسلام (ص) نيست كه ميفرمايد: تمامي افراد بشر مانند عائله خداوند است و محبوبترين شما در نزد خدا كسي است كه بيشتر به عائله او محبت ورزد. مگر علي (ع) نيست كه بارها فرمود: من نميتوانم در كوفه سير بخوابم در حالي كه شايد در حجاز و يمامه افرادي وجود داشته باشند كه گرسنه بخوابند. و مگر همو در دستور جاوداني خود به مالك اشتر نفرمود: با همه مردم مدارا كن و به آنان محبت ورز؛ زيرا يا برادر ديني تو هستند، يا در آفرينش با تو يكسانند. و مگر همو نفرمود: اگر تمامي دنيا را با هر چه كه در آن است به من دهند، در مقابل ستم به مورچهاي به اينكه پوست جوي را از دهان آن بكشم، چنين نخواهم كرد. و به گفته ناصرخسرو قبادياني: