علم ما به خارج از نفس ما از اوليات نيست.
اگر از نظريات باشد از دو حال بيرون نيست: يا يكي از مقدمات آن را وجدانيات تشكيل مي دهد و يا هر دو مقدمه از اولياتاند. در صورت اول نتيجه برهان مربوط به وجدانيات خواهد بود كه در درون نفس تحقق دارد و در صورت دوم نتيجه قضيه حقيقي در قوه شرطي خواهد بود؛ يعني باز وجودِ شيئي خارج از نفس اثبات نمي شود.
در پاسخ به اين اشكال مي گوييم فرض كنيم راه علم يقيني به عالَم خارج از نفس براي انسانهاي عادي .(1)
برهان است، مي توان اشيا بيرون از نفس را از راه اوليات صرف اثبات كرد، زيرا گرچه اوليات قضايايي حقيقي و در قوه شرطيهاند، ولي معناي اين سخن اين نيست كه هرگاه قضيهاي حقيقيه شد صرفاً شرطي است و به هيچ وجه مبيّن متعلق خود نمي باشد، بلكه مي توان قضاياي اوليهاي را جست كه صرف تصور موضوع و محمول براي تصديق به وجود عيني كافي باشد. اين نوع قضيه منحصراً در
1. زيرا اين ادعا گزاف نيست كه انسان باذن الله خالق باشد و بر مخلوق خارجي اش علم حصولي و يا حتي علم حضوري پيدا كند.