مستدل در مطلب قبل پذيرفت كه وجوب، ضرورت و واجب الوجود بودن به معناي منطقي آن قابل دفاع نيست، لذا دست به چاره شده و وجوب را در واجب الوجود به معناي فلسفي آن گرفته است. مقصود از وجوب فلسفي نيز اين است كه وجودي شديدترين مراتب وجود باشد. همچنين مستدل مدعي مي شود كه اين معناي از وجوب، هر چند قابل دفاع است، ولي قابل فهم نيست، زيرا اولاً، هر كسي كه انصاف دهد مي بيند از اشدّ بودن چيزي نمي فهمد و ثانياً، استدلال كساني كه بر نامفهوم بودن وجوب وجود استدلال كردهاند اين است كه چيزي قابل فهم است كه عِدل و نمونهاش در عالَم انسانها وجود داشته باشد و اگر چيزي در عالَم انسانها وجود نداشته باشد، قابل فهم نيست، مانند خلق از عدم كه در عالم انسانها نمونهاي از آن نداريم، لذا اين كه خدا خالق جهان است براي ما قابل فهم نيست، زيرا ما هيچ نمونهاي از خلق از عدم و اشدّ بودن را نديدهايم.همان طور كه مي دانيم ضرورت مطلقه خدا به معناي ازليت يا سرمديت نيست، اما اين دو لازمه وجود خدا و واجبالوجوداند و نيز لازمه واجبالوجود بودن اشد بودن وجود است، به گونهاي كه وجودي شديدتر از او قابل فرض عقلي نيست. همانطور كه در بحث انكار ضرورت منطقي در قضيه «خدا وجود دارد» گفتيم وجوب وجود منطقي ، هيچ منع عقلي ندارد، لذا لازم نيست وجوب وجود را در قضايا به معناي فلسفي در نظر بگيريم، گرچه وجوب وجود به معناي شدّت وجود اصطلاحي فلسفي نيست، گو اين كه لازمه واجبالوجود بودن، شدّت وجود است.اما در مورد غيرقابل فهم بودن شدّت وجود بايد پرسيد كه آيا معقول است چيزي كه قابل فهم نيست، قابل دفاع باشد؟ اگر مقصود از قابل فهم نبودن اين است كه ما از خالقيّت و اشدّيت مطلق نمونهاي در عالم