كساني هستند كه ديد عرفاني به خداوند دارند و او را با قلب خود مشاهده مي كنند. ممكن است در مورد آنها گفته شود كه اقامه برهان براي آنها بي فايده است، زيرا كسي كه خدا را يافته است، نيازي به اثبات او ندارد. اثبات در جايي سودمند است كه كسي به چيزي شك داشته و يا منكر آن باشد.(1) كسي كه خدا را يافته است همانند كسي است كه گرماي هوا را احساس كند و در عين حال، كسي به او بگويد:بيا تا من گرمي هوا را براي تو اثبات كنم!اين استدلال تنها ناظر به شخص عارف، آن هم در حالت تجربه عرفاني است، در حالي كه اولاً، همه مردم چنين حالتي ندارند، ثانياً، عرفا هم در همه حالات خودشان خداوند را مشاهده نمي كنند. وقتي عارف از حالت عرفاني بيرون آمد، اگر از او بپرسند كه آيا خدا وجود دارد، چه پاسخي خواهد داد؟ اگر در پاسخ بگويد كه چون خدا را مشاهده كرده پس وجود دارد، اين خود دليلي عقلي و فلسفي بر اثبات وجود خداوند است و مبتني بر اصل امتناع تناقض است، گرچه اين استدلال استدلالي شخصي است و براي ديگران چندان سودمند نيست. به علاوه، حتي عارفي كه در مقام شهود خداوند است، اگر در آن حالت عرفاني ، عقل نظري او هم فعّال باشد و سؤال از وجود خدا را مطرح كند، بايد به اين سؤال پاسخ داده شود و پاسخ هم بايد در خور سؤال باشد؛ يعني بايد عقل نظري او پاسخ را تصويب كند؛ به اين معنا كه در پاسخ به چنين پرسشي استدلالي فلسفي لازم است، گرچه مقدمه آن را تجربه عرفاني خود 1. ر.ك: ملكيان، جزوه كلام جديد (اثبات وجود خدا)، ص 1.