نتيجه اقوي از مقدمات - نقد برهان ناپذیری نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
كانت در ارجاع برهان جهانشناختي به وجودشناختي بين اين دو معناي «چرا» خلطكرده است. او گمان كرده كه اگر بپرسيم: «چرا خدا موجود است» و سؤال ما از علتِ علم ما باشد، در واقع، سؤال از علت وجود خدا است.
گاهي «چرا» به معناي سومي به كار مي رود كه در اين معناي سوم پرسش از معيار وجود شي ء است. معيار وجود يك شي ء ممكن است علتي بيروني داشته باشد، لذا معيار وجود تمام موجودات امكاني وجود علتشان، يعني واجب است و ممكن است شيئي معيار بيروني به معناي علت نداشته باشد، از اينرو، معيار وجود واجب، ضرورت وجودش است. شايد بتوان گفت كه كانت «چرا»ي به معناي اول را با «چرا»ي به معناي سوم خلط كرده است، در حالي كه اين دو «چرا» به يك معنا به كار نمي رود، ممكن است كسي پاسخ چراي اول را بداند، ولي پاسخ چراي دوم را نداند؛ مثلاً كسي كه از راه احساس مي فهمد فضاي اتاق گرم است، پاسخ «چرا»ي به معناي علت علم به گرمي هوا را مي داند، چون احساس كرده است، ولي ممكن است معيار گرم بودن هوا را نداند؛ يعني در اين مورد سبب گرمي هوا را به دست نياورده باشد. البته اگر كسي پاسخ چراي سوم را به دست آورده باشد، پاسخ به چراي اول را هم به دست آورده است، حال در مورد برهان وجودشناختي ، كانت در واقع، مي گويد كه از معيار تحقق نمي توان علم به تحقق حاصل كرد؛ يعني نمي توان گفت چون واجبالوجود تحليلاً ضرورت وجود دارد، پس من علم دارم كه او موجود است، اما اگر ابتدا از راهي غير از معيار تحقق، علم به ثبوت محمول براي موضوع پيدا كرده باشيم؛ مثلاً از راه وجود ممكن به وجود واجب رسيده باشيم و بعد بپرسيم «چرا واجبالوجود موجود است» و مرادمان از سؤال معناي سوم آن باشد، در اين صورت، مي توان گفت كه معيار تحقق آن وجوب و ضرورت وجود است؛ يعني علت بيروني سبب وجودش نيست و به اصطلاح اين وجود در موجوديتش خودكفا است. گويا كانت نتوانسته بين دو نوع اخير از چرا تمايز دهد و گمان كرده هرگاه با چرا بپرسيم، در واقع، از علت وجود شي ء سؤال كردهايم؛ به عبارت ديگر، مي توان گفت كه كانت بين سؤال از اصل وجود كه سؤال معقولي است و سؤال از علت وجود در مورد واجب كه سؤال نامعقولي است، خلط كرده است، زيرا چيزي كه علت ندارد نمي توان از علتش سؤال كرد، هرچند سؤال از اصل وجود آن معنادار است.
سؤال اول را هر يك از برهانهاي وجودي ، جهانشناختي و صديقين پاسخ مي دهند، اگر پاسخ از راه برهانهاي وجودي قانع كننده نباشد، برهانهاي جهانشناختي پاسخ قانع كننده دارند. اما سؤال دوم را فقط برهان وجودي پاسخ مي دهد، ولي معناي اين سخن اين نيست كه برهان جهانشناختي اصالتش را از دست داده است، زيرا سؤال دوم غير از سؤال اول است و مغالطه كانت در اين است كه اين دو سؤال را به صورت يك سؤال جلوه داده است. به هر حال، سؤال دوم مستقل از سؤال اول است، حتي اگر سؤال دوم بي پاسخ بماند، سؤال اول مي تواند پاسخ مطلوب خود را دريافت كند.
نتيجه اقوي از مقدمات
در منطق گفتهاند كه نتيجه قياس هرگز فراتر از مقدمات نمي رود، در برهان جهانشناختي اگر از وجود معلولِ محدود شروع و وجود علت نامحدود را استفاده كنيم، در واقع، از مقدمات ضعيف به نتيجه قوي رسيدهايم، زيرا وقتي گفته مي شود جهان محدود معلول است و علتي دارد، مراد علت محدود است و وقتي گفته مي شود خداوند علت است مراد علت نامحدود است.