قصاید
محمد بن محمد اوحد الدین انوری
نسخه متنی -صفحه : 463/ 446
نمايش فراداده
در مدح سيد سادات
-
با خاك در تو آشنايى
ديده رخ راز مه ببيند
از نكته ى طوطى لب تو
جايى كه زلب حيات بخشى
مهر تو و سينه ى چو من كس
در خدمت عشق تست ما را
بردى ز پرى و آدمى هوش
در خانه ى صبر فرقت تو
در دعوى حسن خود سخن گوى
از كوى چو آفتاب از كوه
صورتگر عز پناه دولت
آن جان خرد كه مر خرد را
در نسبت آن شرف توان ديد
نه چرخ گرفت و هفت اختر
اى ديده ى ناظر نبوت
چون روى خلقت نخواندت عقل
خود عقل ترا كمال هرگز
پيش در تو قبول كرده
مرغ دل جبرئيل گيرد اولاد بزرگ مرتضا را
اولاد بزرگ مرتضا را
-
خوشتر ز هزار پادشايى
بر عارض تو ز روشنايى
سيمرغ گزيد پارسايى
عيسى بود از در گدايى
طاوس و سراى روستايى
دل عاريتى و جان بهايى
يك راه بگوى تا كرايى
افكند هزار بي نوايى
تا ماه دهد بر آن گوايى
در خدمت تاج دين برآيى
معبرده دولت علايى
با طاعت اوست آشنايى
چون فضل خداى در خدايى
يك فكرت او به تيزپايى
در ذات تو ديده مصطفايى
شايد كه ز پشت مرتضايى
داند كه ز جاه تا كجايى
پيشانى سدره خاك پايى
در مدحت تو سخن سرايى يارب چه بزرگ پيشوايى
يارب چه بزرگ پيشوايى