داشتن وابسته به نوع موضوع و محمولي است كه در قضيه به كار مي رود؛ مثلاً اگر گفته شود: «زيد قائم است» مفاد حمل اتحاد و عينيّت مصداقي زيد و قائم خواهد بود، اما چون زيد و قائم ناظر به امر خارجي هستند، بالملازمه دلالت بر يك وجود مي كنند كه بر آنْ دو عنوانِ زيد و قائم صادق است، ولي اگر گفته شود كه «مثلث داراي سه زاويه است»، به اين معنا نيست كه در خارج مثلثي وجود دارد. بنابراين، هرگاه موضوع و محمول را به هم نسبت داده و كيفيت نسبت را بيان كنيم، مفاد قضيه از اين سه حال خارج نيست: يا موضوع و محمول ضرورتاً يك مصداق دارند، اگر جهت قضيه وجوب باشد، يا موضوع و محمول ممتنع است كه داراي يك مصداق باشند، اگر جهت قضيه ممتنع باشد و يا موضوع و محمول ممكن است داراي يك مصداق باشند، اگر جهت قضيه امكاني باشد.
پس عينيّت ضروري موضوع و محمول به معناي وجود داشتن ضروري آن دو به يك وجود نيست، بلكه بستگي به مفهومي دارد كه موضوع يا محمول قرار مي گيرد؛ لذا قضيه «عدم، عدم است» قضيهاي ضروري است؛ يعني مصداق موضوع و محمول ضرورتاً جدايي ندارند؛ به اين معنا كه مفهوم عدم كه مصداق فرضي خود را نشان مي دهد با خودش متحد است؛ به عبارت ديگر، در عدمستان مصداق عدم خودش خودش است و اين عينيّت ضروري است.
هر قضيه حمليهاي داراي نسبتي است و جهات قضايا بيانگر كيفيت اين نسبتاند، از اين رو، منطق دانان قضاياي موجهه را داراي چهار جزء مي دانند: موضوع، محمول، رابطه و جهت. پس قضيه از آن جهت كه از امري حكايت مي كند، حاكي است و آنچه از آن حكايت مي شود محكي است. بنابراين، هر يك از اجزاي قضيه نيز حاكي از معنايي هستند كه آنها را محكي گويند، خواه قضيه صادق باشد يا كاذب؛ مثلاً در قضيه «مثلث داراي چهار زاويه است بالضرورة» هر يك از اجزاي آن حاكي از معنا، مفهوم و محكيي هستند و محكي كلِ اين قضيه، چهار زاويه داشتن مثلث به طور ضروري است كه با واقع و نفس الامر مطابق نيست. به عبارت ديگر، هر قضيهاي مفاد و مضموني دارد كه از آن به محكي قضيه ياد مي كنيم، هرگاه محكي قضيه با واقع و نفسالامر مطابق باشد، صادق و در غير اين صورت، كاذب است.
پس حاكي و محكي دوروي يك سكهاند كه از يك واقعيت حكايت مي كنند. از اين رو، هر قضيهاي ناظر به واقعيتي است كه يا مطابِق آن است يا نيست. بنابراين، واقع و نفسالامر مطابَق قضيهاند. كيفيتِ نسبت را جهت و مطابَق اين كيفيت را ماده مي نامند. در منطق بحث جهات بيشتر ناظر به محكي است تا حاكي .
بي شك، جهات موجوداند، زيرا كيفيت نسبت اند. هر قضيهاي داراي نسبتي است و اگر به كيفيت نسبت توجه و اذعان شود، وجود جهات محرز مي گردد؛ مثلاً در قضيه «مثلث داراي سه ضلع است بالضرورة» همان طور كه نسبت در قضيه، يعني «است» وجود دارد، قيد آن، يعني «بالضرورة» نيز وجود دارد.
اما آيا ماده قضيه هم وجود دارد؟ اگر جواب مثبت است معناي آن چيست؟ از آنجا كه ماده، كيفيت نسبتِ موضوع و محمول در نفسالامر است، اين سؤال پيش مي آيد كه آيا اساساً اين نسبت در خارج وجود دارد؟
اين سؤال از اينجا ناشي شده است كه بي شك قضيه از آن جهت كه قضيه است در ظرف ذهن داراي نسبتي است، چرا كه در غير اين صورت، موضوع به محمول ارتباط نمي يافت. اگر به كيفيت اين نسبت توجه شود، وجود جهت در ذهن محرز مي شود، اما آيا ممكن است مطابق آن در خارج نسبتي وجود داشته باشد كه داراي كيفيتي باشد؟ ممكن است به حق گفته شود كه در خارج اصلاً نسبتي نيست تا داراي كيفيتي باشد؛ مثلاً تا وقتي كه در ذهن به قضيه «زيد، زيد است بالضرورة» به عنوان قضيه توجه مي كنيم، موضوع، محمول و نسبت و جهتي دارد، اما وقتي اين قضيه را بر