قصاید
محمد بن محمد اوحد الدین انوری
نسخه متنی -صفحه : 463/ 93
نمايش فراداده
در مدح خاقان اعظم سلطان سنجر
-
اى عجب داعى احسانت عطا وام نداد
هرچه در شاخ هنر باغ سخن طوطى داشت
دست خصمت به سخا زان نشود باز كه بخل
همه زين سوى سراپرده ى تاييد تواند
تا ظفريافتگان منهزمان را گويند
عام بادا ظفرت برهمه كس در همه وقت خيز و با چشم چو بادام به بستان مى خواه
خيز و با چشم چو بادام به بستان مى خواه
-
شكر احسانت جهان چون همه در وام گرفت
همه را داعيه ى بر تو در دام گرفت
دستهاشان به رحم در همه در خام گرفت
هرچه زانسوى فلك لشكر اوهام گرفت
كه سرخويش فلانى چه به هنگام گرفت
كه ز تيغ تو جهان ايمنى عام گرفت كه همه ساحت بستان گل بادام گرفت
كه همه ساحت بستان گل بادام گرفت