قصيده در مدح قوام الدين محمد صاحب عيار وزير شاه شجاع
سوابق كرمت را بيان چگونه كنمكنون كه شاهد گل را به جلوه گاه چمنشقايق از پى سلطان گل سپارد بازبدان رسيد ز سعى نسيم باد بهارسحرگهم چه خوش آمد كه بلبلى گلبانگكه تنگدل چه نشينى ز پرده بيرون آىمكن كه مى نخورى بر جمال گل يك ماهبه شكر تهمت تكفير كز ميان برخاستجفا نه شيوه ى دين پرورى بود حاشارموز سر اناالحق چه داند آن غافلدرون پرده ى گل غنچه بين كه مي سازدطرب سراى وزير است ساقيا مگذارتو بودى آن دم صبح اميد كز سر مهرشنيده ام كه ز من ياد مي كنى گه گهطلب نمي كنى از من سخن جفا اين استز حافظان جهان كس چو بنده جمع نكردهزار سال بقا بخشدت مدايح منسخن دراز كشيدم ولى اميدم هستهميشه تا به بهاران هوا به صفحه ى باغبه باغ ملك ز شاخ امل به عمر درازبه باغ ملك ز شاخ امل به عمر دراز
تبارك الله از آن كارساز ربانىبه جز نسيم صبا نيست همدم جانىبه بادبان صبا كله هاى نعمانىكه لاف مي زند از لطف روح حيوانىبه غنچه مي زد و مي گفت در سخنرانىكه در خم است شرابى چو لعل رمانىكه باز ماه دگر مي خورى پشيمانىبكوش كز گل و مل داد عيش بستانىهمه كرامت و لطف است شرع يزدانىكه منجذب نشد و از جذبه هاى سبحانىز بهر ديده ى خصم تو لعل پيكانىكه غير جام مى آنجا كند گرانجانىبرآمدى و سر آمد شبان ظلمانىولى به مجلس خاص خودم نمي خوانىوگرنه با تو چه بح است در سخندانىلطايف حكمى با كتاب قرآنىچنين نفيس متاعى به چون تو ارزانىكه ذيل عفو بدين ماجرا بپوشانىهزار نقش نگارد ز خط ريحانىشكفته باد گل دولتت به آسانىشكفته باد گل دولتت به آسانى