در اينجا مشكل سومي مطرح مي شود و آن اين كه اگر واژه «خدا» در هر يك از برهانهاي وجودي ، صديقين و جهان شناختي به عنوان اسم عام در نظر گرفته شود، در اين صورت، خدايي كه اثبات مي شود همان خدايي نيست كه در اديان توحيدي از او سخن مي گويند، زيرا اديان توحيدي از خداي شخصي سخن مي گويند و او را از شريك و انباز پاك مي دانند. بنابراين، چه دليلي داريم براين كه آنچه اثبات مي شود همان خداي اديان توحيدي است.اين مشكل به سادگي قابل حلّ است و آن ضميمه كردن قضيهاي است كه موضوع آن واژه «خدا» به عنوان اسم خاص و محمول آن واژه «خدا» به عنوان اسم عام است، در اين صورت، وجود خداي شخصي - نه كلي - كه در اديان توحيدي از آن سخن مي گويند به اثبات مي رسد؛ مثلاً گفته مي شود «خدا خدا است» و اين حمل به دليل آن كه موضوع آن اسم خاص و محمول آن اسم عام است، تحليلي نيست.مصحّحِ حملِ «خدا» به عنوان اسم عام بر «خدا» به عنوان اسم خاص اين است كه ويژگي هايي كه در تعريف خدا ذكر مي شود در اديان توحيدي مورد قبول است. مضافاً به اين كه عقل اثبات مي كند كه خدا به عنوان اسم عام عقلاً نمي تواند بيش از يك مصداق داشته باشد.
ايهام انعكاس سدّ راه برهانپذيري وجود خدا
در اينجا اشكال ديگري مطرح مي شود و آن اين كه در مقام تعريف يك چيز مفهوم يا مفاهيمي به كار برده مي شود كه چه بسا از لوازم ذات معرَّف باشد. بر اين اساس، وقتي خدا را تعريف مي كنيد مفهومي را به كار مي بريد؛ مثلاً در برهان امكان و وجوب، مفهوم واجبالوجود و در برهان وجودي مفهوم كامل مطلق را به كار مي گيريد، حال اين مفاهيم و نظاير آن از چند حال بيرون نيست: يا مفهوم خدا مساوي با اين قبيل مفاهيم است و يا اين مفاهيم از اجزاي حدّي مفهوم خدا است. اجزاي حدّي يك شي ء نيز ممكن است جنس و يا در حكم جنس باشد كه در اين صورت، اعم از محدود خواهد بود و ممكن است فصل و يا در حكم فصل باشد كه در اين صورت، مساوي با محدود است و يا مفاهيم به كار رفته در تعريف از لوازم ذات محدوداند و درواقع، تعريف به رسم است. لوازم ذات هم گاهي مساوي با محدود و گاهي اعم از محدود است. بنابراين، اگر اثبات شود كه واجبالوجود يا كامل مطلق و يا نظاير اين مفاهيم موجودند نمي توان نتيجه گرفت كه خدا موجود است، زيرا ممكن است واجب الوجود يا كامل مطلق و نظاير آن از اجزاي حدّي عام و يا از لوازم عام باشند و با اثبات عامْ خاص اثبات نمي شود.توضيح اشكال: اگر لفظ جلاله اسم خاص باشد، همان طور كه در بخش اول، فصل اول، قسمت 5 گفتيم كه اسم خاص تعريفپذير نيست بنابراين، اگر عناويني را براي معرفي مسمّاي اسم خاص به كار گيريم، در اين صورت، اين تعريف از تعريف رسمي تجاوز نمي كند و عناوين به كار رفته از لوازم ذات به حساب مي آيند و چه بسا ممكن است لازم اعم باشد، در اين صورت، با اثبات لازمِ اعم ملزوم خاص كه همانا وجود خدا است، به اثبات نمي رسد، اگر چه با اثبات وجود خدا مي توان لازم آن را اثبات كرد.اما اگر لفظ جلاله اسم عام و تعريفپذير باشد، بايد اثبات شود خدايي كه در اديان توحيدي مطرح مي شود دقيقاً همان حدّي را دارد كه ما در تعريف خدا ذكر مي كنيم و آنچه را به عنوان تعريف ذكر مي كنيم حدّ تام خدا است، در حالي كه اثبات اين مسئله مشكل است، زيرا بيشترين كاري كه مي توان انجام داد اين است كه به صورت قرارداد تعريفي از خدا ارائه دهيم كه با متون ديني سازگار باشد، اما مشكل از اينجا ناشي مي شود كه از متون مقدس ديني تنها اين مطلب استفاده مي شود كه خدا به اوصافي خاص متصف است، اما از اين متون به دست نمي آيد كه آنچه خدا بدان متصف است، حدّ تامّ او است. ممكن است اين اوصاف از اجزاي مفهومي اعم از خدا باشد نه از اجزاي مفهوم مساوي با خدا و يا حتي از لوازم اعم.بنابراين، اثبات وجود خدا به يك مغالطه ضمني (ايهام انعكاس) مبتلا است و آن اين كه اگر قضيه «خدا