برهان (P oof) به قياسي گفته مي شود كه مقدمات آن از يقينيّات باشند؛ يعني اگر هر دو مقدمه قياس يقيني باشند، آن قياس برهان است. بنابراين، در برهان مقدمه حسي نداريم، لذا مقدماتِ قياسهاي برهاني يا وجداني است و يا اولي و يا منتهي به اولي . علوم برهاني علومي هستند كه مسائل و قضاياي آن را يا منحصراً اوليات تشكيل مي دهند يا قضايايي كه منتهي به اوليات مي شوند و يا وجدانيات هستند.
يقيني
يقيني چنان كه گفتيم مقدمات برهان بايد از يقينيات باشند. مقدمه يقيني نيز منحصراً قضيهاي است كه يا وجداني باشد و يا اولي و يا منتهي به اولي شود. درواقع، قضاياي يقيني را در اينجا به مصداق تعريف كردهايم و تعريف به مصداق نيز تعريفي روشي است، به اين معنا كه نمي توان در آنها احتمال خلاف را ابداء كرد، لذا يقين در اينجا حالت روان شناختي محض نيست، چرا كه از راه حس يا حتي تقليد كوركورانه نيز مي توان به يقين روان شناختي رسيد، اما يقين در قضاياي يقيني كه مقدمه برهان قرار مي گيرد، يقيني است كه منطقاً با احتمال خلاف سازگار نيست، لذا در يك قضيه وجداني ، مانند «من گرسنهام»، در حال گرسنگي ، هيچ احتمال خلافي نمي رود، زيرا خودِ معلوم به علمِ حضوري بدون هيچ واسطهاي پيش شخص حاضر است، همچنين در هر يك از اوليّات، منطقاً هيچ گونه احتمال خلافي ممكن نيست.
نقش حسّ در علوم برهاني
زندگي انسان به شدت وابسته به باورهاي ظني است كه معمولاً از راه حس و استقرا بهدست مي آيند، ولي چنان كه مشاهده شد براي قضاياي حسي اعتباري در علوم برهاني قائل نشديم. اين مطلب به معناي آن نيست كه محسوسات نقشي در علوم عقلي ندارند، چه اين كه يكي از كاركردهاي مهم حس فراهم آوردن تصوراتي است كه شالوده تصديقات و از جمله تصديقات برهاني را تشكيل مي دهند، همچنان كه بدون داشتن مفاهيم حسي ، زمينه پيدايش مفاهيم فلسفي و منطقي هم فراهم نمي شود.با به كارگيري حس نه تنها زمينه براي مفاهيم كلي حسي و غير حسي فراهم مي شود، بلكه تصديقات غير حسي نيز در همين راستا به دست مي آيند؛ مثلاً وقتي به اين صفحه نگاه مي كنم آن را سفيد مي بينم. قضيه «اين صفحه سفيد است» قضيهاي حسي است كه توجيهي قطعي ندارد، اما در كنار آن، اين قضيه وجداني وجود دارد كه: «صفحهاي در نظر من سفيد مي نمايد». اين قضيه وجداني از فعاليّت حسّ ظاهري به دست آمده و مي توان با توجه به قواعد عقلي ديگر، مانند اصل علّيّت گفت كه چيزي در خارج از ساحت نفس من وجود دارد كه علت ظهور سفيدي در من است، چرا كه خود من علتِ ايجاد كننده آن نيستم؛ بلكه اين سفيدي با فعاليّت حسّ باصره در من پيدا مي شود و من نسبت به آن منفعل هستم.از اين گفته مي توان نتيجه گرفت كه فعاليّت حسّ سبب مي شود كه انسان به بيرون از نفس خود نيز باورهاي موجَّه يقيني داشته باشد كه تفصيل آن را در بند بعدي توضيح مي دهيم.
7 - باور به عالم خارج از نفس
ممكن است در بادي نظر با توجه به مطالب گذشته تصور شود كه انسان هرگز نمي تواند به بيرون از ساحت نفس خود علم يقيني داشته باشد، زيرا اين علم يقيني يا از وجدانيات است، يا از اوليّات و يا از نظرياتي كه مبتني بر اوليّات هستند:اگر از وجدانيات باشد تناقض پيش مي آيد، زيرا از يك طرف، علمي وجداني است كه متعلق آن خود نفس عالم و يا حالات او است و از طرف ديگر، علم به خارج از نفس تعلّق مي گيرد.اگر از اوليات باشد، گر چه قضيه صادق است، ولي به اين معنا نيست كه خارجي عيني وجود دارد كه قضيه با آن منطبق است، بلكه اينها قضاياي حقيقيهاي هستند كه در حكم شرطي اند؛ مثلاً وقتي مي گوييم:«مجموع زواياي داخلي مثلث برابر با دو قائمه است»، به اين معنا نيست كه مثلثي واقعاً وجود دارد كه چنين است، بلكه به اين معنا است كه با فرض وجود مثلث حكم براي آن ثابت است. به علاوه، پر واضح است كه