از ديرباز فيلسوفان اسلامي دو دسته از مفاهيم را باز شناخته بودند، دستهاي را معقولات اولي و دسته ديگر را معقولات ثانيه ناميدند.معقولات اولي ، مفاهيمي هستند كه انسان معمولاً آنها را در مواجهه با خارج به دست مي آورد؛ يعني مصداق اين دسته از مفاهيم در خارج وجود دارند.اما معقولات ثانيه، مفاهيمي هستند كه در پرتو مفاهيم دسته اول رخ مي نمايند، ولي اين گونه نيست كه خود مستقلاً در خارج وجود داشته باشند؛ مثلاً مفهوم سرخي به وسيله اندامهاي حسي بر ذهن عرضه مي شود و مصاديق آن در خارج وجود دارند، اما وقتي به مفهوم سرخي نظر مي كنيم مي بينيم كه خود اين مفهوم و نه مصاديق آن، داراي خاصيتي مثل كلي بودن است. پس از مفهوم سرخ مفهوم كليّت را هم مي توان به دست آورد، ولي اين مفهوم (كليّت) مصداق خارجي ندارد.فيلسوفان اسلامي هر مفهومي را كه از مفهوم ديگر (و نه از امور واقع) انتزاع شود معقول ثاني مي خوانند، خواه آن مفهومي كه معقول ثاني از آن انتزاع مي شود معقول اولي باشد و يا معقول ثاني .بنابراين، معقول ثانيه به آن دسته معقولاتي گفته مي شود كه غير اولي باشند، خواه در رتبه دوم از انتزاع باشند يا رتبه سوم و يا بيشتر؛ از طرف ديگر، فيلسوفان اسلامي معقولات ثانيه را هم به دو دسته تقسيم كردهاند: دستهاي به هيچ وجه بيان گر يك امر خارجي و عيني نيستند، مانند مفهوم كليت كه جايگاهش در ذهن است و موصوف آن نيز امري ذهني است كه به آنها معقولات ثانيه منطقي مي گويند. در مقابل آن، دستهاي از معقولات قرار مي گيرند كه در عين حال كه جايگاهشان در ذهن است، مانند مفاهيم عليت و عدد، اشياي خارجي بدانها متصف مي شوند، زيرا شي ء خارجي را علت مي خوانيم و اشياي خارجي