ابهام در كلام او باعث شده كه هر كسي آن را به گونهاي تقرير كند. ما ابتدا نظريه او را تقرير كرده و سپس پيشفرضهاي نهفته در اين نظريه را بيرون كشيده و به قضاوت مي نشينيم.
ادعاي كانت اين است كه در مقام اثبات وجود خدا وقتي به قضيه «خدا وجود دارد» مي رسيم آن را تحليلي نمي دانيم. نه اين كه وجودي كه به صورت محمول آمده نمي تواند در مفهوم موضوع باشد،(1) بلكه مقصود اين است كه قضاياي وجودي ناظر به روابط مفهومي بين موضوع و محمول نيستند، بلكه ناظر به مصداقاند؛ لذا نمي توان قضاياي وجودي را تحليلي دانست. حال فرض مي گيريم كه چنين قضيهاي تحليلي باشد، ولي در قضاياي تحليلي هم با انكار موضوع هيچ تناقضي رخ نمي دهد. «اگر من محمول يك داوري را همراه با موضوع به طور يك جا منكر شوم، هرگز تناقض دروني ناشي نمي شود، حال محمول هر چه مي خواهد باشد. اگر گفتيم كه «مثلث وجود ندارد» طبيعتاً سه ضلع آن هم وجود ندارد و اين تناقض نيست، ولي اگر مثلث را وضع كنيم و سه ضلع را از آن سلب نماييم تناقض پيش مي آيد. تنها راه حل در اينجا اين است كه گفته شود:
«موضوعهايي وجود دارند كه هرگز رفعشدني نيستند و بنابر اين، بايد باقي بمانند، ولي اين بدان معنا است كه موضوعهايي وجود دارند كه مطلقاً ضروري اند. اين معنا دقيقاً همان فرض پيشيني است كه من در درستي آن شك دارم». مي توان گفت: واقعي ترين هستي همه واقعيتها را دارا است، در اين صورت، اينچنين هستي را مي توان ممكن فرض كرد، پس هستي در «همه واقعيتها» گنجانيده شده است، بنابراين، هستي در مفهوم(2) يك امر ممكن قرار دارد.
حال اگر اين شي ء از ميان برداشته شود، امكان دروني آن هم رفع مي شود و اين خود
1. اين كلام درست نيست كه «خداوند وجود دارد». از نظر كانت به هيچ وجه نمي تواند تحليلي باشد. (ر. ك: استاد ملكيان، جزوه كلام جديد در مؤسسه امام صادق، درس 32). 2. مفهوم پيوسته ممكن است به شرطي كه با خود متناقض نباشد و اين نشانه منطقي امكان است.