فطري بودن خداشناسي از راه علم حصولي را مي توان به سه صورت تصور كرد:
علم وجداني به وجود خدا
قبلاً گفته شد كه وجدانيات قضايايي از سنخ علم حصولي اند كه از علم حضوري به دست آمدهاند، مانند قضيه «من گرسنهام» كه نمايانگر علم حضوري ِ من به حالت گرسنگي ِ خودم است. حال يكي از تقريرهاي فطري بودن علم حصولي به خداوند، همين معنا است؛ يعني علم وجداني به خدا فطري است. تنها شرطي كه در اينجا لازماست، اين است كه انسان توجه به علم حضوري خودش به خدا داشته باشد تا بتواند از آن تصوير برداري كند و قضيهاي وجداني به دست آورد.حال سؤال اين است كه آيا علم به خداوند به اين معنا باعث مي شود كه بحث از وجود خداوند بي فايده باشد؟ پاسخ اين سؤال از آنچه در بحث علم شهودي و عرفاني به خداوند توضيح دادهايم، به دست مي آيد، زيرا وقتي علم عرفاني به خداوند ما را بي نياز از اثبات وجود او نكند، علم وجداني به او نيز چنين خواهد بود.
آيا قضيه «خداوند وجود دارد» از اوّليّات است؟
بديهيات اوّليه يا اوّليّات در منطق به قضايايي گفته مي شود كه صرف تصور دوطرف قضيه - براي تصديق