فصل دوم: ادله عامه بر امتناع اثبات وجود خدا - نقد برهان ناپذیری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقد برهان ناپذیری - نسخه متنی

عسکری سلیمانی امیری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اگر اصل وجود را بپذيريم و به حصر عقلي به ممكن و واجب تقسيم كنيم، بايد براين اساس، براهين صديقين را از قبيل براهين جهان شناختي دانست، ولي حق آن‏است كه براهين صديقين در مغرب زمين سابقه نداشته و وجودي كه عبارات‏گيسلر به آن‏ها نظر دارد، وجود مخلوق و از عوالم محسوس است. به عبارت‏ديگر، برهان جهان شناختي برهاني است كه از جهان به وجود خدا مي ‏رسيم،در حالي كه برهان صديقين از خود وجود به وجود خدا مي ‏رسيم نه از وجود خاص كه مخلوق او است.

به هر حال، در اين نوشتار، ادله اثبات وجود خدا را به سه دسته تقسيم كرده و بر هر يك نام خاص نهاده‏ايم؛ يعني هر دليلي بر اثبات وجود خدا در يكي از اين سه قسم داخل است، زيرا حصر ادله در اين سه قسم، حصر عقلي است، چون هر برهاني كه در صدد اثبات وجود خدا بر مي ‏آيد، از دو حال خارج نيست: يا

1 - صرفاً از راه مفهوم خدا و يا مفاهيم ديگر وجود خدا را اثبات مي ‏كند - صرف نظر از اين كه در عالم وجودي هست يا نه - و يا از راه صرف مفهوم خدا يا مفاهيم ديگر نيست، كه در اين‏جا به ناچار بايد از مصداق وجود استفاده كند. صورت اخير مجدداً به حصر عقلي به دو قسم تقسيم مي ‏شود؛ يا از اصل وجود از آن جهت كه وجود خدا است و مي ‏دانيم كه وجود خدا است استفاده مي ‏كنيم كه مصادره به مطلوب و غير معقول است و

2 - يا از اصل وجود استفاده مي ‏كنيم، ولي نمي ‏دانيم كه مصداق آن، همان وجود خداوند است، بلكه بعد از اثبات مي ‏فهميم آن چه مقدمه بوده همان وجود خدا بوده است، و

3 - يا از وجود خاص مانند وجود انسان استفاده مي ‏كنيم.

حال اگر از راه اول، يعني مفهوم صرف وجود خداوند را اثبات كنيم، آن را برهان «وجود شناختي » يا «وجودي » مي ‏ناميم، خواه از راه مفهوم خدا باشد و يا مفاهيم ديگر - اگر چنين چيزي ممكن باشد - و اگر از راه دوم وجود خدا اثبات شود، آن را برهان «صديقين» مي ‏ناميم و اگر از راه سوم وجود خدا اثبات شود، آن را برهان جهان شناختي مي ‏ناميم.

بنابر اين، با اين تحليل در برهان‏هاي مفهومي دو مصداق قابل فرض است كه يكي از آن‏ها، يعني برهان از راه مفهوم خدا را، برهان «وجود شناختي » يا «وجودي » ناميده‏اند، اما برهان از راه مفهوم غيرخدا را تاكنون هيچ فيلسوفي تصور نكرده است، لذا نام خاصي ندارد، از اين رو، ما نام هر دو را برهان وجودي يا مفهومي مي ‏ناميم ولامشاحة في الاصطلاح.

فصل دوم: ادله عامه بر امتناع اثبات وجود خدا

به طور كلي ادله‏اي كه بر امتناع اثبات وجود خدا اقامه مي ‏شود دو دسته‏اند:

1- ادله‏اي كه اثبات وجود خداوند را به نحو عام نفي مي ‏كنند، و ناظر به نوع خاصي از ادله اثبات وجود خدا نيستند.

2- ادله‏اي كه نافي نوعي خاص از ادله اثبات وجود خدا است. آن‏چه در اين فصل مورد نظر است ادله عامه است كه ناظر به نوع خاصي از ادله اثبات وجود خداوند نيست، بلكه يا اصلاً ناظر به هيچ نوع از ادله اثبات وجود خداوند نيست و رأساً اثبات وجود خداوند را نفي مي ‏كند و يا اگر ناظر به ادله هم باشد ناظر به نوع خاصي از ادله نيست، ادله خاصه را در فصل بعد مطرح خواهيم كرد.

1 - امكان تصور عدم واجب الوجود (خدا)

در فصل اول اين بخش گفتيم كه اثبات امكان منطقي وجود خدا قبل از ارائه ادله وجود مشكل به نظر مي ‏رسد.

در آن‏جا نشان داديم كه امتناع وجود خدا يا اثبات امتناع استدلال بر وجود خدا روشن نيست و اگر هم درواقع، وجود خدا ممتنع باشد، بي ‏نياز از اثبات نيست، لذا امكان به معناي احتمال عقلي اثبات وجود خدا را به كرسي نشانديم، اما گويا در اين‏جا استدلال مي ‏شود كه اثبات وجود خدا امكان منطقي ندارد؛ زيرا چيزي امكان منطقي بر وجودش هست كه امكان منطقي بر عدمش نيز باشد، لذا هيوم انگليسي اين گونه بر نفي وجود خدا و انكار اقامه برهان بر وجود خدا استدلال مي ‏كند:

هرچه را بتوان به عنوان موجود تصور كرد مي ‏توان آن را به عنوان غير موجود نيز تصور كرد، لذا هيچ موجودي كه عدم وجودش متضمن تناقض باشد يافت نمي ‏شود. در نتيجه، هيچ موجودي كه وجودش قابل اثبات باشد وجود ندارد.(1)

شبيه همين معنا را بارنز از هيوم نقل مي ‏كند. (در همين فصل يعني در «استدلال هيوم بر نفي وجود ضروري » درباره آن بحث خواهيم كرد) در اين استدلال نيز مانند هر استدلال ديگر بايد امتناع اجتماع نقيضين مفروض باشد، كما اين كه در ذيل استدلال به آن اشاره شده است. بنابر اين، فرض كلّيّت قول هيوم غير قابل قبول است، زيرا نمي ‏توان گفت: هر چيزي را موجود تصور كنيم مي ‏توانيم آن را معدوم نيز تصور كنيم، براي اين كه اگر مراد از چيز اعم از وجود باشد نمي ‏توان وجود را معدوم تصور كرد و گفت: «وجود معدوم است»، زيرا نه تنها مستلزم تناقض است، بلكه خود يك تناقض است. از طرف ديگر، در مواد ثلاث (در بخش اول، فصل سوم، بند 2) گفتيم هر چيزي يا وجود براي آن ضروري است يا ممتنع است و يا ممكن. بنابراين، نمي ‏توان وجود را نسبت به بعضي از اشيا تصور كرد، مانند اشياي ممتنع، اما غير ممتنع‏ها را مي ‏توان موجود تصور كرد. حال اين سؤال مطرح است كه آيا همه اشياي غير ممتنع را مي ‏توان معدوم نيز تصور كرد؟ با توجه به مواد ثلاث روشن مي ‏شود كه چنين نيست. وجود ضروري ، وجودي است كه عدم‏پذير نباشد، چرا كه اگر عدم بپذيرد، ديگر وجود ضروري نخواهد بود و حال آن كه علي الفرض بايد ضروري باشد. پس تنها غير ممتنع‏هايي كه نسبت به موضوع ممكن خاص باشند، وجود و عدم براي آن‏ها امكان دارد. بنابراين، واجب‏الوجود را نمي ‏توان معدوم تصور كرد. البته

1. گيسلر، همان، ص 123.

/ 219