اى داده به دست هجر ما رابر گوش نهاده اى سر زلفتا كى ز دروغ راست مانندهر لحظه كجى نهى دگرگونبردى دل و عشوه دادى اى جانما عافيتى گرفته بوديمآن روز كه گنج حسن كردىگفتم كه كنون ز درگه دليك دم دو سخن به هم بگوييمدر حجره ى وصل نانشستهجان گفت كه كيست گفت بگشاىگستاخ برآمد و درآمدبا وصل به خشم گفت آرىنارى تو به دامن وفا دستخواهى كه خبر كنم هم اكنونشهزاده عماد دين كه تيغشاحمد كه ز محمدت نشانيستآن كو چو به حرب تاخت بيندگرد سپهش به حكم رد كردخاك قدمش به فخر بنشاندخاك قدمش به فخر بنشاند
خود رسم چنين بود شما راوز گوشه ى دل نهاده ما رازين درد اميد كى دوا راكس درندهد تن اين دغا راپاداش جفا بود وفا رادادى تو به ما نشان بلا رااين كنج واق بي نوا رااميد عيان كند وفا رازان كام دلى بود هوا راهجر آمد و در بزد قضا رابيگانه مدار آشنا راتهديدكنان جدا جدا راگر من نكشم تو ناسزا رااندر زده آستين جفا رازين حال كسان پادشا راصد باره پذيره شد وغا راهم نامى ذات مصطفا رابر دلدل تند مرتضى رااز حجره ى ديده توتيا رادر گوشه ى گوش كيميا رادر گوشه ى گوش كيميا را