برهان اثبات وجود خدا بايد، واجبالوجود بودن او را اثبات كند. در برهانهاي جهانشناختي از حس و تجربه كمك گرفته مي شود اما حس و تجربه نمي تواند ضرورت چيزي را اثبات كند بنابراين با اين براهين نمي توان واجبالوجود بودن خدا را اثبات كرد.در مقام پاسخ به اين شبهه بايد جايگاه حس و تجربه را در برهانهاي جهانشناختي نشان دهيم. اين برهانها دو مقدمه دارند: در مقدمه اول ادعا مي شود كه ممكن موجود است و در مقدمه دوم ادعا اين است كه ممكن معلول واجب است.در مقدمه اول است كه از حس و تجربه استفاده مي شود و البته اين مقدمه نقشي در اثبات ضرورت ندارد، بلكه مقدمه دوم است كه پشتوانه ضرورت وجود خدا است كه اين مقدمه متّكي به اصول و بديهيات عقلي محض است نه حس و تجربه. بنابراين، اشكال وارد نيست.
فصل چهارم: آيا «دستور زبان عمقي » مستلزم برهانناپذيري وجود خدا است؟
هادسون نظريه ويتگنشتاين را در مورد «دستور زبان عمقي » كه يكي از وظايف فيلسوف كشف و استخراج آن است، دليلي بر برهانناپذيري وجود خدا گرفته است. ما اين استدلال را به اختصار نقل و سپس نقد مي كنيم:... وظيفه فيلسوف با وظيفه الاهيدان مختصر فرقي دارد و داراي دو جنبه است: (I)فيلسوف بايد سرمشقي را كه الاهيدان، براي استفاده از تصوير، ارائه مي دهد بر رَسَد تا ببيند كه اجزائش با هم سازگارند يا نه؛ (II) و بايد بكوشد تا «دستور زبان عمقي » اينشيوه را فهم و آشكار كند ... .به گمان من ويتگنشتاين قائل بوده است كه اين وظيفه مستلزمِ لااقل دو امر است: (I) كشفِ پيشفرضهاي تلويحي باور ديني ، و (II) نقشهبرداري از مرزهاي منطقي آن.در خصوص امر اول، دستور زبان عمقي مي تواند به ما نشان دهد كه خدا «چه نوع شيئي » است. خواننده به ياد مي آورد كه ويتگنشتاين مي گفت: هدف دستور زبان عمقي اين است: «كه به ما نشان دهد كه هر چيزي چه نوع شيئي است». مفهوم خدا سازنده الاهيات و باور توحيدي است، به همان نحو كه مفاهيم عدد، الزام، و شي ء مادي ،