واضحترين ملاحظه كه در نقد بر اين برهان [= برهان وجودي ] به نظر مي رسد اين است كه شما نمي توانيد چيزي را به وجود تعريف كنيد. شما مي توانيد خدا را به عنوان بزرگترين (= كاملترين) موجودِ قابل تصور تعريف كنيد. اما اين نتيجه نمي دهد كه چنين موجودي وجود دارد؛ مثلاً شما مي توانيد يك جزيره كامل را به عنوان جزيرهاي كه درجه حرارت و آب و هواي مطلوب و چشمههاي طبيعي و غيره دارد، تعريف كنيد و يا به گونه ديگري كه مشتاق هستيد، ليكن از اين نتيجه نمي شود كه چنين جزيرهاي واقعاً وجود دارد. اگر چنين باشد شما مي توانيد يك جزيره كامل، يك جهان كامل، يك تيغ صورت تراشي و چيزهاي بي شمار ديگر را تعريف كنيد و اثبات نماييد كه آنها موجودند، اما متأسفانه آنها موجود نيستند، زيرا شما نمي توانيد وجود چيزي را با صرف تعريف آن اثبات كنيد. هيچ چيز به وجود نمي تواند تعريف شود، از تعريف هيچ نتيجهاي در مورد وجود به دست نمي آيد.(1)هاسپرس، گرچه در اين اشكال به برهان وجوديي كه آنسلم و دكارت آوردهاند، نظر دارد، ليكن اشكال او عموميت داشته و فراگير است. اگر اشكال او وارد باشد هر برهان وجوديي را از اساس بر مي كَنَد و يكسره براهين وجودي ناممكن مي شود، اما اساساً اين اشكال وارد نيست، زيرا در اين اشكال دو احتمال وجود دارد:1- به طور كلي ، از صرف تعريف چيزي نمي توان نتيجه گرفت آن چيز موجود است. اگر اشكال واقعاً اين باشد پاسخ آن بسيار روشن است زيرا هيچ برهان وجوديي مدعي نيست كه صرف تعريف چيزي كافي براي تصديق وجودش باشد وگرنه مي بايست هر رطب و يابسي را بتوان براساس تعريف موجود دانست، بلكه براهين وجودي مدعي اند برخي تعاريف و بلكه خصوص تعريف خدا، به گونهاي است كه اگر موجود نباشد، مستلزم تناقض است و از طريق نفي تناقض وجود معرَّف اثبات مي شود. البته تقريراتي كه بر اين مدعا آوردهاند ممكن است مدعا را اثبات نكرده باشد و يا كسي ادعا كند كه تا حال مدعا اثبات نشده است، ولي بايد توجه داشت كه نارسا بودن ادلهاي كه تاكنون مطرح شده، دليل بر امتناع ارائه دليل معتبر نيست مگر آنكه دليلي اقامه شود بر اينكه برهان وجودي ناممكن است اما تاكنون چنين دليلي ارائه نشده است.2- احتمال ديگر آنكه در تعريف چيزي و از جمله تعريف خدا نمي توان وجود را اخذ كرد. در اينجا نيز دو فرض محتمل است: فرض اول اين است كه در تعريف نبايد از مفهوم وجود استفاده كرد و فرض دوم اينكه در تعريف نبايد از حقيقت و واقعيت وجود استفاده كرد. اگر مقصود از اشكال فرض اول باشد، هيچ دليلي اقامه نشده كه خدا را نمي توان به وجود تعريف كرد. ما مي توانيم خدا را به موجودي همه توان، همه علم و غيره تعريف كنيم، اما اگر مقصود از اشكال فرض دوم باشد تا حال ديده نشده است كه كسي در تعريف خدا، حقيقت وجود را اخذ كند، چون تعريف به معناي ارائه دادن مفهومي از معرَّف است، لذا آنچه در تعريف مي تواند بيايد مفهوم وجود است، مفهومي كه نماينده و نشان دهنده حقيقت وجود است و اگر گفته شود كه همين امر يعني اخذ مفهوم وجود در تعريف خدا محال است، خواهيم گفت چه دليلي بر امتناع آن داريد؟ مفهوم وجود مانند ساير مفاهيم مي تواند در تعريف برخي امور ذكر شود. البته بايد متوجه اين نكته بود كه صرف ذكر وجود در تعريف چيزي دليل بر موجود بودن آن نيست، لذا براهين وجود شناختي در صدد نشان دادن اين مطلباند كه اخذ وجود در تعريف خداوند بي جهت نيست، چون وجود عين ذات خداوند است، لذا مي توان در تعريف او يا بهتر بگوييم در توصيف او آن را ذكر كرد و با برهان نشان داد كه شيئي با اين ويژگي و خصوصيات بايد موجود باشد وگرنه مستلزم تناقض است. بنابراين، با توجه به پاسخهايي كه به اشكالات برهانهاي وجودي دادهايم روشن مي شود كه تاكنون هيچ دليلي بر بي اعتباري برهان وجودي اقامه نشده است. حال اگر تقريرهايي كه