بي ‏وصف بودن خدا - نقد برهان ناپذیری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقد برهان ناپذیری - نسخه متنی

عسکری سلیمانی امیری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

برتر است، بلكه بزرگ‏تر از آن است كه بتوان بزرگ‏تر از آن را فرض كرد، لذا ماهيت ندارد؛ يعني نمي ‏توان مفهومي از خدا داشت كه جام تمام نماي حقيقت او باشد. پس بشر احاطه و اشراف علمي بر او ندارد.

اما از اين سخن نبايد اين نتيجه را گرفت كه بشر قادر به هيچ درك و علمي از اين حقيقت علمي نيست. آن‏چه ناممكن است احاطه علمي به كنه ذات اوست و گرنه اگر اصل علم به خدا ناممكن مي ‏بود، در اين صورت، اصل اشكال هم در ذهن نقش نمي ‏بست، زيرا اشكال مبتني بر پذيرش نامحدوديت خداوند است. حال سخن ما اين است كه از كجا مي ‏توان ادعا كرد كه خدا نامحدود است. اگر ما به هيچ وجه راهي براي كسب علم به او نداريم چگونه مي ‏توانيم بگوييم او نامحدود است، پس معلوم مي ‏شود آن‏چه براي بشر ممكن نيست علم اكتناهي و احاطي به خداوند است، اما علم غير احاطي به خداوند استحاله ندارد.

بي ‏وصف بودن خدا

چون خدا نامتناهي است، نمي ‏توان وجودش را اثبات كرد، زيرا نامتناهي داراي وصف نيست، زيرا چيزي كه داراي وصف باشد، محدود است؛ مثلاً سفيدي را به اين دليل مي ‏توانيد به گچ نسبت دهيد كه سرخ و زرد و آبي نيست، لذا گچ صفت سفيدي را به دليل محدوديتش به دست آورده است. هم‏چنين وقتي به گچ مكعب مستطيل بودن را نسبت مي ‏دهيم، كه كره يا مخروط يا... نيست. بنابراين، با دقت در مي ‏يابيم كه به دليل محدوديت يك شي ‏ء اوصافي را به او نسبت مي ‏دهيم، اما به شي ‏ء نامحدود نمي ‏توان صفتي را نسبت داد. بنابراين، به خداوندي كه هيچ محدوديتي ندارد نمي ‏توان وصفي را نسبت داد. حال با توجه به اين كه خدا وصفي ندارد، چگونه مي ‏توان او را اثبات كرد؛ به عبارت ديگر، اثبات وجود X همان اثبات وجود X داراي وصف P است، لذا با توجه به دارا بودن وصف P مي ‏گوييد X را موجود مي ‏دانيم. لذا اگر چيزي هيچ وصفي نداشت، نمي ‏توان هيچ شناختي از او داشت، در نتيجه، نمي ‏توانيم وجودش را اثبات كنيم. .(1)

در نقد اين اشكال به صورت اشاره چنين آمده است:

آيا از عدم تناهي مي ‏توان بي ‏وصفي را نتيجه گرفت؟ بايد بحث كرد كه مراد از وصف چيست؟ آيا وصف‏هاي ايجابي را فقط وصف مي ‏دانيد يا وصف‏هاي سلبي را هم وصف مي ‏دانيد. ثانياً، مراد از وصف اوصاف عرضي است يا اوصاف فلسفي هم وصف محسوب مي ‏شوند؟ عدم تناهي يك وصف فلسفي است.(2)

پيش‏فرض استدلال فوق اين است كه هر چيزي كه داراي وصف باشد، محدود است، و نتيجه قهري آن اين است كه هر چيزي كه نامحدود باشد، داراي وصف نيست، اما اين قضيه و در نتيجه، عكس نقيض آن در صورتي مي ‏تواند پذيرفته شود كه آن قضيه يا از اوليات باشد و يا به اوليات منتهي شود.

و حال آن كه در استدلال فوق به هيچ وجه اين مباحث مطرح نشده كه آيا اين پيش‏فرض از اوليات است يا چيزي است كه منتهي به اوليات مي ‏شود. استدلال در واقع، مبتني بر استقراي بسيار ناقص است؛ مثلاً مكعب يا كره و يا مخروط بودن يك جسم وصفي است كه با نامحدود بودن جسم ناسازگار است. زيرا كره يا مكعب و...، جسم يا حجمي است كه داراي يك سطح باشد و اگر جسمي نامحدود باشد ديگر داراي سطح نخواهد بود. ولي محدوديت اين اوصاف به لحاظ اين مفاهيم خاصه است نه به لحاظ وصف بودن آن‏ها. در مقابلِ اين اوصاف مي ‏توان وصف سفيدي يا سرخي را در نظر گرفت. آيا سفيدي يا سرخي از اوصاف محدوداند؟ هيچ دليلي بر اين محدوديت وجود ندارد. اگر همه عالم جسماني سفيد مي ‏بود شايد ما مفهومي از سفيدي و غير سفيدي نمي ‏داشتيم و اين مستلزم هيچ تناقضي نمي ‏بود. به عبارت ديگر، اگر كل عالم جسماني نامحدود و واقعاً يك واحد و آن واحدِ نامحدود سفيد مي ‏بود، هيچ تناقضي پيش نمي ‏آمد. ممكن است گفته شود سفيد بودن چيزي به معناي

1. همان، ص 7 و 8.

2. همان، ص 8.

/ 219