خدا بنا به تعريف موجودي همه توان و همه دان و... است. بنابر اين، اگر در تعريف خدا، مفهوم وجود يا موجود مأخوذ باشد، قضيه «خدا موجود است» از اوّليّات خواهد بود و كسي كه مفهوم خداوند را در ذهن دارد به ناچار علم به وجودش نيز دارد. در نتيجه، اثبات وجود خدا بي معنا است، زيرا اثبات هر قضيهاي دست كم در نهايت متوقف بر اوّليّات خواهد بود و چيزي كه از اوّليّات است، اساساً مجهول نيست تا نيازي به اثبات داشته باشد.براي بررسي تقرير فوق در ابتدا لازم است معناي «اثبات» را روشن كنيم. گاهي مقصود از اثبات، اثبات امري است كه واقعاً مجهول است و يا دست كم مجهول در نظر گرفته مي شود. گاهي نيز مقصود از اثبات، اعم از معناي سابق است؛ به اين معنا كه نشان داده مي شود پذيرش گزارهاي تناقضي ندارد و ردّ آن مستلزم تناقض است، خواه آن گزاره قبل از اثبات مجهول باشد و يا اين كه معلوم بوده و در عين حال نوعي تبيين عقلاني شده باشد؛ مثلا قضيه «كل از جزء بزرگتر است» با آن كه معلوم همگان و از اوّليّات است مي توان آن را تبيين عقلاني كرد، زيرا با نفي آن دچار تناقض گويي مي شويم. اما بايد توجه داشت كه اوّليّات دو دستهاند: دستهاي مانند قضيه فوق باآنكه معلوم است، تبيين عقلاني مي شود. اين دسته بر اساس اصل هوهويت و اصل امتناع تناقض تبيين مي شوند. دستهاي ديگر تبيينپذير نيستند، بلكه خود مبناي هر تبييني هستند. اين دسته انحصاراً از اصل هوهويت و اصل امتناع تناقض تشكيلمي شود.حال بايد ديد كه قضيه «خداوند موجود است» از كدام دسته از اوّليّات يا شبه اوّليّات است. اگر اسم «خدا» اسم عام و در مفهوم آن وجود نهفته باشد، قطعاً قضيه «خداوند وجود دارد» از اوّليّات و مصداق دسته دوم است كه مبناي هر قضيه ديگري است و اگر اسم «خدا» اسم خاص و عَلَم باشد، قضيه «خداوند وجود دارد» شبه اوّلي است نه اوّلي ، زيرا همان طور كه قبلاً گفتهايم اسم خاص دالّ بر مفهومي نيست، ولي در عين حال مي توان گفت كه مدلول اسم خاص داراي مفاهيمي است كه اگر شناخته شوند مي توانند در تعريف آن به عنوان شبه تعريف ذكر شوند. بنابراين، قضيه فوق در صورتي شبه اوّلي مي شود، كه لفظ «خدا» بر مدلول موجود وضع شده باشد، اما بايد گفت كه در هر دو صورت وجود بالفعل در مدلول اسم عام و اسم خاص قرار داده نشده است، لذا اين قضيه از اين دسته از اوّليّات يا شبه اوّليّات نيست، اما مي توان پذيرفت كه از آن دسته اوّليّات و يا شبه اوّليّاتي است كه مي توان بر آن برهان اقامه كرد. از قضا براهين وجودي از اين قبيلاند. بنابراين، اگر قضيه «خداوند وجود دارد» از اين دسته اوّليّات يا شبه اوّليّات باشد، اقامه برهان بر آن بي فايده نخواهد بود، گرچه مجهولي معلوم نمي شود، ولي دست كم نشان داده مي شود كه نفي آن مستلزم تناقض است.آيا قضيه «خداوند وجود دارد» از فطريات است؟گاهي فطري بودن علم حصولي به خداوند ممكن است به معناي سومي به كار رود كه همان فطريّات در منطق است، يعني «قضايايي كه حد وسط ( علت حكم محمول بر موضوع) در ذهن حاضر است. فطريات در يك تقسيم بندي در بديهيات ثانويه -در مقابل بديهيات اوليه - داخل مي شوند. اگر خداشناسي به اين معنا فطري باشد، حمل موجود بر خداوند محتاج به حد وسطي است كه علت حمل موجود بر خداوند است و روشن است علم به خداوند به اين معنا عين اثبات وجود خداوند است. كساني كه ادله اثبات وجود خداوند را تنبيهي مي دانند ممكن است وجود خداوند را به اين معناي سوم، فطري بدانند.