باشد، درواقع، مرحله بالاي ذهن، ذهن محسوب مي شود و مرحله پايين ذهن، كه منظور اليه است، خارج به حساب مي آيد؛ مثلاً وقتي گفته مي شود «مفهوم انسان كلي است» اين قضيه ناظر به هر مفهوم انسان در ذهن هر بشري است كه داراي كليت است، پس اگر قضيه را به ذهني و خارجي تقسيم مي كنند به لحاظ محكي قضايا است كه برخي محكي ها نسبت به برخي ديگر خارجي و بقيه ذهني اند و اين منافاتي ندارد كه همه محكيات را خارج در نظر بگيريم و خارج به اين معناي عام را نفسالامر و واقع بناميم. پس نفس الامر محكي قضايا است كه ممكن است قضايا با آن منطبق باشد يا نباشد.
هرگاه قضيهاي با محكي خود مطابق باشد آن قضيه صادق است و گرنه كاذب است. به عبارت ديگر، در حمليات موجبه، هرگاه هم مفهوم موضوع و هم مفهوم محمول بر شيئي منطبق بود آن قضيه صادق است و گرنه كاذب است و در سالبه نيز هرگاه آن دو مفهوم بر هم منطبق نبودند صادقاند وگرنه كاذباند.
باور يا اعتقاد، حالتي است در انسان كه متعلق آن قضيه (P oposition) مي باشد؛ يعني ما مي توانيم قضيهاي را باور كنيم يا نكنيم، پس باور ما به قضيه تعلق مي گيرد. مثلاً من باور دارم كه «خدا موجود است»، «اين صفحه سفيد است»، «مجموع زواياي داخلي مثلث مساوي با دو قائمه است» و هكذا.
ممكن است شخصي قضيه معيني را باور داشته باشد، يا به سلب آن (نه نقيض) باور داشته باشد. همچنين ممكن است انسان به هيچ يك از دو طرف ايجاب و سلب باور نداشته باشد؛ مثلاً من نه به «هر حيواني انسان است» باور دارم و نه به سلب آن، يعني «هيچ حيواني انسان نيست».
استدلال (حجّت = A gument) يكي از راههاي رسيدن به باور استدلال كردن است؛ يعني يك يا چند قضيه را به گونهاي كنار هم تنظيم كنيم كه از آنها قضيه ديگري به دست آوريم؛ مثلاً در ميانِ (2n2بعلاوه m) قضيه، قضيه X را در نظر مي گيريم كه براي ما مجهول است. حال در ميان (X - 2n2 بعلاوه m) قضيه، قضايا را به گونهاي تنظيم مي كنيم تا به قضيه X برسيم. در اين صورت، هرگاه قضاياي به كار گرفته شده را باور داشته باشيم، ممكن است X را هم باور كنيم.
آيا مي توان با استدلال تمام (2n2 بعلاوه m) قضيه را باور كرد؟ اگر هر يك از (2n2 بعلاوه m) قضيه، مجهول باشد و با قضاياي ديگر در اين مجموعه معلوم شود، لازم مي آيد كه هيچ كدام از آنها معلوم نشود، زيرا در صورتي مي توان قضيه X1 را باور داشت كه بتوانيم از قضيه X2 و X3 كمك بگيريم و چون هر يك از آنها به نوبه خود متعلق باور نيستند و به اصطلاح مجهولند بايد از X4 و X5 و... كمك بگيريم. هر يك از اينها نيز به نوبه خود به قضاياي ديگر وابستهاند و چون مجموعه (2n2 بعلاوه m) محدوداند نه نامحدود، بنابراين، وقتي به آخرين قضاياي مجهول رسيديم بايد برگرديم و آنها را با X1 و X2 و... معلوم كنيم و اين دور در استدلال است كه بطلان آن روشن است. بنابراين، راه رسيدن به باور منحصر در استدلال نيست و بايد بپذيريم كه باورهاي پايهاي داريم كه باورهاي مستنتج را فراچنگ ما قرار مي دهند. اما خود آنها از راه استدلال به دست نمي آيند.