خدا اثبات شده است. البته امروزه فيلسوفان دين دانسته يا ندانسته به مقدمه اول در خصوص برهانهاي وجودي توجه كرده و پرسشهايي را در مورد مقدمه اول مطرح كردهاند، گرچه اين پرسشها در خصوص برهانهاي وجودي مطرح شده است، ولي اختصاص به برهانهاي وجودي ندارد، زيرا در هر برهاني چه وجودي و چه غير وجودي اين مقدمه لازم است، از اين رو، اين بحث را ذيل اشكالات عامه ذكر كردهايم.
در اينجا اشكال را با اين پرسش آغاز مي كنيم كه: آيا اسم جلاله عَلَم و اسم خاص است يا اسم عام؟ هر يك از دو فرض مشكلي دارد كه برهانهاي اثبات وجود خدا را دچار اشكال مي كند. اگر اسم جلاله، مانند «الله» اسم خاص و عَلَم باشد نمي توان محمول را در مقدمه اول وصف يا تعريف آن دانست، زيرا همان طور كه در بخش اول، فصل اول، قسمت 4 و 5 توضيح داديم اسم خاص داراي وصف و تعريفپذير نيست، لذا نمي توان «كامل مطلق» را در برهان وجودي ، «واجبالوجود» را در برهان امكان و وجوب و «محرك بلاتحرك» را در برهان حركت تعريف و يا وصف خدا دانست. بنابراين، با فرض اسم خاص و عَلَم بودن اسم خدا نمي توان بر وجود او برهان اقامه كرد، زيرا مقدمه اول به دليل تعريفناپذيري اسم خدا مفقود است و تشكيل برهان نيز متوقف بر وجود مقدمه اول است. حال، اگر اسم جلاله اسم عام باشد، مقدمه اول كلي شده و قضاياي كلي ، شرطي و يا در حكم شرطي خواهند بود. قضاياي شرطي هم بر فرض اين كه صادق باشند مي توانند مصداق نداشته باشند. بنابراين، در اين فرض، گرچه برهان بر وجود خدا تشكيل مي شود، مفاد نتيجه اين خواهد بود:
«اگر هر چيزي خدا باشد، آن گاه آن چيز وجود دارد». صدق قضيه شرطيه به وجود مقدمش نيست؛ يعني يك قضيه مي تواند صادق باشد و در عين حال، موضوع مقدم وجود نداشته باشد؛ پس بهطور كلي ، اشكال اين است كه اگر اسم جلاله اسم خاص باشد اصلاً برهان تشكيل نمي شود و اگر اسم عام باشد وجودش اثبات نمي شود، پس در هر دو حال وجودش اثبات نمي شود. ما در اينجا يك بار اسم جلاله را علم و اسم خاص فرض مي گيريم و بار ديگر آن را عام فرض مي گيريم و به اشكال پاسخ مي دهيم.
با توجه به توضيحاتي كه در مكانيزم دلالت اسماي خاص بر مسمّا در بخش اول، فصل اول، قسمت 3 و 4 دادهايم روشن مي شود كه اشكال در مقدمه اول برهانهاي اثبات وجود خدا، در صورتي كه اسم جلاله عَلَم باشد به دو اشكال منحل مي شود: اشكال اول در به كارگيري اسم جلاله و دلالت آن بر مسمّاست، زيرا به كارگيري لفظ جلاله و دلالت آن بر مسمّا فرع بر تعقّل مسمّاست، در حالي كه تعقّل ذات خدا براي بشر ناممكن است. پاسخ به اين اشكال با توضيحاتي كه در بخش اول، فصل اول، قسمت 1 و 4 گذشت به دست مي آيد، زيرا لفظ جلاله را مانند ساير اسماي خاص در صورتي بر مسماي خاصي وضع مي كنند كه دست كم يك شخص يا مسمّا را مشاهده كرده باشد و يا به نحوي از انحا او را تعقل كرده باشد. هيچ يك از دو راه براي بشر امتناع منطقي ندارد، زيرا آنچه براي بشرِ محدود ناممكن است تعقّل كنه ذات پاك او است نه تعقل ذات به عنوان كامل مطلق يا واجب الوجود. در هر يك از اين دو صورت، لفظ جلاله بر مسمّا قرار داده مي شود و ديگران كه لفظ جلاله را مي شنوند و به كار مي برند بر همان مسمايي كه اولين بار به كار رفته است دلالت مي شوند، حتي لازم نيست اين اشخاص ذات خدا را به عنوان كامل مطلق يا واجب الوجود تعقل كنند.
اشكال دوم، در واقع، از نهاد اشكال اول بر مي خيزد و آن اين كه اگر لفظ جلاله بر مسمايي وضع شده است كه هيچ معناي وصفي در معناي لفظ جلاله نيست، در اين صورت، بايد گفت كه خدا تعريف شدني نيست؛ يعني نمي توان محمول مقدمه اول برهان را چيزي قرار داد و ادعا كرد كه اين محمول تعريف موضوع است.
بنابراين، در برهانهاي وجودي مقدمه اول تشكيل نمي شود، زيرا برهانهاي وجودي و غير وجودي مبتني بر تعريف خدا در مقدمه اولاند.
در پاسخ به اين اشكال ابتناي برهانها بر تعريف خدا را مورد ملاحظه قرار مي دهيم. آيا براي اثبات