شرّ و علم مطلق‏ - نقد برهان ناپذیری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقد برهان ناپذیری - نسخه متنی

عسکری سلیمانی امیری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مشكلي منطقي است. مسئله شرّ وقتي مطرح مي ‏شود كه شخص به خداي قادر مطلق و خيرخواه محض، باورمند باشد، لذا اين مسئله را مي ‏توان در ساده‏ترين وضعش اين‏گونه مطرح كرد:

1 - خدا قادر مطلق است.

2 - خدا خيرخواه محض است.

3 - با اين حال شرّ وجود دارد.

از نظر مكي اين سه قضيه متناقض‏اند، هرگاه دو تاي از آن‏ها صادق باشد، سومي كاذب است. البته از نظر او اين سه قضيه تناقض صريح ندارند، لذا براي نشان دادن تناقض نهفته در آن‏ها به مقدمات و بعضي قواعد شبه منطقي درباره «خير» و «قادر مطلق» نياز است و آن قواعد شبه منطقي عبارت‏اند:

الف) خير نقطه مقابل شرّ است، به طوري كه شخص خيرخواه حتي ‏المقدور شرّ را از ميان برمي ‏دارد.

ب) توانايي ‏هاي قادر مطلق، هيچ حدّ و مرزي ندارد.

بنابراين، اگر كسي خيرخواه محض و قادر مطلق باشد، شرّ را به كلي از بين مي ‏برد. از اين‏رو، دو قضيه «قادر مطلق وجود دارد» و «شرّ وجود دارد» متناقض مي ‏نمايند.

شرّ و علم مطلق‏

اگر خدا را دست كم عالِم به شرور ندانيم، هيچ تناقضي ولو پنهاني در سه گزاره فوق‏الذكر وجود نخواهد داشت، زيرا با وجود آن‏كه خدا قادر مطلق و خيرخواه محض است تا شرّي را نشناسد و عالم به آن نباشد، آن را دفع نمي ‏كند. لذا برخي فيلسوفان قضيه چهارمي را بر سه گزاره قبلي افزودند و آن علم مطلق خدا است.

بنابراين، اگر خدا عالم مطلق، قادر مطلق و خيرخواه محض است، وجود شرّ در عالم پذيرفتني نيست.

به نظر مي ‏رسد لازم نيست قضيه چهارمي را وارد معركه كنيم، زيرا لازمه قدرت مطلقه، علم مطلق است. اگر خدا عالم به شرور نباشد و از اين‏رو، آن‏ها را دفع نكند، آيا مي ‏توان گفت در اين حالت او قادر است؟ حداقل قادر مطلق به موجودي مي ‏گويند كه قدرت او را هيچ حدّ فرامنطقي محدود نكند. حال در موردي كه خدا عالم به شرور نباشد، اگر بتواند از شرّ جلوگيري كند، ولي جلويش را نگيرد، به خيرخواهي محض او خدشه وارد مي ‏شود و اگر به دليل اين‏كه نمي ‏داند نتواند شرّ را دفع كند، پس يا قادر مطلق نيست، در حالي ‏كه مفروض اين است كه او قادر مطلق است و يا قادر مطلق است، ولي مورد از محدوديت‏هاي منطقي است و در واقع، يك تناقض است و قدرت بر تناقض تعلق نمي ‏گيرد، گرچه قدرت قادر مطلق باشد، زيرا قادر مطلق في ‏المثل نمي ‏تواند دايره مربع بيافريند، چون آفرينش آن يك محال منطقي است. اما روشن است كه دفع شرّ كردن مانند آفرينش دايره مربع نيست، بنابراين، اگر خدا در اثر عالم نبودن شرّي را دفع نكند، ديگر قادر مطلق نيست.

اگر گفته شود كه گرچه قدرت به ممكن تعلق مي ‏گيرد، ولي گاهي تعلق قدرت بر ممكن مستلزم محالي است، در اين صورت نيز قدرت بر آن امر ممكن تعلق نمي ‏گيرد؛ مثلاً قدرت ديدن بصري به چيزي تعلق مي ‏گيرد كه امكان رؤيت بصري در آن باشد؛ يعني متعلق رؤيت جسم باشد. حال اگر چيزي جسم نباشد، قدرت رؤيت بصري به آن تعلق نمي ‏گيرد. حال ممكن است در مبحث شرّ هم گفته شود كسي كه عالم به شرّ نيست، منطقاً قادر بر دفع آن هم نيست.

در جواب مي ‏گوييم، رؤيت بصري ، يعني ديدن با چشم از اول به وسيله چشم مقيد شده است، ولي در مورد قدرت خدا از اول چنين قيدي نيامده است، بلكه تصريح شده كه قدرت او مطلق است؛ يعني صرف‏نظر از عالم يا جاهل بودن، او قادر مطلق است. بنابراين، در همه ظروف ممكنه او قادر است. يكي از ظروف ممكنه اين است كه او عالِم باشد، زيرا فرض قادر عالِم تناقض ندارد. بايد توجه داشت مقصود 1. اين‏كه گفتيم «حداقل» براي آن است كه حتي از نظر برخي فيلسوفان قدرت مطلقه خدا را حدّ منطقي محدود نمي ‏كند كه البته كلامي ناموزون است.

اين نيست كه در صورت جهلْ خدا قادر مطلق است، بلكه چون او قادر مطلق است و قدرت بدون علم اعمال نمي ‏شود، پس فرض قادر مطلق بدون علم تناقض‏آميز بوده و علم لازمه قدرت مطلق است.

بنابراين، افزودن علم مطلق خدا ضروري نيست، با اين حال براي وضوح بيش‏تر بحث مي ‏توان علم مطلق خدا را نيز از مقدمات بحث مسئله شرّ قرار داد.

ممكن است گفته شود كه لازمه اعمال قدرت علم است اما لازمه اصل قدرت علم نيست، لذا بايد در مسئله شرّ علم مطلق خدا را در نظر بگيريم. در پاسخ بايد گفت كه قدرت از اوصاف موجودِ زنده آگاه به متعلق قدرت است، لذا قادر كسي است كه هرگاه خواست انجام دهد يا ترك كند (اذا شاء فَعَل او ترك).

ناسازگاري قضايا در مسئله شرّ براي بررسي استدلال مكي لازم است تصويري روشن از ناسازگاري قضايا ارائه دهيم. مجموعه‏اي از قضايا در صورتي با هم ناسازگارند كه در ميان آن‏ها دو قضيه يافت شود كه يكي مثبتِ نسبتي باشد و ديگري نافي آن نسبت؛ براي مثال مجموعه A را در نظر بگيريد:

A = {انسان‏ها هوشيارند، چنين نيست كه انسان‏ها هوشيارند مجموعه‏اي مانند مجموعه A صريحاً ناسازگار است، زيرا در آن مجموعه نسبتي صريحاً نافي نسبتي ديگر است. اما گاهي مجموعه، صريحاً ناسازگار نيست، گرچه ناسازگاري آن روشن باشد، مانند مجموعه B.

B = {هر انساني فاني است، سقراط انسان است، سقراط فاني نيست‏ در اين مجموعه هيچ نسبتي صريحاً نافي نسبت ديگر نيست، اما ناسازگاري اين مجموعه روشن است. اگر در

/ 219