نقد برهان ناپذیری نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
سه ضلع داشتن براي آن ضروري ونداشتن آن ممتنع است؟ در اينجا چارهاي جز پذيرش اين امر نداريم كه اگر موضوع قضيه تحليلي وجود پيدا كند، حكم تحليلي در مصداق نيز جريان مي يابد، مخصوصاً بر اساس نظريهاي كه ما در اين كتاب ابراز داشتيم و آن اين كه هر قضيهاي و از جمله قضاياي حمليه ناظر به محكي و مصداقاند. و اگر گفته شود «هر مثلثي سه ضلع دارد» به اين معناست كه مصداق مثلث و نه مفهوم آن، داراي سه ضلع است، البته بدون ترديد، مفهوم مثلث داراي مفهوم سه ضلع نيز هست. بنابراين، ضرورت را مي توان به خارج نيز نسبت داد. اين درست است كه ضرورت مربوط به نسبت بين موضوع و محمول در قضيه است و ما در خارج چيز مستقلي به نام ضرورت نداريم، ولي به لحاظ اين كه اين قضيه ناظر به خارج است و يا دست كم در مواردي كه موضوع قضيه مصداق پيدا كند، ضرورت آن نيز ناظر به مصداق مي شود. به عبارت ديگر، ضرورت از مفاهيم فلسفي و از معقولات ثانيه فلسفي است كه مابهازاي خارجي مستقلي ندارد، ولي منشأ انتزاع خارجي دارد و وجود منشأ انتزاع خارجي كافي است كه ضرورت را به خارج نسبت دهيم. آنچه ما در ضرورت عيني مدعي آن هستيم همين مقدار است و بس.پس تا اين مرحله ثابت شد كه در قضاياي تحليلي ضرورت به عين و خارج نيز سرايت مي كند، ولي راسل مدعي است كه قضاياي ضروري به قضاياي تحليلي محدود مي شوند. براي بررسي رابطه ميان قضاياي ضروري و تحليلي بايد تعريف قضاياي ضروري و تحليلي را روشن كنيم. در قضاياي ضروري گفتيم كه محمول از موضوع سلب شدني نيست، لذا مهم تعريف تحليلي است. در بخش اول، فصل دوم، قسمت «تحليلي و تأليفي » تحليلي را اين گونه تفسير كرديم كه مفهوم محمول عين يا جزء مفهوم موضوع است. اگر اين تعريف براي تحليلي پذيرفته شود بايد بپذيريم كه قضاياي ضروري اعم از تحليلي اند، زيرا قضاياي ضروريي يافت مي شوند كه مفهوم محمول جزء يا عين مفهوم موضوع نيست، ولي در عين حال نمي توان محمول را از موضوع سلب كرد؛ مثلاً در قضيه «زواياي مثلث برابر با دو قائمه است» تساوي دو قائمه براي زواياي مثلث ضروري است، ولي جزء يا عين مفهوم زواياي مثلث نيست. ممكن است ادعا شود كه قضيه فوق تحليلي است. اصولاً پوزيتيويستهاي منطقي ادعا كردهاند كه تمام مسائل رياضي تحليلي و به همين دليل ضروري اند، بنابراين، موردي يافت نمي شود كه قضيهاي ضروري باشد، ولي تحليلي نباشد.اگر بخواهيم اين ادعا را بپذيريم چارهاي نداريم جز اين كه از تعريف گذشته تحليلي دست برداريم، زيرا با حفظ آن نمي توان همه حقايق ضروري را تحليلي دانست، به اين دليل كه اگر تحليلي رابطه اندراج يا عينيت مفهوم محمول در مفهوم موضوع باشد، آنگاه، هرگاه هر يك از دو مفهوم محمول و موضوع ادراك شود و اندراج اولي در دومي يا عينيّت آن دو ادراك نشود، معلوم مي شود آن قضيه تحليلي نيست.بنابراين، مي توان گفت كه قضاياي ضروري ِ غير تحليلي وجود دارند. براين اساس، مي توان مدعي شد كه وجود خداوند مي تواند يك حقيقت ضروري باشد، و در اين صورت، قضيه «خدا وجود دارد» ضروري است نه تحليلي .اين مطلب با توجه به اين كه واژه «خدا» عَلَم و اسم خاص است روشن مي شود، اما اگر «خدا» اسم عام باشد، در اين صورت، مي توان گفت كه واژه «خدا» اسم براي موجودي زوال ناپذير و به اصطلاح واجبالوجود است، بنابراين، «خدا وجود دارد» قضيهاي تحليلي شبيه اين قضيه است: «واجب الوجود موجود است».تا اينجا معلوم شد كه اگر تعريف تحليلي رابطه اندراج يا عينيت مفهوم محمول در موضوع باشد، وجود خدا حقيقتي ضروري است، اما اگر براي تحليلي اين تعريف را نپذيريم و تعريف را تعميم دهيم تا قضيه «زواياي مثلث برابر با دو قائمه است» را نيز شامل شود، بايد در تعريف تحليلي ناظر به واقعيت باشيم و آن را اين گونه تعريف كنيم: قضيهاي كه محمول و نه خصوص مفهوم آن، يا در موضوع مندرج باشد و يا عين آن باشد.بنابراين، اگر حقيقت يك شي ء را تحليل حقيقي كنيم و نه صرفاً تحليل مفهومي ، در اين صورت، هرچه در اثر اين تحليل به دست مي آيد، بر موضوع حمل مي شود. از اين رو، قضاياي تحليلي در حمليات همواره مساوي با قضاياي