قصاید
محمد بن محمد اوحد الدین انوری
نسخه متنی -صفحه : 463/ 392
نمايش فراداده
مدح سلطان سنجر انارالله برهانه
-
اى جهان را عدل تو آراسته
حلقه ى شبرنگ زلف پرچمت
در دو دم بنشانده از باران تير
خسروان نقش نگين خسروى
گنجها خواهان دستت زان شدند
در بلاد ملك تو با خاك پير
اى به قدر و راى چرخ و آفتاب
زهى كارت از چرخ بالا گرفته
ركاب ترا چرخ توسن بسوده
به نامت هنر فال فرخنده جسته
زهى نعل شبديز و لعل كلاهت
به هنگام جود و به گاه سخاوت
ز لفظ خطيبان مدحت سرايت
به يك حمله در خدمت شاه عالم
به فر و به اقبال سلطان عالم
زمان و زمين را بساط كلامت
سر تيغت از خون او داج دشمن
گه از خون دل رنگ ياقوت داده
تويى سرفرازى كه هست آفرينت من مدح خوان را شب و روز نكبت
من مدح خوان را شب و روز نكبت
-
باغ ملك از خنجرت پيراسته
روزها رخسار فتح آراسته
هركجا گرد خلافى خاسته
نام را جز نام تو ناخواسته
كز پى خواهنده دادى خواسته
راستى بايد ز خاك آراسته
باد ماه دولتت ناكاسته
حديت ز چين تا به صنعا گرفته
عنان ترا بخت والا گرفته
به يادت خرد جام صهبا گرفته
ز تحت الرى تا ريا گرفته
دل و همتت رسم دريا گرفته
همه عرصه ى عالم آوا گرفته
همه ملك جمشيد و دارا گرفته
سر و افسر و ملك دنيا گرفته
چو خورشيد بالا و پهنا گرفته
ز شنگرف و سيماب سيما گرفته
گه از رنگ خون رنگ مينا گرفته
ز اقصاى چين تا به بطحا گرفته در انواع تيمار تنها گرفته
در انواع تيمار تنها گرفته