ضروري اند، زيرا در اين معناي از تحليلي هر چيزي كه در تعريفِ قبلي ِ تحليلي بيرون از مفهوم موضوع، ولي جداي از آن نباشد، داخل در موضوع و تحليلي است. اگر اين معناي از تحليلي را بپذيريم به راحتي مي توانيم ادعا كنيم كه «خدا موجود است» قضيهاي تحليلي است، حتي اگر «خدا» اسم خاص باشد، زيرا اگر «خدا» اسم براي موجودي زوالناپذير باشد، حمل وجود بر آن ضروري و تحليلي خواهد بود.
وي با پيشفرض گرفتن اين كه قضيه ضروري تحليلي است، اين گونه استدلال مي كند:
ضرورت در قضايا صرفاً كاربُرد ما را از واژهها [يعني ] قراردادهاي دلبخواهي از زبان ما را منعكس مي كند، زيرا روشن است كه آنچه وجود دارد امر قراردادي و دلبخواهي نيست، نتيجه آن كه هيچ قضيه وجودي ضروري نيست.(1)
بارنز در نقد استدلال فايندلي به حق مي گويد:
در اينجا كافي است خاطرنشان كنيم كه اگر مقدمات برهان فايندلي صادق باشند، پس مستلزم اين است كه تمام حقايق منطقي و رياضي ، اموري قراردادي و دلبخواهي باشند.(2)
انكار ضرورت منطقي در قضيه «خدا وجود دارد».(3)
همان طور كه راسل منكر تحليلي بودن قضيه «خدا وجود دارد» است، در اينجا نيز استدلالي وجود دارد كه به نظر مي رسد تقرير ديگري از نفي تحليلي بودن قضيه فوق است. استدلال از اين قرار است: فرض كنيد در تعريف شيي ء كه اسم آن X است (اين X مي تواند هر چيزي باشد، سنگ، انسان و...) بگوييم X=aبعلاوه بعلاوهc كه در اينجا
1. همان، ص 31-32. 2. همان، ص 32. 3. اين اشكال از استدلال استاد ملكيان استفاده شده است.