از ديرباز مهمترين دغدغه بشر شناخت هستي بوده، به گونهاي كه همواره براي پركردن خلأهايي در زندگي فردي و اجتماعي خود در جستوجوي ذاتي هستي بخش بوده است. يكي از اشتغالهاي فكري آدميان همواره اين بوده و هستكه آيا جهاني با اين همه عظمت و شگفتي مي تواند ساخته و پرداخته موجودي متعالي نباشد؟در اين ميان عده زيادي از انسانها دل در گرو حق داشته و پيشاني خضوع بر آستانش مي ساييدند و عده اندكي نيز در مقام انكار او بر مي آمدند. ولي با پيشرفت علوم تجربي و صنعت در مغرب زمين از يك سو و پيدايي فلسفههايي خاص از سوي ديگر، گويي زمينه انكار خدا فراهمتر شد. در اين ميان، سهم كانت فيلسوف بزرگ آلماني از همه بيشتر بود، زيرا بر اساس ديدگاه او آدمي در ساحت عقل نظري نمي تواند هستي ِ موجودي همه دان، همه توان و قادر مطلق را اثبات كند، حتي برخي تا آنجا پيش رفتند كه بهطور كلي معناداري گزارههاي ما بعدالطبيعي و گزارههاي ديني از جمله «خدا وجود دارد» را منكر شدند.در نتيجه، يكي از مسائل مهمّي كه در اين ميان بيشتر بُروز و نمود پيدا كرد اين بود كه آيا اساساً وجود خدا اثبات شدني است؟ آيا مي توان برهان و دليلي بر وجود خدا اقامه كرد؟ اين نوع پرسشها از سوي دو گروه مطرح شد: كساني كه به طور كلي منكروجود خدا بودند و از اين طريق مي خواستند راه اثبات وجود خدا را سد كنند و كساني كه گرچه خود منكر وجود خدا نبودند، ولي اثبات چنين موجودي را از راه براهين عقلي انكار مي كردند. راه بديعي كه اينان مي نمايانند پذيرش