همان طور كه در وجود جهات و مواد گفتيم در قضيه موجبه نسبت قضيه حمليه موجبه صادقه و جهت آن در ذهن موجود است و از آنجا كه قضيه صادق و منطبق بر خارج است مي توان گفت كه به معنايي اين نسبت در خارج نيز وجود دارد، اما نه به وجود مستقل جوهري يا عرضي ، آن گونه كه انسان يا سفيدي در خارج وجود دارد، بلكه با توجه به منشأ انتزاعش موجود است، بنابر اين، وجوب كه كيفيت نسبت است، وجود مستقلي ندارد. بر اين اساس، در نفسالامر ذات يا شيئي كه وجود براي آن ضروري است، واقعيتي است كه عقلِ انسان آن را به ذات يا شي ء و وجود تحليل مي كند و بعد در مي يابد كه چنين ذاتي در نفس الامر به هيچ وجه از وجود جداشدني نيست، لذا وجود را به ذات نسبت مي دهد و اين نسبت را مكيّف به وجوب مي كند. پس وصف وجوب مفهومي انتزاعي است.
اوصاف واجبالوجود
اگر وجود براي موضوعي به ضرورت مطلقه؛ يعني بدون هيچ گونه قيد و شرطي ثابت باشد، آن موضوع وجودي مستقل، غير وابسته، ازلي و بلكه سرمدي خواهد داشت، زيرا اگر محمول به ضرورت مطلقه براي ذاتي ثابت باشد، وجود آن به هيچ وجه وابسته به غير نخواهد بود، چرا كه وجودِ وابسته به غير، در بود و نبود خود وابسته به آن غير است و وجود آن غير، وابسته به اين وجود نيست، پس با نبود آن غيرْ نابود و با بود آن، وجود دارد و همچنين در ظرف وجود غير، وجود ندارد در حالي كه فرض بر اين است كه در وجود داشتنِ خود وابسته به هيچ شرط و ظرفي نيست. بنابراين، اگر آن ذات در وجودش مقيّد و مشروط به هيچ شرطي نباشد، موجودي مستقل و غير وابسته خواهد بود، و در اين صورت، نمي توان آن را در ظرف و فرضي ناموجود دانست، بنابراين، وجود چنين ذاتي ازلي و سرمدي است و در هيچ برههاي از زمان نمي توان وجود را از آن سلب كرد. چنين موجودي نه زماني است و نه مقيّد به زمان، زيرا موجودِ زماندار، وجودِ كشداري است كه با هر جزء از زمان يك جزء از ذات موجود مي شود، لذا در مقطعي از زمان مي توان به مقطع زماني ديگري اشاره كرد و گفت كه اين شي ء الآن در آن مقطع زماني نيست و معدوم است، زيرا خود آن مقطع زماني معدوم است. پس در اين صورت، وجودش به طور مطلق نسبتي با ذاتش ندارد، در حالي كه فرض بر اين است كه وجود به طور مطلق و بدون هيچ شرطي ضروري است. از اين رو، نسبت دادن سرمديّت به چنين ذاتي به اين معنا نيست كه او داراي زماني بي نهايت است، بلكه به اين معنا است كه وجودش در هيچ زماني خالي نيست، اگر چه مقيد به زمان نباشد، بلكه فايق، مسيطر و به اصطلاح فرا زمان است.
فصل چهارم: برهان
در منطق، به قسمي از قياس، كه خود قسمي از حجّت است «برهان» گفته مي شود. براي آن كه مرادمان را از «برهان» روشن كنيم لازم است مباحثي را از نظر بگذرانيم:
1 - تصورات
الف) هر انساني انبوهي از تصورات در ذهن خود دارد كه روزبهروز بر تعداد آنها افزوده مي شود.البته اين تصورات داراي منشأها و اقسامي هستند كه در بحث ما اهميت چنداني ندارند؛ يعني براي ما مهم نيست كه مفهوم علت، خدا، وحدت، آب، اكسيژن زرد و شيرين از كجا آمدهاند و ذهن چه فرايندي را طي كرده تا به آنها رسيده است، بلكه تنها چيزي كه در اين قسمت براي ما مهم است وجود خود اين مفاهيم است.